به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایرنا، مشب بندهای زندان هم مانند همه شهر حال و هوای دیگری دارد؛ هیچ فرقی میان آنها با مردم دیگر نیست فقط آنها گرفتارتر هستند و در بند و محبوس. آنها فارغ از اینکه به چه جرمی محکوم شدهاند و چه مدت باید در زندان بمانند در کنار هم جمع شدند تا با نوای «الغوث الغوث» و اشک و ناله به خدا پناه برند و طلب استغفار و توبه کنند.
ندامتگاه زنان تهران حدود یک ساعت تا مرکز شهر فاصله دارد. اکنون دراین زندان تقریبا ۷۰۰ زندانی زن با جرایم مختلف از جمله قتل، مواد مخدر، فحشا، کلاهبرداری و جرایم امنیتی نگهداری میشوند.
نسیم خنکی در محوطه زندان در دل سیاهی شب پیچیده، هوا خوب است و حیاط زندان را سکوتی بی انتها فراگرفته. کمی پیاده روی از در اصلی زندان تا بندها فاصله است. زندانبانان و پلیسهای زندان در پستهای خود حاضرند. درهای آهنین قفل شده یکی پس از دیگری گشوده می شود. وارد سالن اصلی زندان که می شویم برخی مددجویان در تدارک برگزاری مراسم شب احیا هستند.
شب قدر است و خبری از خاموشی در زندان نیست؛ دارالقرآن ندامتگاه از ساعت ۱۰ شب آماده پذیرش مددجویان است. زمان اعلام شده و کم کم همه برای شرکت در مراسمی که از سوی واحد فرهنگی زندان تدارک دیده شده است، آماده میشوند.
شرکت در برنامه شب احیا کاملا اختیاری است و برخی ترجیح دادهاند در سالنها راز و نیاز و مناجات با خدای خود را به تنهایی انجام دهند و عدهای دیگر از زندانیان با چادرهای رنگی و رعایت پروتکلهای بهداشتی وارد دارالقرآن میشوند. آنهایی که ماسک ندارند هم از سوی زندانبانان ماسک میگیرند. چادر برخی کهنه و برخی دیگر نو تر است؛ چادرها تیره و کمتر رنگهای روشن به چشم میخورد.
یکی از زندانیان مسئول مرتب کردن دمپایی هاست که نظم در ورودی سالن برقرار باشد. همه دمپاییهای صورتی و قرمز و سفید مرتب جفت شده کنار هم قرار گرفته است گویی مددجویان هم در درون خود دخترکانی هستند که هنوز به رنگ صورتی و قرمز علاقه دارند.
زندان دنیای دیگری نیست برشی از واقعیتهای جامعه است. چهره زندانیان فرقی با مردم عادی ندارد آنها هم از دل مردم همین جامعه اکنون خواسته و ناخواسته گرفتار شدهاند.
مددجویان به امید آزادی با آرزوی روزهای روشن با دلی پر امید شب قدر را گران دانستند و به مناجات و راز و نیاز نشستند.
جوشن کبیر میخوانند؛ یا وکیل و یا کفیل میگویند و خداوند را به ستارالعیوب بودنش قسم میدهند. پناه می برند به خداوند که جز او فریاد رسی نیست.
یکی از خانمها از جمع میخواهد همه دستان خود را بالا ببرند و هم نوا با هم ذکر را تکرار کنند؛ او که دستانش را از همان ابتدای جلسه از همه بالاتر می برد با اشک و ناله میگوید در حق هم دعا کنیم که خداوند ما را از حبس نجات دهد. او که از اول جلسه بی تاب است از زندانبانان میخواهد فرصتی به او بدهند تا نوحهای که برای مولای متقیان آماده کرده را برای جمع بخواند.
رهایی از بند بالاترین دعای زندانیان
اینجا آزادی زندانی و رهایی از بند بالاترین دعایی است که همه در حق هم دارند و این زنان که هر کدام به جرمی در زندان هستند با همدلی و همدردی در کنار هم برای رفع گرفتاریها و مشکلات خود و همقطارانشان دعا می کنند. جوشن کبیر می خوانند، قرآن بر سر می نهند و به ائمه اطهار پناه می برند تا شاید فرصتی دوباره و بالی برای پرواز به آنها داده شود.
اشک می ریزند، اظهار ندامت و پشیمانی می کنند که خداوند توبه آنها را بپذیرد و تقدیر را از این به بعد جور دیگری رقم بزند. شاید کارنامه اعمال آنها روشن نباشد و به گفته خودشان رو سیاه باشند اما باز هم امید به بزرگی و کرم خدا منان دارند و می گویند خدا راه توبه را همیشه باز گذاشته است.
زندان زنان گویی مهر مادرانه دارد
زندان زنان گویی مهر مادرانه دارد؛ با هر یک از زندانیان که صحبت می کنم و می پرسم در این شب عزیز از خداوند چه خواستید، می گویند آرزویی جز دیدار فرزندانمان نداریم. این مادران زندانی میگویند بزرگترین آرزوی ما لحظه ای در آغوش گرفتن فرزندانمان است.
(اسامی نام برده در این گزارش واقعی نیست)
مینا میگوید به دلیل جرم مربوط به مواد مخدر محکوم به ۲۵ سال حبس است و اکنون سه سال است که در زندان به سر میبرد و در این مدت به خاطر مشکلات خانوادگی نتوانسته دو فرزند خود را ببیند و فقط تلفنی صدای آنها را شنیده است. او می گوید هر روز تصور می کنم که دخترم چقدر قد کشیده و آیا شبیه من است یا نه. مینا آرزو می کند هیچ مادری حتی یک شب دور از فرزندانش نباشد. او درد دوری از فرزندان را هزاران بار بدتر از زندان توصیف می کند.
پروانه که ۱۰ ماه است در زندان به سر می برد فرزندی سه ساله دارد و با اشک هایی که امان صحبت کردن به او نمی دهد از پسرش می گوید. در میان گریه و اشک و آه پروانه فقط کلماتی که شنیده می شود، فرصت دوباره، توبه، اظهار ندامت و پشیمانی است.
آرزو مادر دیگری است که یک پسر ۲۲ ساله دارد و همسرش هم فوت شده. او از تنهایی پسرش دل نگران است و می گوید بچه، بچه است و دلتنگ پسرم هستم. او که به جرم کلاهبرداری در زندان است ابراز پشیمانی می کند و می گوید از وقتی به زندان آمدم آبروی خانوادگی خودم و همه فامیل رفت و کاش روزی که خطا کردم به عاقبت کارهایم فکر می کردم.
محبوبه که از ابتدای مراسم در گوشه ای نشسته و چادرش را روی صورتش می کشد، زیاد به صحبت کردن تمایل ندارد؛ می گوید حتی از خودم فراری هستم و خجالت می کشم. پشیمانم و فقط به مادرم فکر می کنم که از شرم روی دیدنش را ندارم. گریه می کند و با دستش اشاره می کند که برو...
در دید کلی همه این زندانیان یکی بودند اما اینکه هر کدام چه دردی دل و چه حاجتی داشت عیان بود. آنها برای زندانیان دارای حکم قصاص و حبس های طویلالمدت بیشتر دعا کردند.
زندان جای عجیبی است و زندانیان غریب به قصد قربت الهی العفو می گویند و طلب بخشش می کنند اما همانگونه که سیاهی شب پایان دنیا نیست و همواره امیدی برای طلوع سپیده دم وجود دارد، راه توبه را خدا گشوده و راه برای آنان که بخواهند به مسیر درست بازگردند باز است.