همشهری آنلاین- مژگان مهرابی: سالها درد کشید؛ دردی جانکاه که از شدتش بیتاب میشد. حتی قویترین مسکنها هم او را آرام نمیکرد. هر بار که زخمها و جراحتها آزارش میداد به جای شکایت شکر خدا را میکرد. میگفت: «این زخمها ذخیره آخرتم هستند.» زخمها را از عملیات والفجر۸داشت؛ از روزی که هواپیماهای بعثی اروندرود را بمباران شیمیایی کردند. حاجداوود کریمی جزو نخستین کسانی بود که برای شکلگیری نیروی سپاه قدم به میدان گذاشت.
مدتی فرمانده سپاه تهران بود. مدتی هم در شهرهای غربی کشور فرماندهی سپاه را برعهده داشت. با شروع جنگ هم که دیگر نمیشد حاجداوود را در خانه پیدا کرد. در همه مناطق عملیاتی حضور داشت؛ از سردشت و کرمانشاه تا جبهههای جنوب. همه کاری هم میکرد؛ از ساماندهی نیروها تا جوشکاری پایههای شکسته پل. در یک کلام هر جا نیاز بود حاجداوود هم بود. البته نه در لباس فرمانده سپاه یا یک مسئول عالیرتبه بلکه در قامت یک بسیجی تازه اعزامشده میرفت.
- پایمردی پزشکان در جنگ حماسه بود | روایت جانباز شیمیایی از نقش جامعه پزشکی در سالهای دفاعمقدس
- آوینی زمان | هادی باغبانی؛ خبرنگاری که شهید مدافع حرم شد
جنگ که تمام شد هر پست و مقامی به او دادند قبول نکرد و ترجیح داد شغل سابق خود را ادامه دهد؛ یعنی تراشکاری. او تا سالها سختیها و رنجهای زیادی را به جان خرید و سرانجام در ۱۶شهریور ماه سال۸۴ بر اثر جراحتهای ناشی از شیمیاییشدن به شهادت رسید. همسرش «مهرانگیز فجرک» خاطرات حاجداوود را برایمان تعریف میکند.
خیلی زود مسئولیت زندگی را عهدهدار شد. ۸سال بیشتر نداشت که پدرش از دنیا رفت. شد مرد خانه و عصای دست مادر. غیرت مردانهاش اجازه نمیداد برادرهای کوچکتر از خودش، کم و کسری احساس کنند. روزها در تراشکاری کار میکرد و عصرها به مدرسه میرفت. اهل تفریح و بازی نبود چون شرایط زندگیاش ایجاب نمیکرد. تنها جایی که دوست داشت برود و آرام میگرفت حسینیه حضرت علیاکبر(ع) نازیآباد بود.
هر سال که میگذشت داوود پختهتر و جاافتادهتر میشد؛ جوری که در جوانی مثل یک مرد دنیادیده رفتار میکرد. آن روزها مصادف شده بود با بحبوحه انقلاب. کمکم با مبارزان انقلابی آشنا شد و در جلساتشان شرکت میکرد. چقدر حرفهای آنها به دلش مینشست و چقدر لذت میبرد وقتی درباره امامخمینی(ره) صحبت میکردند. همین انگیزهای شد تا گروه انقلابی «فجر اسلام» را با کمک دوستانش راهاندازی کند. با هم فعالیتهای سیاسی انجام میدادند.
حاج داوود شده بود مورد اعتماد شهیدآیتالله سیدمحمد بهشتی و مرحوم آیتالله محمدرضا مهدویکنی. همسر شهید به آن روزها برمیگردد: «حاجداوود روحیه مبارزی داشت. حتی مدتی هم به لبنان رفت و زیرنظر دکتر چمران و شهید محمد منتظری آموزش نظامی دید. چند ماهی آنجا بود و به ایران برگشت. اعلامیههای امامخمینی (ره) را خودم تایپ میکردم و حاجی هم آنها را چاپ و بعد هم با دوستانش توزیع میکرد.»
فرمانده سپاه تهران
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تاسیس نیروی سپاه به عضویت شورای مرکزی سپاه تهران درآمد. کمتر از یک سال برای فرماندهی سپاه انتخاب شد. با شروع تنشها در غرب برای سرکوبکردن منافقان رفت و سپاه را در شهرهای کردستان راهاندازی کرد. با شروع جنگ تحمیلی به جنوب رفت.
در بدو ورودش باشگاه گلف اهواز را تبدیل به پایگاه منتظران شهادت کرد تا مکانی برای استقرار و فعالیت نیروها باشد. بعد هم برای آموزش نظامی به نیروهای داوطلب دست بهکار شد. او در مدت زمان کمی توانست تیم چریکی تشکیل دهد. گام دیگری که برداشت همراه با شهید حسن باقری اقدام به شناسایی اسکان نیروهای دشمن کرد.
ماسکها را به رزمندههای جوان داد
سال ۱۳۶۴؛ شهید کریمی در عملیات والفجر۸حضور داشت؛ بهعنوان یک بسیجی. مشغول جوشکاری قطعات تخریبشده پایه پل خضر بود که ناگهان دشمن منطقه را بمباران شیمیایی کرد. او فقط پتویی خیس کرد و روی سرش انداخت. چند ماسکی که موجود بود را بهدست رزمندههای جوان داد و خودش با همان حال مشغول جوشکاری شد. همه جا را زرد میدید. بوی گوگرد نفسش را به شماره انداخته بود. با هر سختیای که بود کار را تمام کرد.
همسرش تعریف میکند: «حاجداوود بعد از شیمیاییشدن روزبهروز شرایط بدتری پیدا میکرد. به سختی نفس میکشید.» حضورش در جبهه میتوانست به قیمت جانش تمام شود. از اینرو مسئولان وقت کشور او را بهعنوان مسئول اداره کل بازرسی بنیاد شهید انتخاب کردند. در سال۶۷ بهعنوان مدیرکل ستاد مبارزه با قاچاق موادمخدر منصوب شد و ۳قرارگاه تاکتیکی در استانهای شرقی کشور راهاندازی کرد. او با اجرای طرح والعادیات اقدامات ارزندهای برای مبارزه با موادمخدر انجام داد.
با حمله منافقان در عملیات مرصاد داوطلبانه به کرمانشاه رفت که حتی مجروح هم شد. فجرک به شبی که دوستانش پی او آمدند اشاره میکند: «یک شب دوستانش به منزل ما آمدند و با او صحبت کردند. آن شب بیآنکه وسیلهای بردارد با آنها راهی شد.»
مکث
قطعات هلیکوپتر میساخت
پس از جنگ تحمیلی، حاج داوود، به کارگاه تراشکاریاش بازگشت که بهگفته دوستانش، این بار محقرتر بود و در جاده باقرآباد قرار داشت. بهگفته امیر سرتیپ احمد دادبین، فرمانده اسبق نیروی زمینی ارتش، «بسیاری از قطعاتی را که شهید کریمی طراحی و ساخته بود، در صنایع هوایی بهخصوص در هلیکوپترسازی مورد استفاده قرار گرفت.
او با توجه به مشکلات شیمیایی که داشت و در فشار و رنج بسیار بود ولی تا آخرین لحظه تا جایی که میتوانست سر پا بایستد، فعالیت سازندگی خود را قطع نکرد». همسر شهید در این زمینه میگوید: «حاج داوود مرد پشتمیز نشستن نبود برای همین از فعالیت در نهادهای اداری کناره گرفت و ترجیح داد امور زندگیاش را با کار در کارگاه تراشکاری ادامه دهد. یک مغازه کوچک راهاندازی کرد. علاوه بر نیاز مشتریها، قطعات مربوط به صنعت هلیکوپترسازی را میساخت. همیشه میگفت جامعه به صنعت هم نیاز دارد. تمام شاگردانش یا افراد بیکار بودند و یا بچههای یتیم و فقیر. میگفت: اگر من بتوانم چند خانواده را هم از سختی نجات بدهم برایم کافی است.»
مکث
مرفین هم کارساز نبود!
سال ۱۳۸۲بیماری شهید کریمی به اوج خود رسید و دیگر کاری از دست پزشکان برنمیآمد. بدنش پر از غده شده بود. بدتر اینکه بعد از چندبار عمل جراحی نهتنها بهتر نشده بود که فلج هم شد. اوضاع جسمیاش رو به وخامت گذاشت تا جایی که پزشکان تصمیم گرفتند دندههای قفسه سینهاش را تعویض کنند. اما بهدلیل ریسک بالای عمل جراحی این کار را نکردند. او از درد خواب نداشت. به همینخاطر نخاعش را سوراخ کردند و در مهره اول «پمپ مرفین» کار گذاشتند. پرستار دکمه پمپ را میزد و مرفین به همه جای بدنش میرفت. سرانجام در ۱۶شهریور سال۱۳۸۳در سن۵۷سالگی به شهادت رسید.
همسرش میگوید: «هیچکس را ندیدم که وقتی فرزندش وارد میشود جلوی پای او بلند شود. اما حاج داوود این کار را میکرد. همیشه یک ظرف ۴لیتری بنزین در ماشین داشت اگر کسی در بین راه میدید که به بنزین نیاز دارد کمکش میکرد. خیلی خوشاخلاق بود. هیچ وقت نشد که شکایت و گلهاش را بشنوم. او خیلی اذیت شد و هر بار که درد میکشید من هم درد میکشیدم و گریه میکردم.»
بهترین توصیف درباره شخصیت حاج داوود کریمی همان است که رهبر معظم انقلاب در پیام مربوط به شهادت ایشان فرمودند: «اینجانب آن مرد باایمان و ایثارگر را در همه دوران پس از انقلاب دارای صدق و صفا شناختم و آزمایش دشوار الهی در دوران ابتلا به عوارض دردناک آسیب شیمیایی را برای او هدیهای معنوی برای رشد و اعتلای روحی آن شهید عزیز میدانم.»