شهره کیانوشراد - روزنامهنگار: ریزه میزه بود؛ اما فرز و چابک. دوستانش که همه یک سر و گردن از او بزرگتر بودند حریفش نمیشدند تا او را از خرمشهر بیرون کنند. بهنام محمدی، نوجوان ۱۳ساله خرمشهری، پابهپای جوانان هم محلهای خود از شهرش دفاع کرد. امین قدمی، در مستند «بچهاینجا» سراغ مدافعان خرمشهر رفته و همرزمان شهیدبهنام محمدی، فارغ از اسطورهپروری خاطراتشان را از این نوجوان پرجنبوجوش بیان میکنند. در ادامه گفتوگویی داشتهایم با این مستندساز و تعدادی از همرزمان این بزرگمرد کوچک.
شاید اگر جنگ نمیشد و بهنام زنده بود، حالا باید نام او میان کشتیگیران کشور میدرخشید. بهنام در روزهایی که هنوز جنگ شروع نشده بود، با همان جثه ریزی که داشت، به سالن کشتی میرفت و بچههای محله نقدی را تشویق میکرد اما جنگ که شروع شد، زندگی «بچه اینجا» را تغییر داد. بهنام از بین جوانان و نوجوانان کشتیگیر، بیشتر از همه طرفدار سیدصالح موسوی بود، همان کسی که در روزهای دفاع از خرمشهر، از او جدا نشد و بارها و بارها برای بردن به مکانهایی که در تیررس دشمن بود به او اصرار کرد. سیدصالح موسوی که بچههای محله او را «صالی» صدا میکردند، وقتی خاطراتش از بهنام را مرور میکند اول از هر چیز به یاد شیطنتهای نوجوانی او میافتد؛ «۴سال از بهنام بزرگتر بودم اما بهنام از سر و کله زدن با بزرگتر خودش ابایی نداشت. در مسابقات کشتی به سالن میآمد و طرفدار کشتی من بود. با بچههای بزرگتر از خودش کلکل داشت. آنقدر سر به سرشان میگذاشت که دنبال او میدویدند و بهنام هم در یک چشم به هم زدن طوری میدوید که کسی به گرد پایش نمیرسید.»
نادر مقدس یکی دیگر از نوجوانان دیروز در ادامه صحبتهای سیدصالح موسوی میگوید:«آن روزها اگر نمیخواستیم کسی وارد جمعمان شود، با کتک به جانش میافتادیم. بهنام جثه کوچکی داشت و هم قد ما نبود که بخواهیم در جمع خودمان راهش دهیم، اما سمجتر و بیکلهتر از این حرفها بود. اگر خواستهای داشت برای رسیدن به آن کوتاه نمیآمد.»
پرکردن فانوسهای نفتی
انقلاب که شد، حال و هوای شهر تغییر کرد. نوجوانانی که تا دیروز در کوچه و محله با هم کلکل داشتند، همراه بزرگترها در راهپیماییها و مبارزات انقلابی سهیم میشدند. بعد ازپیروزی انقلاب اسلامی، مهدی، برادر بزرگتر بهنام به عضویت سپاه خرمشهر درآمد و بهنام هم به سپاه رفتوآمد میکرد. جنگ که شروع شد، بهنام دنبال راهی برای کمک کردن به مردم بود. سیدصالح موسوی خاطرهای از دیدن بهنام در روزهای اول جنگ را نقل میکند، «برق مدام قطع میشد و خیلی از مناطق برق نداشت. نخستین بار بعد از شروع جنگ، بهنام را در حال پرکردن فانوسهای نفتی دیدم. توی اوضاعی که شهر برق درست و حسابی نداشت، این فانوسها خیلی بهکار میآمد و کار راهانداز بود.
توی تاریکی هوا بهنام را شناختم که تندتند فانوسها را ردیف میکرد. به دوستم رضا گفتم: «این پسر اینجا چه کار میکنه؟ این بچه خیلی تخس و پر جنب و جوش است. حواستان به او باشد.» بهنام حرفم را شنید. جلو آمد و شروع کرد با عصبانیت صحبت کردن که «من تخسم؟ مگر من چکار میکنم؟ فانوسها را جابهجا میکنم، کار بدی کردهام؟» به او گفتم: «بهنام منو نشناختی؟ صالحم!» یکدفعه گفت: «صالی، کوجایی کوکا؟ چرا منو نمیبری پیش خودت؟ من میام باهات و...» خلاصه اینکه اصرار که باید من را با خودت به خط مقدم ببری. میدانستم تا به خواستهاش نرسد ول کن نیست و این تازه اول ماجراست... .»
شهر خالی شده بود. مردم با چشمانی گریان، مجبور به ترک شهرشان شدند. خرمشهر به میدان جنگ تبدیل شده بود. سنگرها برای دفاع آماده میشد و جوانان خرمشهری با همان سلاح اندکی که داشتند از شهرشان دفاع میکردند. خانواده بهنام هم مانند دیگر خانوادههای خرمشهری مجبور بودند شهر را ترک کنند. بهنام در مقابل اصرار برادرش از او خداحافظی میکند و راهی اهواز میشود تا نزد خانوادهاش برود. اما از شادگان به سمت آبادان حرکت میکند که در مسیر خود به عراقیها میرسد. عراقیها که جثه کوچک او را میبینند اعتنایی به او نمیکنند و او را در گوشهای مینشانند، اما بهنام از تاریکی شب استفاده کرده و تنها به سمت خرمشهر حرکت میکند.
شناسایی موقعیت عراقیها
بهنام، دل نترسی داشت. کافی بود از یک نفر بشنود که «این بچه است»، «چرا اینجاست؟»، «بفرستیدش شهر» آنوقت کارهای خود را پشت سر هم ردیف میکرد تا تسلیم شوند و حق را به این همرزم نوجوان سمج و شیرین خود بدهند. یکی از بخشهای دیدنی مستند «بچه اینجا» تصاویر سیاه و سفید به یادگار مانده از بهنام در حال حمل تیربار همراه وهاب خاطری است. نگاه بهنام به دوربین درحالیکه لبخند میزند و از چشمانش برق شادی پیداست، یکی از تصاویر ارزشمند این اثر است. در بخش دیگری از این مستند خاطرهای با صدای بهنام پخش میشود. صدا و تصویر بهنام توسط محسن راستانی، در سال۱۳۵۹ ضبط شده است. خاطره زخمی کردن سرباز عراقی یکی از افتخارات بهنام بوده که همواره به دوستانش گوشزد میکرده تا شجاعت خود را به رخ آنان بکشد.
روایت دلنشین خاطرات
دوستان بهنام در این مستند از لحظاتی میگویند که این نوجوان شجاع از خانههای خالی خرمشهر برایشان آب جمع میکرد. به آنها مسیرهایی را نشان میداد که از تیررس دشمن دور بود. اسلحه و گلوله حمل میکرد. بر سر اسیر عراقی داد میزد که چرا به شهرمان آمدهاید! خاطره پسری شجاع، پرجنب و جوش و نترس که میخواست برای دفاع از شهرش کمک کند و ۲ بار از عراقیها سیلی خورد، هنوز در یاد دوستانش صالی(صالح موسوی)، نادر مقدس، رحیم اقبالپور، احمد حورسی، مهدی رفیعی، محمد نورانی و... به یادگار مانده است. بهنام محمدی ۲۸مهر۱۳۵۹ در اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
بزرگنمایی آسیب مستند تاریخی است
«بچه اینجا» به تهیهکنندگی داوود امیریان و به کارگردانی امین قدمی، مستندی است که به سفارش کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساخته شد. حضور تعداد زیادی از راویان خرمشهری که مدافعان شهرشان در مقابل حمله عراق بودند، یکی از ویژگیهای مثبت این مستند است. آنها که اکنون مو سپید کردهاند خاطرات ماندگاری از دوران دفاعمقدس دارند که بخشی از آن به پسر نوجوانی اختصاص دارد که با سماجت، جای خود را میان جوانان خرمشهری باز کرد و در شهر ماند.
قدمی میگوید:«زمانی که ساخت مستند بهنام به من پیشنهاد شد، با اشتیاق پذیرفتم. دوره جنگ دوره پر قصه و پر حادثهای است و از دل این حادثهها، آدمهای درجه یک و ناب پیدا میشوند که من به واسطه ساخت مستند با آنها آشنا میشوم. ساخت مستند بهانهای میشود برای اینکه به آنها نزدیک شوم. آنها شاهدان عینی هستند که در دل جنگ بودهاند و خاطراتشان بخشی از تاریخ شفاهی دفاعمقدس را تشکیل میدهد. برای ساخت مستندهایی از تاریخ معاصر، سعی میکنم سراغ افرادی بروم که خودشان آن واقعه را دیده باشند و مشاهده عینی خود را از آن ماجرا تعریف کنند. اتفاق ناخوشایندی که در روایتگری جنگ افتاده این است که برخی راویان خاطرات دیگران را بهعنوان مشاهدات خودشان تعریف میکنند. گاهی روایتها با غلو و بزرگنمایی همراه میشود البته ممکن است برای تأثیرگذاری بیشتر ناخواسته به این کار روی آورده باشند غافل از اینکه این کار آسیب جدی به ثبت خاطرات و تاریخ شفاهی وارد میکند.»
مکث
قصههای ناگفته جنگ
باورپذیر بودن، منطبق بودن خاطرات بر واقعیت، روایت مشاهدات و تحقیق درباره روایتهای مختلف از موضوعات مهمی است که این مستندساز، به آنها تأکید دارد. علاوه براین معتقد است برای توصیف شجاعت، مهربانی، ایثار و... نیازی به القای مستقیم این واژهها به مخاطب نیست؛ «سلیقه من در ساخت مستند، روایت محض از واقعیت است. اگر میخواهیم به شخصیت یک فرد بپردازیم، مخاطب باید مهربانی، شجاعت و ایثارگری را در منش و رفتار آن شخصیت در دل قصهای که روایت میشود احساس کند.» قدمی درباره نام این مستند هم میگوید: «بهنام بچه خرمشهر بود و درحالیکه دوره پرشور نوجوانی را سپری میکرد، باشگاه میرفت، عاشق کبوتر بود، سر به سر دوستانش میگذاشت و... اما با همان سن کم تحمل اینکه دشمن بخواهد او را از شهر بیرون براند نداشت. عبدالرسول نورانی، نوجوان ۱۴ساله دیگری بود که من به واسطه این مستند با داستان زندگی او آشنا شدم.» امین قدمی، این روزها مشغول ساخت مجموعه دوم سپیدجامگان در مؤسسه بهداری رزمی دفاعمقدس و مقاومت است که با موضوع خاطرات پزشکان در دوره دفاعمقدس در مراحل پایانی ساخت قرار دارد. او میگوید: «خرمشهر داستانها و ناگفتههای بیشماری دارد که به آنها پرداخته نشده است.»