همشهری آنلاین - رابعه تیموری:شاید اگر دست نیاز و گدایی به طرف مردم دراز کند، درآمدش از فروش دستمال کاغذی پر و پیمانتر و کارش بیزحمتتر باشد، ولی غیرتش قبول نمیکند و دوست دارد نان بازویش را بخورد. داش علی هر روز از یکی از آشنایانش یک بسته دستمال کاغذی مخصوص خودرو میخرد و آنقدر خیابان ولیعصر (عج) را بالا و پایین میرود تا آنها را بفروشد و شب دست پر به خانه برگردد. خانه داش علی از خیابان ولیعصر (عج) دور است و او هر روز با اتوبوسهای بیآرتی لبریز از مسافر این مسیر را طی میکند تا در این خیابان شلوغ و پررفت و آمد کاسبی کند.
تاریخ انتشار: ۲۲ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۲:۰۰
داش علی شکسته بسته صحبت میکند و نمیتوانی خاطرجمع باشی که حرفهایش را درست متوجه شدهای. وقتی با جعبههای دستمال کاغذی لابه لای خودروهای عجول و شتابزده میپلکد، دلت میلرزد که مبادا اتفاقی برایش بیفتد. پیش از آن که پارکینسون گرفتارش کند زندگی خودش و مادر پیرش را میچرخاند، حالا هم غیرتش قبول نمیکند که در خانه بنشیند و وبال گردن اهل خانه باشد.