سیدمیثم میرتاجالدینی- همشهری آنلاین: رهبر معظم انقلاب اسلامی در مراسم سیوسومین سالگرد رحلت امامخمینی(ره) فرمودند: «نگذارید ردههای ارتجاع در کشور نفوذ کنند و جاگیر بشوند. مرتجع یعنی چه؟ ما وقتی میگوییم مرتجع، ذهن بعضیها میرود به کسی که یک عرقچینی بر سرش است؛ نه، مرتجع آن کسی است که در سیاست و سبک زندگی، تابع سیاست و سبک زندگی غربی است؛ این مرتجع است. این [وضع] در کشور ما بود؛ در دوران حاکمیت فاسد و وابسته پهلوی، سبک زندگی غربی در کشور بود، انقلاب آمد آن را پس زد؛ هر کس به آن برگردد مرتجع است.»
در نوشتار پیشرو تلاش خواهیم کرد نگاهی به این مفهوم داشته باشیم. ارتجاع یعنی عقبگرد. فرقی هم نمیکند آدمی به دیروز عقبگرد کند یا پریروز. چون در هر صورت امری ناخوشایند است که با پویایی نمیسازد. بدعت هم شکل بدیعی از ارتجاع است. چون درواقع شخص بدعتگذار چیزی نو مییابد که به وسیله آن «کهنه» را احیا میکند. همانند سامری که با آموزههای نوین موسای کلیم، امر کهنه بتپرستی را احیا کرد. از اینرو بدعت با آنکه نوعی کهنهگرایی است، به سبب بروز در قالبی جدید، جذابیتی فوقتصور دارد.
- «حکمت یک حکم» | نوشتاری در باب سیاست فرهنگی متکی به مردمسالاری دینی
- پاپ: برای ایران از ۳ جهت احترام قائلم | دستور ویژه پاپ به نمایندگانش در ایران
وضعیت میتوس و لوگوس
با این مقدمه سراغی مختصر از جهان غرب بگیریم. برخی پژوهشگران حوزه اسطورهشناسی معتقدند اسطوره برخلاف تصور ما که نوعی خیالپردازی و داستانسرایی بیمعناست، کارکردی معنابخش در زندگی بشر داشته و در واقع حاوی آموزههایی روانشناختی برای رهایی انسان از رنجهایی چون مرگ بوده است.
اسطورههای کهن و مسیحیت تثلیثی که شکلی اسطورهای از یک دین توحیدی است، سالیان طولانی بر تمام جنبههای زندگی انسان غربی سوار بوده است. اگر نام این وضعیت معنابخش اسطورهای را «میتوس» بگذاریم در برابر آن روزگاری در جهان غرب وجود دارد که از قرن شانزدهم میلادی آغاز شد و معنابخشی هر امر اسطورهای را کناری نهاد. در این دوران، یک تمدن بر پایه اندیشههای عملگرایانه و دارای کاربرد بنا شد که در آن هر چیزی باید فرایند اثبات عقلانی را پشت سر میگذاشت و عقلانیت را هم به کارایی در حوزه ساینس و تجربه تاویل میبرد.
نام این وضعیت «لوگوس» بود و درعین آنکه نوعی تلقی خاص از خردورزی را فریاد میکرد لکن هرگز قدرت معنابخشی به زندگی را نداشت. اما نوع انسان هم به حیات معنوی نیاز دارد و هم زندگی مادی و لوگوس فقط یک بعد انسان را میدید و فربه میکرد؛ درنتیجه، بیمعنایی انسان غربی و مدرن را زمینگیر کرد.
جان آرمسترانگ در تحلیل این شرایط مینویسد: «از همان قرنشانزدهم به بعد شواهدی از نوعی نومیدی کرختکننده را میبینیم؛ نوعی فلج ذهنی خزنده و حسی از ناتوانی و خشم در پی فروریختن اندیشههای اسطورهای کهن و اینکه چیز تازهای جای آن را نگرفته بود.» او سپس ادامه میدهد که «در کشورهای در حال توسعه که هنوز در مراحل اولیه مدرنیزاسیون قرار دارند شاهد بیسامانی مشابهی هستیم.»
رنسانس؛ شکل بدیعی از ارتجاع
لوگوس سپس خود را به شکلی پیچیده سامان داد و نظامهای مختلف اجتماعی را درون یک تمدن بزرگ به نام تمدن غرب یا مدرنیته طراحی کرد. میتوس یا همان امور معنوی اعم از مسیحیت و اسطوره، به حاشیه زندگی فردی رانده شد تا در همان انزوا آرامآرام جان دهد. رنسانس همین بود؛ نوزایی و بازگشت به یونان و روم باستان. بازگشت به دورهای از تاریخ که دین اسطورهای مسیحیت تثلیثی نبود و اسطورههای کهن هم بسیار کمرنگ بودند.
رنسانس درواقع یافتن امری نو برای احیای امری کهنه بود؛ شکل بدیعی از ارتجاع و عقبگرد. در این عصر جدید، نگاه به جهان و انسان از دریچه یک چشم صورت میپذیرفت و این تکبعدی و تکچشمی دیدن (دجال روایات اسلامی)، بنای خود را بر جهانی شدن گذاشت.
لوگوس انسان را متمدن نکرد
وضعیت فراموش شده «میتوس» در عین آنکه از دریچه آموزههای اسلامی موردنقد جدی است، لکن به انسان غربی کمک میکرد به زندگی خود معنا داده و با چشمانداز «نیستی» مقابله کند. بدون «میتوس» پرهیز از ناامیدی و سرخوردگی و پوچی دشوار و حتی محال بود. درنتیجه قرن بیستم انواع و اقسام شمایلهای نهیلیستی به میدان آمدند که منجر به خشونتهای بیبدیلی در تاریخ شد. انتحار و کشتار دو بروز جدی نهیلیست بود.
جنگ جهانی اول و دوم، استفاده از بمب اتم و سلاحهای کشتار جمعی، نسلکشی و حتی هولوکاست و انسانسوزیهای ادعایی صهیونیسم در آشوویتس بر فرض صحت، یا ظهور جرثومههای خونخواری از قبیل داعش، همه گواه این مطلب است که «لوگوس» انسان را متمدن نکرده است.
این فرض غلط که وضعیت بربرگونه جهان در قرون اخیر را زاییده میتوس یا قرائتهای ناصواب از ادیان توحیدی نشان دهند، بایستی اصلاح شود؛ چرا که دقیقا این دهشتناکی انتحار و کشتار، تراویده از کوزه تمدنی تک چشم و تماما مبتنی بر لوگوس است.
در سال۱۹۲۲تی. اس. الیوت در شعر معروف «سرزمین ویران» از همپاشیدگی معنوی غرب را به تصویر کشید که آرمسترانگ این اثر را بیانیهای پیشگویانه و فریاد تمسخری علیه غیرانسانی بودن عصر جدید قلمداد کرد. جالب آنکه راهحل این معدود افراد که حقیقت تمدن مدرن را دیده و بیان کردهاند، بازارتجاع و بازگشت به میتوس و عهد اسطورهای است؛ یعنی رنسانسی دیگر و متفاوتتر.
عبور جامعه ایرانی از طرح جهانیسازی لوگوس
اما انقلاب اسلامی ایران، عبور جامعه ایرانی از طرح جهانیسازی لوگوس و مدرنیته بود. آن هم در شرایطی که حکمرانان طی چند دهه تمام تلاش خود را برای مدرنیزاسیون جامعه ایرانی کرده بودند و پروژه نوسازی ایران مطابق نسخههای مدرن آغاز شده بود. جامعه مسلمان ایران بسان فردی که تلخی زهری را با نوک زبان مزه میکند و سپس از آن روی میگرداند، از غرب و مدرنیته گذر کرد. لوگوس و میتوس غربی هردو برای ایران اسلامی، ارتجاع و عقبگرد است.
فرقی نمیکند این عقبگرد به دیروز باشد یا پریروز. ایران بعد از انقلاب اسلامی طرحی نو و پویا و البته ریشهدار یافته است؛ طرحی که یک عقلانیت وحیانی و معنویت توحیدی را توامان داشته و این هردو تفاوتی اساسی با لوگوس و میتوس غربی دارد. این ایران با انقلاب اسلامی خود عقبگرد و ارتجاع را برنتابیده و به آن «نه» گفته است.
از اینرو رهبر معظم انقلاب اسلامی در سخنرانی ۱۴خرداد توصیه فرمودند: «نگذارید ردههای ارتجاع در کشور نفوذ کنند و جاگیر بشوند. «مرتجع» یعنی چه؟ ما وقتی میگوییم «مرتجع»، ذهن بعضیها میرود به کسی که یک عرقچینی بر سرش است؛ نه، مرتجع آن کسی است که در سیاست و سبک زندگی، تابع سیاست و سبک زندگی غربی است؛ این مرتجع است. این [وضع] در کشور ما بود؛ در دوران حاکمیت فاسد و وابسته پهلوی، سبک زندگی غربی در کشور بود، انقلاب آمد آن را پس زد؛ هر کس به آن برگردد مرتجع است. ممکن است این شخصی که مرتجع است تیشرت و شلوار لی و پاپیون و ادکلن فرانسوی هم بزند، اما مرتجع است. هر کسی که به سمت زندگی و فرهنگ و سبک زندگی غربی برود، او مرتجع است. نگذارید کشورتان به سمت ارتجاع برود؛ نگذارید ارتجاع در بدنه کشور جاگیر بشود و نفوذ کند.»