به گزارش همشهری آنلاین، رضاخان پس از سه سال تبعید در ۴ مرداد ۱۳۲۳ شمسی در ۷۳ سالگی در ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی مُرد. جنازه او ۶ سال بعد به ایران منتقل و در شهرری دفن شد.
دولت انگلستان پس از ناامیدی از اخذ نتیجه کافی در نهضت مشروطیت ایران بهرغم تمام دخالتها بر آن شد که ساختار سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کشور را دگرگون و آن را کاملا به خویش وابسته سازد؛ از اینرو با تدارک کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹، یک مهره بیسواد، خشن و البته گوش به فرمان را به صحنه آورد و قدم به قدم او را بر سرنوشت ایران مسلط کرد. آنان با نمایش تجدد و مدرنیسم در دوران حاکمیت رضاخان، در واقع منافع مادی و معنوی خویش را طی دهها سال تضمین کردند و ایران را از اساس و جنبههای گوناگون، به صورت تابعی از متغیر خود درآوردند. یکی از ادعاهای مورخان سلطنتطلب این است که هویت ملی و یا ملتسازی در دوره رضاخان با پروژه دولت ـ ملت سازی صورت گرفته است. به همین دلیل با محمدصادق کوشکی، عضو هیأت علمی دانشگاه تهران به گفتوگو نشستیم.
آیا بهراستی مطابق ادعای مورخان سلطنت طلب مطرح دولت ـ ملت سازی در دوره رضاخان روی داده است؟
آنچه با عنوان دولت ـ ملتسازی مطرح میشود. بین دولت و ملت میدانید که خط تیره وجود دارد که در واقع همان Nation ـ State است. چیزی که ما در مورد دولت ـ ملتسازی در عصر رضاخان میشنویم یا میخوانیم به یک برداشت ناقص از وضعیت کشور ما در دوران قاجار برمیگردد.
واقعیت این است که قبل از رضاخان، سالهای سال یک دولت ـ ملت به معنای دقیق بودیم. یعنی میبینیم که نه تنها در دوران قاجار، بلکه قبل از آن هم مفهوم مرز به عنوان یک شاخص و نشان جدی از دولت ـ ملت و همینطور مفهوم پرچم ملی، آنچه در زبان فارسی به آن بیرق گفته میشد، مفهوم حکومت مرکزی و اتصال والیان و حکمرانان محلی به حکومت مرکزی و حتی اطاعت ایلات و عشایر از حکومت مرکزی، مفهوم دیرینهای در کشور ما بود و برخلاف آنچه برخی از مورخین کماطلاع فکر میکنند، دولت ـ ملتسازی در ایران در عصر رضاخان شکل نگرفته. ماقبل از آن هم مفهوم کشور مستقلی به نام ایران با حکومت مرکزی، با مرزهای مشخص، این تجربه را حداقل در دوران قاجار داشتیم و البته قبل از قاجار هم به نوعی این وضعیت در کشور وجود داشته، اما حداقل میتوانیم بگوئیم که در دوران قاجار، ما به این وضعیت رسیده بودیم؛ مخصوصاً از دوران ناصرالدین شاه که تا حد زیادی مفاهیم مدرن دولت ـ ملتسازی در کشور ما محقق و پیاده شده بود.
نکته دوم اینکه در کشور ما در یک تاریخ حداقل ۱۳۰۰، ۱۴۰۰ ساله هر زمان حکومت مرکزی مقتدر بوده، ایلات و عشایر هم در خدمت حکومت مرکزی بودهاند و به عنوان شهروندان این کشور تابع حکومت مرکزی بودهاند و اصلاً بحثی تحت عنوان ایلات و عشایر به عنوان یک امر متفاوت با ساکنان شهر و روستا مطرح نبوده است؛ یعنی وقتی شاه مقتدری در کشور ما حکومت میکرد، همه اعم از شهرنشینان، روستانشینان و عشایر و ایلات مطیع او بودند و اگر حکومت مرکزی مقتدر نبود، هیچ کسی از او اطاعت نمیکرد. به همین خاطر نخستین خطایی که در اینجا رخ میدهد این است که رضاخان و دولت، پهلوی اول را بنیانگذار دولت ـ ملت در ایران میدانند که این طور نیست.
نکته سوم این است که تحت عنوان دولت ـ ملتسازی در واقع استبداد و دیکتاتوری را بر کشور حاکم میکند. یعنی آنچه را که میخواهد به عنوان دولت ـ ملتسازی شکل بدهد، در واقع سرکوب برخورد نظامی خشن با ایلات و عشایر است، آن هم به جرم اینکه ایلات و عشایر نمیخواهند اصلاحات رضاخانی را بپذیرند و مثلاً یکجانشین بشوند، چون ذات زندگی عشایری با یکجانشینی سازگار نیست و با آن مغایرت دارد.
ایلات و عشایر اگر یکجانشین بشوند، معیشتشان مختل میشود و زندگیشان آسیب میبیند. به همین خاطر چون رضاخان ـ البته بیشتر اطرافیان رضاخان و شاید خودش چندان در این قضیه مقصر نبود ـ اطرافیان رضاخان که خودشان را روشنفکران غربگرا مینامیدند، درک بسیار ناقصی از دولت ـ ملتسازی داشتند و به همین خاطر تلقیشان این بود که اگر ایلات و عشایر یکجانشین بشوند، مطیعتر خواهند بود و اطاعت بیشتری خواهند کرد.
به همین خاطر سعی کردند با سرکوب نظامی و خشن و کشتار، ایلات و عشایر را وادار به یکجانشینی کنند که مساوی با مرگ آنها بود یا تحت عنوان دولت ـ ملتسازی، ایرانی بودن را مساوی فارس بودن معنا و سعی میکردند با زور و ارعاب، قومیتها و زبانهای مختلف اقوام ایرانی را تضعیف کنند و با اجبار، زبان فارسی را به عنوان نماد ملیت ایرانی درنظر بگیرند که این هم پیامدهای منفی فراوانی داشت و مشکلات بسیار زیادی را برای کشور ما ایجاد کرد و تبعاتش تا امروز هم وجود دارد.
یعنی در واقع مساوی دانستن ایرانی با فارسی، در حالی که در طول تاریخ کهن، ایرانی مساوی فارس نبوده، بلکه قومیتهای فارس، کرد، بلوچ و... که در ایران وجود داشتند، همگی خود را تابع و عضو کشور ایران و مطیع حکومت مرکزی ایران میدانستند.
عوامل هویتبخش اینها چه بود؟
این که یک بلوچ یا یک کرد خودش را ایرانی میدانست به واسطه این بود که آنها حداقل ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ سال در گسترهای به نام ایران زندگی میکردند. درست است که نام ایران در مقاطعی کاربرد داشت و در پارهای از موارد هم با نامهای مختلفی از آن یاد میشد.
مثلاً حکومت را با سلسلهای میشناختند، اما مفهوم ایران و فرهنگ و هویت ایرانی و البته ریشههای مشترک در زبان کردی، زبان بلوچی و... عامل پیونددهنده اقوام مختلف بود. اسلام عامل وحدتبخش بود.
اما در دوران رضاخان درک ناقصی از مفهوم ناسیونالیسم شکل گرفت و بالاجبار ناسیونالیسم ناقص دوران پهلوی به جامعه تحمیل شد که موجب بحرانها و واگرائیهای مختلفی شد. اشاره کردم که مساوی دانستن هویت ایرانی با فارس بودن به شدت غلط بود. پس: نکته اول، دولت ـ ملتسازی محصول دوران رضاخان نیست، بلکه قبل از آن هم نمادهای دولت ـ ملتسازی را حداقل در دوران قاجار داشتیم.
نکته دوم: این است که به نام دولت ـ ملتسازی، درک ناقص و غلطی از دولت ـ ملتسازی توسط روشنفکران غربگرا به دست رضاخان در کشور ما محقق شد و مشکلات جدیای را برای کشور ما ایجاد کرد که یکی از آن مشکلات برخورد بسیار خشن و کشتار عشایر توسط دولت رضاخان بود.
در مجموع اگر رضاخان شیوه غلط خودش و درک غلط روشنفکران از دولت ـ ملتسازی را محقق نمیکرد یا اصلاً رضاخانی به قدرت نمیرسید، روند دولت ـ ملتسازی در ایران به شکل طبیعیتری طی میشد و فکر میکنم امروز مفهوم دولت ـ ملتسازی عمق بیشتری داشت و جامعه ما با همبستگی و همگرائی بیشتر و درک عمیقتری از هویت ایرانی مشغول زیست بود و فشار دوران پهلویها، مشکلات ناشی از درک دولت ـ ملتسازی در همین ۴۰ سال هم آسیبهائی را به ما وارد کرده و موجب برخی از واگرائیها و تنشهای قومیتی شده و ما باید تلاش کنیم که روند دولت ـ ملتسازی و تکمیل آن را به شکل طبیعی ادامه بدهیم و نخواهیم با درک غلطی که در عصر رضاخان ایجاد شده، آن روند را ادامه بدهیم، چون واگرائی مشکلات هویتی و اجتماعی را بیشتر میکند و خدمت کردن به ایران و نمادهای آن مثل زبان فارسی نخواهد بود.