به گزارش همشهری آنلاین، در سال ۲۰۰۳، بین ماههای سپتامبر و نوامبر، ۱۵۰۰ صندلی شکاف خوردند و در یک پشته غولپیکر، در شکاف بین دو ساختمان در استانبول روی هم قرار گرفتند.
این اثر چیدمان که در نگاه اول، هم پر از خشونت و هم به شکلی نگرانکننده، خالی به نظر میرسید، روای معانی چون فقدان، سوگواری، غیبت و نابودی بود. اگر چه این اثر اکنون فقط در عکسها وجود دارد، دیدنش ما را به این فکر میاندازد که این همه صندلی، از کجا آمدهاند، قبلا متعلق به چه کسانی بودهاند و افرادی که زمانی روی آنها شستهاند، چه زندگیهایی داشتهاند. آیا روی این صندلیها با دیگران نشسته و حرف زدهاند؟ آیا زندگی آنها هم مثل حال و روز این صندلیها زیر و رو شده است؟
اثر چیدمان «بدون عنوان» (Untitled، ۲۰۰۳) متعلق به دوریس سالسدو، هنرمند کلمبیایی الاصل است که در جریان درگیری های کلمبیا، در جنگ بین دولت، گروههای جنایتکار سازمانیافته، گروههای راست افراطی و چپ افراطی که در سال ۱۹۶۴ آغاز شد، بزرگ شده است. کارهای سالسدو اغلب بر روی تجربه بشر از جنگ، یا مرزهای بیهودهای متمرکز است که جهان ما را به شکلی بیمعنا از هم جدا میکند.
- عکس و ویدئو | حمله مردی با کیک خامهای به سمت تابلوی مشهور مونالیزا
- سرنوشت شگفتانگیز تابلوی نقاشی لئوناردو داوینچی که هیتلر آن را دزدید | تابلوی بانویی با قاقم و سفر به ۵۰۰ سال تاریخ اروپا
سالسدو با قرار دادن «بدون عنوان» در عرصه عمومی، کارش را در معرض دید رهگذران عادی قرار داد تا این منظره غیرعادی جایی در تجربه روزانه آنها برای خود باز کند. اما او همچنین، واقعیت روزمره جنگ را بیان میکند: داراییهای رها شده پس از فرار از منطقه جنگزده و خانه و شهر ویران، گریزناپذیر بودن، زندگیهای بیشمار از دست رفته و اندوهی فراگیر و پایانناپذیر که به زندگی روزانه نفوذ میکند. چه چیزی بیش از یک صندلی ساده میتواند بیانگر زندگی روزمره باشد؟
یک پشته ۱۵۰۰ تایی از صندلی زیاد به نظر میرسد، اما در قیاس با واقعیت جمعیت زیاد در حال فرار از جنگ، واقعا عدد بزرگی نیست. «بدون عنوان» تبدیل میشود به گور دستهجمعی برای مردمی که زمانی وجود داشتند و زندگی میکردند، در حالی که اکنون در مکانی متروکه رها شدهاند.
صندلیهایی که روی هم تلنبار شدهاند، در انواع شکلها، اندازهها و رنگهای مختلفند و هر کدام متمایز از دیگری به نظر میرسند. هنگامی که توده پناهندهها را میبینیم، درست مثل تجربه دیدن این اثر، ارزش آن را دارد که به خاطر داشته باشیم که اینها همه افرادی با تجربیات و زندگیهای یگانه و منحصر به فرد هستند.
اگرچه هنرمند این اثر کلمبیایی است، اما در استانبول قرار داده شده بود، و نقطه قوت آن، این مسئله است که بسیار وسیعتر و فراگیرتر از مکان با ما حرف میزند.
این اثر پر از انقباضات - شکننده و قوی، بلند و آرام، قابل مشاهده و نامرئی - ما را به یاد کسانی میاندازد که از شنیدن صدایشان توسط دیگران محروم هستند، کسانی که اغلب بیشترین رنج را میکشند. همانطور که سالسدو در مورد این اثر گفت: «در بافت شهر به هم بافته شده است ... فقط آنجا آرام مینشیند.»
«بدون عنوان» اگرچه در نگاه اول آشفته به نظر میرسد، با صندلیهایی که به نظر میرسد همین الان است که به دل خیابان فرو بریزند، اما همچنین پر از نظم است: این صندلیها کاملا در راستای ساختمانهای اطراف بلند میشوند، جوری که گویی توسط دیواری نامرئی نگه داشته شدهاند. این بُعد دیگری را به روی جنگ میگشاید، چیزی که سالسدو از آن صحبت کرد - بُعدی که «عقلانی است، یک تجارت است... در پایان آشفته و دردناک است، اما با سردی برنامهریزی شده است.»
سالسدو با دگرگون کردن اشیا و مکانهایی که مترادف با زندگی روزمره ما هستند - از کار گرفته تا غذا خوردن تا معاشرت - به ما یادآوری میکند که زندگیهایمان، تا چه حد به تخریب و ویرانی نزدیک است و چگونه این مسئله ما را تحت تاثیر قرار میدهد. او یک شیء ساده را به کار میگیرد، شیئی که تنها وظیفهاش این است که ابزار آسایش انسان باشد، آن را چند برابر میکند (انبوه صندلیها)، سپس از بین میبرد.
قرار دادن صندلیها در خیابان شهری که هم به شرق و هم به غرب متعلق است، نه تنها غیبت مردم را به رخ ما میکشد، بلکه ناتوانی آنها را نیز نشان میدهد. سالسدو گفت: «شناخت این رویداد مهم نیست. من داستان خاصی را روایت نمیکنم. من فقط به تجربیات میپردازم.»
منبع: ترجمه از گاردین با کمی تغییر.