«خانه کابل» یک رستوران مثل بقیه رستوران‌های پایتخت است اما داستانش با بقیه رستوران‏‌ها فرق دارد؛ کارکنان این رستوران، یک خانواده افغانستانی هستند که همگی هنرمندند و دغدغه‌شان معرفی فرهنگ و غذاهای کشورشان به مردم ایران است. این خانواده، خانه کابل را در مرکز تهران راه انداخته‌اند و ایرانی‌ها، مشتریان پر و پا قرص آن هستند.

همشهری‌آنلاین - پروانه بندپی: وارد کافه که می‌شوی، انگار خاک افغانستان است؛ موسیقی افغانیِ «ملا ممد جان» در حال پخش است، روی دیوارها با عکس‌هایی از زنان و کودکان و مناظری از افغانستان پوشانده شده، قفسه‌های کتابخانه‌ کنجِ کافه پر است از کتاب‌های مربوط به کشور همسایه؛ تاریخ معاصر افغانستان و ... . در قفسه‌ای هم لباس‌های سنتی مردم افغانستان چیده شده است؛ کلاه پَکول، شال پَتکَی، سنگ لاجورد، تسبیح شاه‌مقصود، تسبیح لاجورد و ... .

آقاموسی می‌گوید: کافه‌رستوران «خانه کابل» را اصلا برای همین باز کردیم که افغانستان را به مردم خودش و ایرانی‌ها بیشتر معرفی کنیم. تا بدانند که افغانستان فقط طالبان و جنگ و فقر و بدبختی نیست. مثلا همین پکول فقط برای زیبایی و دکور کافه در قفسه‌ها گذاشته نشده است. آنها را به علاقه‌مندان معرفی می‌کنیم. بعضی‌ها هم خوش‌شان می‌آید و می‌خرند. عکس‌های روی دیوارها هم کار خودم است. غذاها هم همگی غذاهای سنتی افغانستان‌اند؛ از قابِلی‌پلو بگیر تا مَنتو و آشَک و ... . 

کافه‌ای که اعضای خانواده آن را می‌گردانند

کافه‌رستوران خانه کابل را آقاموسی و خانواده‌اش با کمک هم می‌چرخانند. کافه‌رستورانی در یکی از خیابان‌های مرکزِ تهران. یکی دو کارگر دارند اما کارهای اصلی کافه را خودشان خانوادگی انجام می‌دهند. رقیه خانم؛ همسر آقاموسی پخت غذاها را انجام می‌دهد، سرو غذا به عهده بتول، دختر بزرگ‌شان است. بتول گاهی در کار پخت و پز هم به مادر کمک می‌رساند اما کار اصلی‌اش سرو غذاست. علی‌اکبر، فرزند کوچک خانواده به مشتریان رسیدگی می‌کند. تعدادی از مشتری‌ها از استرالیا و عراق و آفریقا و ... می‌آیند و علی باید باشد تا با زبان انگلیسی با آنها صحبت ‌کند و ببیند چه می‌خواهند و چه چیزهایی نیاز دارند. علی ۲۷ساله است و با خنده می‌گوید: «انگلیسی را دست و پا شکسته بلدم.» اما مادرش می‌گوید: «اعتماد به نفسش پایین است. وگرنه خیلی هم مسلط است به انگلیسی.»

آقاموسی مدیر کافه‌ رستوران است و دغدغه‌اش معرفی فرهنگ و غذاهای افغانستان به مشتریان است و اگر مشتری در این باره سوالی داشته باشد، وقت می‌گذارد و سر میزش می‌رود و جواب می‌دهد.

کافه‌رستوران خانه کابل اواخر سال ۱۳۹۸ و کمی قبل از شیوع پاندمی کرونا باز شد. آقاموسی می‌گوید: آن سال تازه کارهای دکور را تمام کرده بودیم که کافه، افتتاح‌ نشده تعطیل شد. خرداد ۱۳۹۹ کارمان را به صورت مختصر شروع کردیم. بعد از آن هم هرچند ماه یک بار تعطیل می‌شد. تا اینکه پارسال (سال ۱۴۰۰) کار کافه شروع شد که تا الان بی‌وقفه ادامه داشته است.

خانه کابل ۴ ساعت در روز فعال است و به مشتریان سرویس می‌دهد؛ فقط هم ناهار. از ساعت ۱۳ تا ۱۷. شنبه‌ها تعطیل است. از رقیه خانم می‌پرسم چرا شنبه‌ها تعطیلید؟ می‌خندد و می‌گوید: «واقعیت این است که چون پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها کافه خیلی شلوغ می شود، شنبه‌ را تعطیل می‌کنیم تا هم کمی استراحت کنیم، هم به کارهای دیگرمان برسیم و هم فرصت کنیم که برای خرید مواد غذاییِ تازه وقت بگذاریم.»

رقیه خانم وقتی به ایران آمد، ۲۰ ساله بود و حالا ۵۴ سال دارد و هنوز مثل همسرش لهجه غلیظ و شیرین افغانستانی را حفظ کرده است. «خرید مواد غذایی را خودم انجام می‌دهم. چون کار هیچ‌کس را قبول ندارم. خودم می‌روم می‌گردم بهترین گوشت و بهترین مرغ و بهترین مواد غذایی را برای کافه پیدا می‌کنم تا مشتری راضی باشد. نه فقط برای کافه، برای خانه هم خریدها را خودم انجام می‌دهم و همیشه هم بهترین‌ها را. چون برایم مهم است که آدم نانِ خوب بخورد. خودم وقتی رستوران دیگری می‌روم، اصلا از غذاها راضی نیستم. گوشت باید گوشت روز باشد، پیر نباشد. اما می‌بینی رستوران‌ها فقط یک غذایی می‌گذارند جلویت، با قیمت بالا.»

از کابل تا تهران؛ فقط زندگی نکردم، رسالت داشتم

بسیاری از مشتریان وقتی به خانه کابل می‌روند، حتما چشم‌شان به کاشی لاجوردیِ وسط کافه هم می‌افتد. این کاشی خوشرنگ که روی آن نوشته شده «چِنداوُل»، به دست هنرمندان کارگاه کاشی‌سازی مسجدجامع هرات ساخته شده است. چِنداوُل شهری در کابل است که محمدموسی اکبری، مسئول کافه‌ رستوران خانه کابل آنجا متولد شده است. ۶۱ سال پیش؛ یعنی در سال ۱۳۴۰.

محمدموسی اکبری در دانشکده هنر کابل افغانستان در رشته نقاشی تحصیل می‌کرد که جنگ شروع شد و او که سه ترم بیشتر درس نخوانده بود، سال ۱۳۶۲ دانشگاه را رها کرد و به ایران مهاجرت کرد. در سال ۱۳۶۵ در رشته گرافیک از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد.

او می‌گوید: از صفر تا صد این کافه را خودم انجام داده‌ام. چون گرافیک بلدم. طراحی و اجرای دکور کافه کار خودم است. آقاموسی عکاس است و کارهای گرافیکی می‌کند و بازیگر هم هست؛ او در فیلم «شادروان» به نویسندگی و کارگردانی حسین نمازی که پارسال (سال ۱۴۰۰) ساخته شد، بازی کرده است.

خودش می‌گوید الان دیگر فرصت نقاشی ندارد اما نمایشگاه‌های زیادی در زمینه عکس و کارهای گرافیکی با موضوع افغانستان در ایران، هند و آلمان برگزار کرده است.

او می‌گوید: عکاسی برایم اهمیت زیادی دارد. چون افغانستان همیشه به صورت منفی به دنیا معرفی شده است. تمام دنیا افغانستان را در ردیف اول تولید موادمخدر و جنگ و بدبختی می‌شناسند. من در تمام این سال‌ها سعی کردم تا جایی که می‌توانم با عکس‌هایم جنبه‌های زیبا و مثبت افغانستان را هم معرفی کنم. با عکاسی و صدالبته با این کافه.

آقاموسی می‌گوید: جنبه اقتصادی کافه برایمان مهم است، اما معرفی زوایای معرفی‌ نشده افغانستان، اصالت‌های فرهنگی و اصالت‌های غذایی افغانستان همیشه اهمیت بیشتری داشته و هدف اصلی‌مان از باز کردن کافه‌رستوران همین بوده است. اینجا بعضی از لباس‌های افغانستان مثل پکول را هم عرضه می‌کنیم که این هم برای شناساندن افغانستان است. اهل تجارت نیستیم اما خدا را شکر تا اینجا از نظر اقتصادی هم برایمان خوب بوده است. قبلا درآمدم بیشتر از کارهای گرافیکی بود. عکاسی پول زیادی ندارد. کافه را هم با کلی قرض باز کردیم؛ برای راه‌اندازی آن، یورو ۱۳ هزار تومانی قرض کردیم و حالا باید یورو ۳۰ هزار تومانی پس بدهیم.

آقاموسی ادامه می‌دهد: قرض کردیم. چون راه‌اندازی این کافه لازم بود. حتی برای معرفی و تبلیغ موثر آن، مستندی هم ساخته شده است؛ «خانه کابل»، عنوان این فیلم مستند است که به نویسندگی و کارگردانی «مسعود کارگر» و تهیه‌کنندگی «جمال عود سیمین» در سال ۱۳۹۹ تولید شد. این مستند درباره خانواده مهاجر افغانستانی است که می‌خواهند با راه‌اندازی کافه‌رستورانی در ایران، فرهنگ افغانستان را به مردم معرفی می‌کنند.

غذاهای متنوع کافه‌رستوران «خانه کابل»

پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها کافه خانه کابل شلوغ‌تر از همیشه است و باید از قبل میز رزرو کرد. آقاموسی می‌گوید: گاهی وسط هفته هم که مشتری سرزده می‌آید، میزها پُرند و ما می‌خواهیم یا صبر کنند، یا شماره تلفن‌شان را می‌گیریم و میز که خالی شد، با آنها تماس می‌گیریم که بیایند.

او درباره غذاهای کافه می‌گوید: ما سعی کردیم غذاهای اصلی افغانستان را در این کافه داشته باشیم ولی با توجه به محدودیت فضا و آشپزخانه و ... ممکن نشد و تعدادی از غذاها را به صورت غذاهای روز داریم. مثلا پنجشنبه‌ها «کَچیری قُروت» داریم که غذایی کابلی است. در روزهای دیگر غذاهای ثابت داریم؛ قابِلی‌پلو با گوشت گوسفندی، قابلی‌پلو با مرغ، قابلی‌پلو با کوفته، مَنتو و آشَک. فصل بهار هم سبزی‌چلو در لیست غذاها هست. سبزی‌های این غذا را خودم می‌روم از افغانستان می‌آورم. قبلا دو ماه، سه ماه یک بار به افغانستان می‌رفتم. از زمان آمدن طالبان تا الان دو بار رفتم.

درباره مشتری‌های کافه می‌پرسم و او می‌گوید: بیشتر مشتری‌های ما ایرانی هستند و خارجی‌هایی که در ایرانند و بعضی‌شان اینجا تحصیل می‌کنند. مشتری ثابت از سفارت‌ها هم داریم. قبلا از سفارت ژاپن و کره‌جنوبی و ... هم مشتری داشتیم. مهمان‌های حاضر هم که الان می‌بینید، از عراق و کنیا هستند. هنرمندان ایرانی و افغانستانی هم گاهی می‌آیند؛ بازیگرها، کارگردان‌ها، ناشرها و ... .

۴۰ سال است اینجا زندگی می‌کنم اما بچه‌هایم شناسنامه ندارند

محمدموسی اکبری ۴۰ سال است که در ایران زندگی می‌کند و با آن که در همه این سال‌ها زحمت زیادی کشیده، با آن که هر سه فرزندش در ایران متولد و بزرگ شده‌اند، اما هنوز مهاجر به حساب می‌آید. فرزندان آقاموسی هنوز شناسنامه ندارند. به جز دختر کوچکش که ۲۹ سال سن دارد و با مردی ایرانی ازدواج کرده و کمتر از یک سال است که شناسنامه‌دار شده است.

آقاموسی می‌گوید: ۴۰ سال است که در ایران زندگی می‌کنم. بچه‌های من همگی اینجا به دنیا آمده‌اند، حق تحصیل و کار دارند اما هنوز مهاجر حساب می‌شوند. فرزندان من هنوز شناسنامه ندارند. ما چهل سال پیش وارد ایران شدیم و هنوز مهاجر محسوب می‌شویم. بچه‌های ما اینجا به دنیا آمدند و درس خواندند و هنوز مهاجر حساب می‌شوند. شاید اگر نوه‌های‌مان هم اینجا به دنیا بیایند، آنها هم مهاجر حساب شوند. دو دخترم هنرمندند؛ دختر بزرگم نقاش و نگارگر است و دختر کوچکم عکاس و گرافیست اما انگ مهاجرت، آنها را رها نمی‌کند و بعید نیست رنج مهاجرت دوم را هم به جان بخرند و به کشور سومی مهاجرت کنند.

او می‌گوید: من در فیلم «شادروان» بخشی از زندگی خودم را بازی کردم. یکی از دیالوگ‌هایم در این فیلم این است: «ما سی سال است اینجا زندگی می‌کنیم اما نه خودمان شناسنامه داریم و نه بچه‌هایمان.» این واقعیت زندگی ماست که ۴۰ سال است در ایران زندگی می‌کنیم. بچه‌های ما تعلق و عرق دارند نسبت به ایران، زندگی و دوستان‌شان اینجا هستند. وطن‌شان ایران است اما شناسنامه ندارند! همچنان باید سالی یک بار برویم برای همه‌شان اقامت بگیریم. برای دخترم بتول که ۳۱ ساله است، باید گواهی تجرد هم بگیریم. قبلا از سفارت افغانستان می‌گرفتیم که یک هفت‌خان رستم بود برای خودش. الان باید از پلیس مهاجرتِ ایران بگیریم. بچه‌های ما اجازه نداشتند در دانشگاه‌های دولتی درس بخوانند و نیمه‌آزاد درس خواندند. ما حتی بیمه نیستیم و خودمان حق بیمه پرداخت می‌کنیم. دختر کوچک‌ترم چند سال است در صداوسیما کار می‌کند و هنوز بیمه نیست.

آقاموسی ادامه می‌دهد: متاسفانه نگاه‌های رایج هم به مردم افغانستان همچنان منفی است. این نگاه به خصوص از زمان ورود طالبان و افزایش مهاجرت از افغانستان به ایران بیشتر شده است. دلیلش هم البته شناخت نداشتن ایرانی‌ها از افغانستان است. ۴۰ سال است که ساکن ایرانیم و بعضی‌ها همچنان در برابر ما گارد می‌گیرند. تعدادشان کم است، ولی هست. و ما برای این که اهانتی بروز پیدا نکند و چون از چهره‌مان هم معلوم نیست که افغانستانی هستیم، فوری همان ابتدا خودمان را معرفی می‌کنیم و می‌گوییم افغانستانی هستیم تا نه خودمان ناراحت شویم و نه آن کسی که به دلیل شناخت نداشتن و از روی ناآگاهی احتمالا اهانتی می‌کند، خجالت‌زده شود. به بچه‌هایم هم از همان کودکی یاد دادم که همین کار را بکنند.

از آقا موسی می‌پرسم چرا مهاجران افغانستان از کلمه «افغانی» خوششان نمی‌آید؟ و او می‌گوید: قبلا این حساسیت وجود نداشت. تا زمانی که مهاجرت‌ها به ایران شروع شد و در ایران این کلمه حالت توهین‌آمیز به خود گرفت. دلیل دومش این است که افغانی، واحد پول افغانستان است. سوم این که در خود افغانستان، افغان به یک قوم خاصی اطلاق می‌شود و این عنوان، همه مردم این کشور را در بر نمی‌گیرد. بنابراین بهتر است از کلمه «افغانستانی» استفاده شود به جای «افغانی».

کار زیاد است اما ما عاشق این کاریم

همسر آقاموسی روبرویم می‌نشیند تا درباره کارش در کافه گپ بزنیم و آقا موسی ما را به یک فنجان چای سبز که کنارش شیرینی «باب دندان» گذاشته است، مهمان می‌کند. آقاموسی می‌گوید چای سبز بین ایرانی‌ها معمولا مصرف دارویی دارد، اما برای مردم افغانستان حکم چای سیاهِ ایران را دارد. آنجا مردم بیشتر چای سبز می‌خورند.

رقیه خانم هم می‌گوید: «باب دندان از شیرینی‌های معروف افغانستان است. به آن «آب دندان» هم می‌گویند. چون به محض این که می‌گذاری توی دهان، آب می‌شود.» او در یکی از دانشگاه‌های کشورش دو سال فلسفه خوانده و در سال ۱۳۶۸ در میانه جنگ افغانستان به ایران آمد. «زمانی که از خانواده‌ام جدا شدم، ۲۰ سال داشتم. ۲۰ روز طول کشید تا به ایران برسم. از راه پاکستان آمدم و به پیشاور رسیده بودیم که آقاموسی همان‌جا آمد دنبالم. در ایران عروسی مختصری گرفتیم. با عروس و داماد ۱۳ نفر بودیم. آن زمان آقای اکبری دانشجو بود.»

رقیه افشاری که بعد از ازدواج به نام خانوادگی شوهرش خوانده می‌شود، می‌گوید زنان افغانستان وقتی ازدواج می‌کنند، نام خانوادگی شوهر می‌رود توی شناسنامه‌شان.

او درباره کار رستوران می‌گوید: اینجا کار زیاد و خسته‌کننده است. اما ما عاشق این کاریم. پخت غذا با من است. گاهی هم دخترم بتول کار پخت و پز را انجام می‌دهد. چون یک روزهایی من باید خانه بمانم و مواد منتو و ... را آماده کنم. منتو نیاز دارد که خمیرش از قبل آماده‌سازی بشود. این طور وقت‌ها بتول کار پخت غذا را هم انجام می‌دهد. سرو غذا هم کامل با بتول است. کار کس دیگر را قبول ندارد. سرو غذا پایین انجام می‌شود. طبقه بالا هم آشپزخانه است.

مهاجرها نمی‌توانند گواهینامه رانندگی داشته باشند

رقیه خانم می‌گوید: خودِ کار در رستوران شیرین است، اما در این بین مشکلاتی برای ما مهاجرها وجود دارد که کار را دشوار می‌کند و خستگی به تن‌مان می‌ماند. مثلا مهاجران مجرد نمی‌توانند گواهینامه رانندگی داشته باشند.

همسرم گواهینامه دارد اما بچه‌هامان هیچ‌کدام ندارند. چون قانون مهاجرت این است که افراد مجرد نمی‌توانند گواهینامه داشته باشند. دختر کوچکترم که الان ازدواج کرده و همسرش ایرانی است، می‌تواند گواهینامه بگیرد و پیگیر است اما دختر بزرگم و پسرم نمی‌توانند. گاهی که آقا موسی می‌رود افغانستان، کار ما خیلی سخت می‌شود. چون وسایل و مواد غذایی و ... را باید با تاکسی تلفنی یا تاکسی اینترنتی تا کافه بیاوریم و برعکس. این هم دشوار است و هم هزینه‌بر.

او می‌گوید: مدتی پیش از تلویزیون اعلام شد که فرزندان مهاجر هم می‌توانند گواهینامه دریافت کنند، اما این قانونی است که در عمل اجرا نمی‌شود. می‌گویند تا این قانون شروع بشود، چند سال طول می‌کشد. اینها دردآور است.

حساب‌های بانکی ما هرسال تا زمان تمدید اقامت مسدود می‌شود

رقیه خانم ادامه می‌دهد: یکی دیگر از مشکلات دردناک برای ما این است که سالانه باید اقامت خود را در ایران تمدید کنیم و حدود یک ماه قبل از پایان زمان اقامت، حساب‌های بانکی ما مسدود می‌شود. سلیقه‌ای عمل کردن بانک‌ها هم اذیت‌کننده است. پنج سال پیش بانک صادرات به همه ما پیامک داد که بیایید حساب‌های خود را ببندید. چون افغانستانی‌ها نمی‌توانند کارت بانکی داشته باشند. گفتند دفترچه می‌توانید داشته باشید اما کارت نه. این بانک، نزدیک خانه‌مان بود و حدود ۹ سال آنجا حساب داشتم. من خیلی ناراحت شدم و حسابم را کلا بستم. می‌دانید؟ با ما یک بام و دو هوا رفتار می‌کنند. الان بانک دیگری حساب داریم و کاری هم ندارند اهل کدام کشوریم و مهاجر هستیم یا نه.

او می‌گوید: حساب‌ها را هم که مسدود می‌کنند، از قبل اعلام نمی‌کنند. چند روز پیش رفتیم برای رستوران کمی خرید کنیم. پولش شد یک میلیون و خرده‌ای. اما کارتم نمی‌کشید. بعدش یادم آمد که حساب بانکی‌ام به خاطر موضوع پایان اقامت مسدود شده است. خیلی خجالت کشیدم پیش آقای مغازه‌دار. هرچند او مرد شریفی بود و گفت خریدها را ببرید و بعدا پولش را بیاورید. ولی می‌دانید حس بدی دارد. خرید می‌کنیم، بعد متوجه می‌شویم حسابمان مسدود شده. چرا؟ چون «ما افغانستانی هستیم.» همه که ما را نمی‌شناسند. برای بعضی از مغازه‌دارها هم عجیب است و می‌پرسند چرا حسابتان مسدود شده؟ و ما باید توضیح بدهیم که «خب، چون ما افغانستانی هستیم.» اینها در حالی است که ما ۴۰ سال است در این کشور زندگی می‌کنیم. ما یک سری چیزها را به زبان نمی‌آوریم. اما ما را دچار فرسایش روانی می‌کند.

او می‌گوید: اقامت ما هر سال خرداد تمام می‌شود. همه ما تک‌تک باید فرم‌ها را پر کنیم، بعدش حضوری برویم برای تمدید اقامت. فقط سالی که کرونا شدت گرفت، گفتند کارها غیرحضوری انجام می‌شود. نفری هم ۲۰۰ هزار تومان پول می‌گیرند. همه ما پاسپورت داریم ولی سالی یک بار تمدیدش فرسایشی است. ما کار می‌کنیم اما نمی‌توانیم سندی به نام خودمان داشته باشیم. خانه و خودرو و ... که می‌خریم، باید به نام دوستان ایرانی کنیم. کاش این مشکلات حل شود. البته با ورود مهاجران جدید از زمان روی کار آمدن طالبان بعید می‌دانم.

شما در خیابان گدای افغانستانی نمی‌بینید

رقیه خانم ادامه می‌دهد: الان اوضاع کمی بهتر شده است. تا یک سال پیش وقتی خرید می‌کردیم و مثلا پولش می‌شد پنج میلیون تومان، فروشنده باید پنج بار یک‌میلیون یک‌میلیون کارت می‌کشید. چون ما مهاجریم و نمی‌توانستیم کل پول را یکجا بپردازیم. الان این مشکل حل شده اما مشکلات این شکلی زیاد است که سال‌ها وجود دارد و دوست داریم کم‌کم حل شوند. ما توقع زیادی نداریم اما واقعا اذیت می‌شویم. ذهن و فکرمان را مشغول می‌کند، صبرمان را کم می‌کند، گاهی دید آدم عوض می‌شود و دیگر نمی‌توانید مثبت فکر کنید.

او می‌گوید: متاسفانه بعضی رسانه‌ها در طول این سال‌ها آن قدر افغانستان را به مردم ایران بد و منفی نشان دادند که باعث شد هنرمندان و فعالان افغانستانی هرچقدر تلاش کردند این دید را تغییر دهند، نتوانستند. هرچند ما با راه‌اندازی این کافه تا اندازه زیادی توانستیم نگاه مردم را تغییر بدهیم.

رقیه خانم می‌گوید: مردم افغانستان بسیار شریف و با عزت نفس بالا هستند. شما در خیابان گدای افغانستانی نمی‌بینید. حتی اگر گرسنه و فقیر باشند، دست‌شان پیش کسی دراز نمی‌شود. می‌گویند نان و پیاز خودمان را می‌خوریم و دست‌مان را دراز نمی‌کنیم. 

خانم اکبری لبخندی می‌زند و می‌گوید: اگر بتوانیم دید ۱۰ نفر را هم تغییر بدهیم، باز خوب است. ایرانی‌های خارج از کشور نگاهشان مثبت‌تر است. چون تحت تاثیر رسانه‌های داخلی نبوده‌اند. اما خیلی از ایرانی‌های داخل کشور باورشان نمی‌شود که مهاجران افغانستان تحصیلات عالیه هم داشته باشند، یا کسب و کار درست و حسابی داشته باشند. فکر می‌کنند مردم افغانستان همه‌شان بدبخت و فقیرند.

او می‌گوید: کاش بشود مشکل همه مهاجرها حل بشود تا آنها هم طعم زندگی راحت را در این کشور بچشند و هیچ وقت تحقیر نشوند.

                                                                                                                        ******

چای سبز خوش‌طعمی که آقاموسی برایم آورده و حالا سرد شده را می‌نوشم و کم‌کم با آقاموسی و رقیه‌خانم خداحافظی می‌کنم و از درِ کافه بیرون می‌زنم. حالا تنها صدایی که از کافه می‌شنوم، موسیقی محزونی است که با لهجه شیرین فارسیِ افغانستان در حال پخش است؛ سپیده‌دم اومد و وقت رفتن ... حرفی نداریم ما برای گفتن ... حرفی که بوده بین ما تموم شد ... اینجا برام نیست دیگه جای موندن ... .

آدرس کافه رستوران «خانه کابل»: خیابان طالقانی، بعد از میدان فلسطین، خیابان فریمان، پلاک ۳۰

منبع: همشهری آنلاین