به گزارش همشهریآنلاین، «کلاس هشتم بودم، کتابم را نوشتم.» کوچکترین فراغتی برایش مساوی است به گوشهای خزیدن و فکر کردن به آدمها و موجودات.
آدمها و موجوداتی که هرکدام نقشی بهعهده میگیرند تا داستان «شیده» جان بگیرد. خبری از کار خانه و درس و مشق نباشد، ذهنش را میسپارد به رویا. رویاهایی که پُر میشوند از حیوانات. یک روز خرس کوچولو قهرمان میشود و یک بار هم زنبور شجاع. ماموریت خرس کوچولو در داستان «شیده» پیدا کردن موش است. اما در داستانی دیگر قرار است زنبور شجاع به داد گُل تشنه برسد. «هر وقت تنها بودم، فکر میکردم و برای خودم قصه تعریف میکردم.»
داستانهای «شیده» زاییده رویاهایی است که وقت و بیوقت به سراغش میآیند. «کتاب زیاد خواندم شاید این قصهها برای همین به ذهنم میآید.» عاشق مدرسه رفتن است و درس خواندن را دوست دارد. «درسم خوب است.» حیوانات قصههای «شیده» حرف میزنند. از چیزهایی که ناراحتشان کرده، گلایهمیکنند و به درددل دیگران گوش میدهند. زندگی در قصههای «شیده» در جریان است. حیواناتی که گاهی اوقات نقشه میکشند برای نجات حیوان دیگر و زمانی هم به مشورت مینشینند برای کمک به دیگری.
«داستان اولم را یکماهه نوشتم. چهار برگه A۴ بزرگ شد.» عاشق داستان تعریفکردن برای کودکان است. «اولین کتابم چاپ شده. اسم خرس کوچولو را دوست داشتم. قهرمان کتاب خرس کوچولو است.»
«داستان اولم را یکماهه نوشتم. چهار برگه A۴ بزرگ شد.» عاشق داستان تعریفکردن برای کودکان است. «اولین کتابم چاپ شده. اسم خرس کوچولو را دوست داشتم. قهرمان کتاب خرس کوچولوست.»
اغلب اهالی چشم دارند به یارانه آخر ماه
جنگارک پایین، روستایی در دهستان بجاربازار، بخش پیرسهراب استان سیستانوبلوچستان. روستایی که پناه ۷۰خانوار شده و جمعیتش طبق آخرین سرشماریها به ۲هزار و ۶۰۰نفر میرسد
دامداری و کشاورزی موروثی از پدرانشان به ارث رسیده تا پسرها را سر زمینها بفرستد. اگرچه خشکسالی بلای جان دامها و زمینهای کشاورزی شده تا اغلب اهالی چشم بدوزند به یارانه آخر ماه.
کشاورزیشان از پدر تا پسر دیمی است، اما همان هم از رونق افتاده. جوانترها که تاب بیکاری را نداشتند دل زدهاند به دریا برای کسب روزی. جوانان سوار بر لنجها میشوند به امید رونق صیادی. آنهایی که دورتر از خانه امید بستهاند به بنادر جزایر هرمزگان برای کار.
جنگارک پایین تا همین چندسال پیش برق به خود نمیدید و خبری هم از آب لولهکشی سالم نبود. اگرچه دوسالی است روستا آب سالم به خود میبیند.
جنگارک پایین تا همین سه سال پیش مدرسه به خود نمیدید و بچهها زیر سایه درختی جمع میشدند برای درس خواندن. «شیده» هم از اهالی همین روستاست و در خانه کاهگلی پدری دو برادر و چهار خواهر میبیند؛ خانهای که سرپناه هفت کودک شده برای فردایی بهتر. «امسال کلاس دهمی میشوم. از کلاس اول تا ششم را زیر درختان درس خواندم.»
دوست دارم بعدها یکی از داستانهایم در شبکه پویا کار شود
تلویزیونی ۱۴ اینچی، «شیده» و خواهر، برادرهایش را مقابلش مینشاند برای سرگرمشدن. «شبکه پویا را خیلی دوست دارم.» «شیده» عاشق برنامههای شبکه پویاست و جذب قصهها و داستانهایش میشود.
یکی از آرزوهای «شیده» خلاصه میشود در قصهها و داستانهای شبکه پویا. «دوست دارم بعدها یکی از داستانهایم در شبکه پویا کار شود.» آرزوی دیگرش هم خلاصه میشود در سرگرم کردن کودکان. او عاشق قصهگفتن به کودکان است. شاید برای همین آخر قصههایش همیشه خوب تمام میشوند. «خوبیکردن و مهربانی را دوستدارم. همیشه سعیمیکنم با دوستانم خوب باشم برای همین قصههایم بیشتر درباره کمک به دیگران است.»
داستانهای کوتاهی که ذهنش را شلوغکردهاند، برای دوستانش تعریفنمیکند تا روزی کتاب شوند و دوستانش آنها را بخوانند. «کتابخواندن خیلی لذتبخش است. دوست دارم همه دوستانم کتابخوان شوند.»
کتاب شدن داستان اولش انگیزهاش شده برای نوشتن داستان دومش. «قصه دومم هنوز آماده نیست، اما به قصه اولم ربط دارد.»
کودک باشی دنیایات پُر میشود از آرزوهای دور و دراز. فرقی هم ندارد کجا کودکی را به نوجوانی و جوانی گره بزنی، آرزوکردن مرز و شهری به خود نمیبیند. «خیلی دوست دارم داستانهای کوتاه و ادامهدار بنویسم. داستانهایی که در شبکه پویا از آنها استفاده کنند.»
«شیده» تصمیم گرفته همیشه برای کودکان بنویسد اگرچه دنیای بزرگترها و قصههای آنها را هم دوست دارد. «بزرگتر شوم برای بزرگترها هم داستان مینویسم.» شاید در سالهای دور داستانی با نام روستای «جنگارک» در کتابفروشها به چشم بخورد. «دوست دارم داستان روستایمان را بنویسم تا همه بدانند روستای من چهجور جایی است. مردمانش را بشناسند. اگر خدا بخواهد میخواهم ۲میلیون کتاب بنویسم.»
ماه پیش کتاب اولش چاپ شد
دو سالی است که روستا به خود کتابخانه میبیند. «بیشترین کتاب را شیده امانت گرفته است.» بیشتر کتابهای کتابخانه را خوانده و با داستانهایشان همراه شده است. «کتابها را خیلی زود میخواند و میآورد. شک کردم اصلا کتابها را میخواند یا نه.»
«شیردل نوحانی» مسئول کتابخانه روستاست. مردی که از بچهها خواسته هر کتابی که میخوانند، خلاصهای از داستانش را برایش بنویسند. «از همانجا متوجه شدم «شیده» دوست دارد بنویسد. «شیده در میانه صحبتهایش از آرزوی معلمشدنش هم گفته هرچند داستاننویسی آرزوی بزرگ او است.»
«شیردل نوحانی» میگوید سال ۱۴۰۰ روستا صاحب مدرسه متوسطه اول شد. «مسیر برای دختران دور بود. اغلب خانوادهها هم وسیله ندارند تا بچهها به مدرسه بروند.» راهاندازی مدرسه توسط خیریه مهرماندگار ناصری امیدی بود برای دختران روستا تا ادامه تحصیل بدهند و خانهنشین نشوند. ««شیده» دوست دارد نویسنده شود. موسسه مهرماندگار ناصری با حمایتی که از «شیده» کرد، آینده روشنی برای او رقم زد. هرچند خود «شیده» هم دختر تلاشگری است.»
کتاب خرس کوچولو به همت موسسه مهرماندگار ناصری و نشر مدادچه کتاب شد. «خبر نداریم این کتاب فروش داشته یا نه. چاپ اولش است. ۶ ماه پیش این کتاب چاپ شده است.» «شیده» دوماه پیش داستان دومش را دست گرفت به امید اینکه کتاب دومش هم چاپ شود. «اولین کتابی که خواندم داستان لاکپشت و لکلکها بود. داستانی که خلاصه کردم. اسم کتاب را فراموش کردهام.» «شیده» مشتری پروپاقرص کتابخانه روستاست. «دو تا رمان هم خواندهام. کرونا که آمد کتابخانه هم تعطیل شد. رمان چارلی را خواندهام. هنوز رمانهای زیادی هستند که نخواندهام.»
خبر چاپ داستانش را آقای «یزدانپناه» نماینده موسسه مهرماندگارناصری به «شیده» داده است. «حس خیلی خوبی بود. انگیزه خوبی بود تا داستان دومم را شروع کنم. کتابخواندن حس خوبی دارد. فرقی ندارد کجا زندگیکنی، کتاب که بخوانی حالت خوب است.»
مدادچه کتاب خرس کوچولو را منتشر کرده است
«مدرسه را مدیریت میکنم. تابستانها برای بچهها کلاس میگذارم. نماینده موسسه مهرماندگا ر و همینطور دهیار روستا هستم.» «یزدانپناه» پنج سالی است مستمر با بچههای روستای جنگارک کارمیکند. «مسائل و مشکلات روستا را با موسسه درمیان میگذارم.»
داستان «یزدانپناه» و روستای جنگارک به سالهای گذشته برمیگردد، یعنی زمانی که راهنما معلم بود برای بازدید به این روستا سر میزد. «محرومیت و مظلومیت این روستا دلم را به درد آورد.» داستان مدرسهدار شدن روستا هم برمیگردد به ارتباطگیری «یزدانپناه» با موسسه مهرماندگار. «مدرسه نداشتند براشان مدرسه ساختند. کلاسهای تقویتی برگزار میشود. کتابخانه داریم و حالا مدرسه راهنمایی هم به روستا اضافه شده است.»
هزینه چاپ کتاب خرسکوچولو را موسسه مهرماندگار تقبل کرده است. «مدادچه این کتاب را منتشر کرده است.» مدرسهدار شدن روستا هم برمیگردد به ارتباطگیری «یزدانپناه» با موسسه مهرماندگار. «مدرسه نداشتند براشان مدرسه ساختند. کلاسهای تقویتی برگزار میشود. کتابخانه داریم و حالا مدرسه راهنمایی هم به روستا اضافه شده است.»
مدرسه روستای جنگارک زمین چمن، کتابخانه و کلاسهای هوشمند به خود میبیند. اولینبار به «یزدانپناه» میگوید داستان نوشته است. «داستانش غلطهایی داشت. اصلاحش کردیم به کمک معلم ادبیاتش.» هزینه چاپ کتاب خرسکوچولو را موسسه مهرماندگار تقبل کرده است. «مدادچه این کتاب را منتشر کرده است.»