همیشه یادم بود که روزهای اول نمایشگاه خلوتتر است؛ اما بی دلیل، پنجشنبه، دومین روز نمایشگاه را برای بازدید انتخاب نکردم؛ «فرهاد حسنزاده»، نویسندهی نامآشنای کودکان و نوجوانان، در صفحهی شخصیاش، با گروهی از نوجوانها بهنام «بچههای ماه»، قرار گذاشته بود.
علاوه بر بازدید از نمایشگاه، برای من هم فال بود و هم تماشا! کلی دلم برای عموفرهاد، مسئول بخش ادبیات دوچرخه تنگ شده بود؛ آخر بعد از بازنشستهشدن او از مؤسسهی همشهری، او را کمتر دیده بودم؛ و البته دوست داشتم، از نزدیک، بچههای ماهش را هم ببینم.
قرار، ساعت پنج و نیم عصر، در سرای اهل قلم کودکان و نوجوانان بود. وقتی رسیدم، بچهها جمع شده بودند و منتظر استادشان بودند؛ هر تازهواردی هم که میآمد، همه ذوق میکردند و از دیدنش خوشحال میشدند.
قصهی گروه بچههای ماه را از بهار، یکی از بچههای ماه پرسیدم. گفت: «ما در طول این دو سال، در کلاسهای مجازی نویسندگی آقای فرهاد حسنزاده شرکت کردیم؛ و چون وجه مشترکمان، کتاب و کتاب خوانی بود، بعد از پایان هر دوره، از طریق فضای مجازی و در گروهی با نام بچههای ماه، ارتباطمان را با استاد و البته با هم حفظ کردیم و در گروه، کلی دربارهی کتاب و فیلم و موضوعهای فرهنگی دیگر حرف میزدیم.
علاوه بر ویژگیهای جذاب خود آقای حسنزاده و البته روش تدریس عالیاش، این گروه یک ویژگی خاص دیگر هم داشت؛ هر کدام از بچههای ماه، از یک گوشه از کشورمان بودند و بودن در گروه بچه های ماه، ما را با فرهنگهای گوناگون کشورمان هم آشنا میکرد؛ بوشهر، اصفهان، تهران، قم و...»
به بهار گفتم: «آیا محصول این دورهمی، در طول این دو سال، فقط ارتباط بچه ها با استاد و با همدیگر بود؟»
لبخند زد و گفت: «این روزها، نهمین شمارهی نشریهی بچه های ماه را هم منتشر کردیم؛ نشریهای از نوجوانها؛ برای نوجوانها!»
و ادامه داد: «اوایل سال قبل، آقای حسنزاده در گروه پیشنهاد دادند که با کمک هم، نشریهای مجازی تولید کنیم؛ بچههای ماه هم که عاشق نوشتن بودند و تولید محتوای فرهنگی؛ خلاصه همین پیشنهاد جرقهای شد برای تولید یک نشریهی نوجوانانه...»
آقای حسنزاده، خودش را به بچهها رساند و مسئول بخش سرای اهل قلم، ضمن خوشآمدگویی، ریش و قیچی را داد دست آقای حسنزاده و بچهها! همه ذوق کرده بودند که استادشان را از نزدیک میبینند. بچهها خودشان را به هم معرفی میکردند و کلی دربارهی کتاب و آخرین چیزهایی که خواندهاند، حرف میزدند.
آقای حسنزاده،کمی هم با بچهها دربارهی نویسندگی حرف زد: «بچهها!نوشتن یک مسیر است و هر کسی میتواند از هرکجای این مسیر، وارد این حوزه شود، در آن بماند و یا از آن خارج شود؛ اما بد نیست بدانید در این مسیر،فقط نوشتن نیست؛ کلی تجربههای دیگر هم وجود دارد که شما میتوانید از آنها استفاده کنید؛ مثل همین ارتباط شما با هم، احساس مسئولیت در قبال هم و... اینها همه دستاورهای دنیای نویسندگی است برای شما!»
موقع قرار عکس دستجمعی، خیلی از بچهها رفته بودند تا در نمایشگاه چرخی بزنند؛ اما همین عکس از گروهی از نویسندگان نوجوان و پر انرژی هم، غنیمتی بود که در تاریخ ثبت شد. من هم همراه گروهی از بچهها، راهی بازدید از سالن کودکان و نوجوانان نمایشگاه کتاب شدیم؛ نمایشگاهی که تا پسفردا، شنبه هم دایر است و منتظر دیدن شما!
- کتاب؛ هزار تجربه از زندگی!
سری به شیوا حریری، مسئول بخش نوجوان هفتهنامهی دوچرخه و مسئول بخش کودک و نوجوان نشر چشمه زدم. به گرمی از من استقبال کرد. میگفت: «کتابهای چاپ جدید، خیلی گران است و بازدیدکنندگان، فقط کتابها را نگاه میکنند و میروند. البته اینکه به موازی این نمایشگاه، بخش مجازی هم فعال است، کمی در کمشدن بازدیدکنندگان اثر داشته.
از او پرسیدم نوجوانهای امروزی، بیشتر چه ژانری از کتابهای شما را میخرند؟ در جواب گفت: «کتابهای هیجانی و ماجراجویانه رو بیشتر میپسندند. البته دنبال کتابهای طنز هم هستند و متأسفانه کتابهایی که کمی عمیق تر و جدیتر است، مخاطبهای کمتری دارند.
او چند کتاب عمیق از نشر چ را هم برای خوانندگان دوچرخه، معرفی کرد:
1. «واتسونها به بیرمنگام میروند»، اثر کریستوفر پل کورتیس و ترجمهی محسن خادمی
2. «پسری به نام امید»، اثر لارا ویلیامسون و ترجمهی بیتا ابراهیمی
3. «دردسرساز»، اثر بن میکائلسن و ترجمهی پروین علیپور
4. «دروغ»، اثر کاره سانتوس و ترجمهی سارا یوسفی
5. «با کفشهای دیگران راه برو»، اثر شارون کریچ و ترجمهی کیوان عبیدی آشتیانی
6. «این هم جور دیگر»، اثر رولد دال و ترجمهی رضی هیرمندی
7. «چارلز دیکنز و بچه های خیابانی لندن» اثر آندرآ وارن و ترجمهی ریحانه یوسفی
حریری در پایان به نوجوانها گفت: «اگر کتاب نخوانیم، جهانهای دیگر را از دست خواهیم داد و فقط یک تجربه برای زندگی داریم؛ زندگی خودمان و همین!
- دنیایی دیگر!
«فاطمه اقبال» هم یک کلاس ششمی علاقهمند به مطالعه و نوشتن است. او هم طرفدار آقای حسنزاده است و فکر میکند بهخاطر کتابهای خوبی که از کودکی به او معرفی شده،حالا عاشق کتاب است. فاطمه میگوید: «من کتاب میخوانم تا بتوانم دنیایم را به شکلی بهتر ببینم.» آخرین کتابی که خوانده و پسندیده هم این است: «کمی تا قسمتی معمولی»، اثر باربارا دی، ترجمهی محبوبه نجفخانی از نشر افق
- کسب مهارت!
موقع بازدید از غرفهها، نوجوانی توجهم را به خود جلب کرد. توی غرفه ایستاده بود و کتاب هایی را که خودش خوانده بود، به نوجوانها معرفی میکرد. با او هم گفتوگوی کوتاهی کردم. اسمش «علی آشتیان» بود و کلاس ششم را به پایان رسانده بود.
میگفت: «همیشه گوشهی ذهنم بود که مهارتی را یاد بگیرم و چون عاشق کتاب بودم، به ذهنم رسید در یک کتابفروشی کار کنم. بعد از راضیکردن خانواده، با مسئول یک کتابفروشی حرف زدیم و حالا حدود یک سال است در آنجا کار میکنم.
تابستانها هر روز آنجا میروم و در طول سال تحصیلی،پنجشنبهها! علی دربارهی ماجرای علاقهاش به کتاب هم نکتهی جالبی را گفت: «اقوام دور و نزدیک، اهل مطالعه بودند و کتابهای خوب را از کلاس دوم و سوم دبستان، به من معرفی کردند. خلاصه دسترسی به کتاب خوب، باعث شد من هم عاشق کتاب شوم.»
علی هفتهای دو سه کتاب میخواند و این کتاب را به خوانندگان دوچرخه معرفی کرد: «دوندهی هزار تو»، اثر جیمز دشنر، ترجمهی مینا موسوی از نشر افق
- قدمهای کوچک
با «رامبد رنجبر»، 13 ساله از کرج و عضو گروه بچههای ماه هم صحبت کردم. او هم عاشق نوشتن است و اولین کتابش را با تصویرگری خواهرش، آماده کرده و برای چند انتشاراتی هم فرستاده؛ اما هنوز جواب نگرفته؛ اما همچنان به چاپ کتابش امیدوار است. البته با هم به این نتیجه رسیدیم شاید بهتر باشد نوجوانهای نویسنده، آثارشان را برای نشریههایی مثل دوچرخه بفرستند تا بهتر دیده و نقد و بررسی شود.
رامبد پیشنهاد خوبی هم برای نوجوانها داشت: «برای کتابخوانشدن، حتماً نباید در همان شروع،کلی صفحه را پشت سر هم بخوانی. میتوانیم کتاب خواندن را با قدمهای کوچکتر شروع کنیم و مثلاً تصمیم بگیریم روزی 20 صفحه کتاب بخوانیم.»