سادگیِ مینیمالیسم گران‌تر از آن چیزی تمام می‌شود که فکرش را بکنید. اما درعوض معنویتِ خاصی با خودش می‌آورد که بهتان اجازه می‌دهد، بدون آنکه فقیر باشید، زیباییِ زندگی زاهدانه را برای خود بخرید. واقعاً چرا مینیمالیسم و خلوت‌کردن خانه این‌همه طرفدار دارد؟

به گزارش همشهری آنلاین، هرچقدر فقرا خانه‌هایشان پر است از آت‌وآشغال‌های به‌دردنخور، همان‌قدر خانۀ ثروتمندان تروتمیز است. وسایل اضافه یعنی شما آن‌قدر پول ندارید که بتوانید با خیال راحت چیزها را دور بیندازید؛ یعنی دنبال کالاهای ناب نیستید. سادگیِ مینیمالیسم گران‌تر از آن چیزی تمام می‌شود که فکرش را بکنید. اما درعوض معنویتِ خاصی با خودش می‌آورد که بهتان اجازه می‌دهد، بدون آنکه فقیر باشید، زیباییِ زندگی زاهدانه را برای خود بخرید. واقعاً چرا مینیمالیسم و خلوت‌کردن خانه این‌همه طرفدار دارد؟

از مینیمالیسم متنفرم، نه صرفا بدین خاطر که قطعه‌ای فوق‌العاده کسالت‌بار از نمایشِ اجرامحورِ شخصی و باب‌شده در جامعۀ ماست، بلکه حتی از زیبایی‌شناسی مینیمالیسم هم متنفرم: یک زندگی «سفید روی سفید روی سفید». لباس‌های ظریف‌دوختی که فقط می‌تواند کارِ شرکت‌های اوِرلِین یا آریتسیا باشد، بی‌تعارف، همان تصوری است که تُردنمکی‌ها از پوشش یک «دختر باحال» دارند.

این مینیمالیسم گلچین‌شدۀ شسته‌رفته، از نظر امتیازات بصری، تنها یک چیز را نشان می‌دهد: «می‌خواستم برای شیک‌بودن، مطمئن‌ترین راه رو انتخاب کنم که اشتباه و ریسک توش نباشه. مقاله‌های ’فرِنچ گِرل شیک‘ رو دیدم و با خودم گفتم این‌ها دیگه خیلی یه‌شکلن ... اما اون پیرهن‌های خط‌خطی هم زیادی توو چشمن. وقتشه که ظاهرم رو ساده‌تر و سبک‌تر کنم، اون‌قدر که تک‌تک چیزهایی که می‌خرم داد بزنن که: ’می‌تونستم چیزای خفن‌تری بخرم، ولی اون‌قدر پول دارم که تصمیم بگیرم که نخرمشون‘».

آخر بیایید ببینیم، اصول زیبایی‌شناسی مینیمالیستی، دست‌کم در انتخاب سبک شخصی، واقعاً چیست: ادای ساده‌زیستی درآوردن و حتی تا حدی، تظاهر به پرهیزکاری، بی‌آنکه واقعا لازم باشد که نشانه‌های طبقاتی خوشایندمان را رها کنیم.

این‌طور مینیمالیست‌بودن که «پولت رو پای مزخرفات آیکیا هدر نده! با این میز ناهارخوریِ چهارهزاردلاری که کارِ دستِ یه نویسندۀ دماغ‌سوختۀ اسکاندیناویاییه، دیگه اسباب‌اثاثیه‌ای لازم نداری!»، صرفا یعنی شما پول اضافه‌ای دارید تا آن را «خرجِ» لباس و اثاث کنید. اکتفا به تنها چند تاپِ نخی، واقعاً فقط وقتی ممکن است که بتوانید یکجا هزار دلار برای ساخت «کپسول لباس» (یا «کمد کپسولی») خود کنار بگذارید.

تمام الگوهای بصری و گرایش‌های نهفته به برتریِ اخلاقی که این مینیمالیسم ادای آن‌ها را درمی‌آورد -‌«آرایشِ بی‌آرایشی» به این دلیل که ۲۵۰ دلار پول پای محصولات تقریباً نامرئی «گلاسیِر» داده‌اید، یا دکورِ مثلاً ژاپنیِ خانه، چون ما خیال می‌کنیم هر چیزی که نقش و رنگ ندارد خودبه‌خود ژاپنی است-، تمامشان، صَرفِ یک‌عالمه وقت و توجه است تا چنین به نظر برسد که انگار اصلاً به آن فکر هم نکرده‌اید.

خیلی هم خوب! حالا می‌توانید کِیف کنید از اینکه دقیقاً ده تا پولیور در طیف رنگیِ قهوه‌ای‌خاکستری دارید، یا از اینکه ظروفِ ناهارخوریِ تمام‌سفیدتان را روی قفسه‌های بازِ تمام‌سفید نگه می‌دارید، هرچند این دکور تلویحاً می‌گوید که دست‌کم هفته‌ای یک‌ بار کل آشپزخانه را گردگیری می‌کنید. اما مسئله این است که دارید وانمود می‌کنید این‌طور خرج‌کردنِ پول راهی شرافتمندانه و اخلاقاً مثبت است.

این شکل دیگری است از ولخرجی متظاهرانه؛ راهی است تا به همۀ عالَم بگوییم: «به من نگاه کنید! نگاه کنید به همۀ چیزهایی که حاضر نشدم بخرم، چون در عوض، برای چیزهای خیلی‌خیلی گران‌قیمت و کمیاب ارزش قائل بودم!».

حق ماست که هرچه دوست‌داریم بخریم، اما مسخره است که وانمود کنیم اشارۀ صریح و عمدی به زندگی شیکِ مینیمالیستی چیزی است جز قیافۀ طبقۀ مرفه را به‌خودگرفتن. اما من معتقدم که ما این چیزها را به این دلیل احساس می‌کنیم که «مینیمالیسم به‌مثابۀ پدیدۀ تجملی مطلوب» شدیداً درگیر شده است با «مینیمالیسم به‌مثابۀ پدیدۀ معنویت‌گرایی قلابی»، که خود مسئلۀ پیچیده‌ای است.

خلاصۀ کلام اینکه حدوداً در ده سال اخیر، در جوابِ سرمایه‌داریِ شدیداً مصرف‌گرای متأخر ما، یکی از حال‌به‌هم‌زن‌ترین پاسخ‌هایی را به ما قالب کرده‌اند که به‌طرزعجیبی منطقی است: مینیمالیسم به‌مثابۀ دینی سکولار، به‌مثابۀ افزونه‌ای به فرهنگ‌های یوگا، آب‌میوه‌های سبز، زندگی سالم با معجونی از اَعمال فرهنگی و معنوی، بی ‌التزام کامل به هیچ‌کدام.

مقدمات چنین مینیمالیسمی آن‌قدر مبهم و متغیر هست که با سلایق فرد و میل او به یکپارچگی و انسجام وفق پیدا کند، اما نظریۀ کلی همان است: هرچه فعالانه‌تر از زندگی‌تان بزنید، بی‌شک از آنچه اضافه می‌آید لذت بیشتری خواهید برد؛ این وسط، حکمت مهمی هم یاد می‌گیرید که جان می‌دهد در آینده از آن‌ها برای محتوای خفنِ رسانه‌ای و خودمهم‌پندارانه استفاده کنید.

هزاران شکل مختلف هست: وسایل را توی یک جعبه یا خانۀ کوچک جادادن، قطع همه‌جانبۀ استفاده از فناوری و فعالیت‌های اجتماعی و غیره. اما همۀ این‌ها همان حد از برتری را به‌طور ضمنی و مبهم مفروض می‌گیرند. همۀ این اَشکال تلویحاً می‌گویند که بر زندگیِ «مصرف‌گرایانۀ احمقانه» اخلاقاً به‌نحوی برتری دارند، و تازه به شما این امکان را می‌دهند که به‌دلخواه چند اصل از زیبایی‌شناسی و اخلاقیات فقر را بپذیرید، بی‌آنکه هرگز لازم باشد که فقیر باشید. شما بی‌خانمان نیستید، در خانۀ نُقلی‌تان راحت نشسته‌اید؛ شما در خرید مایحتاج اولیۀ خانه درنمانده‌اید، بلکه انتخاب می‌کنید که از وسایلتان کم کنید تا توی یک کارتن جا بگیرند! اگر فرضاً زندگی یک بازی ویدئویی باشد -و هستند دانشمندانی که ظاهراً معتقدند که هست- معنویت مینیمالیستی راهی عالی است که تمامِ سکه‌های طلاییِ فقر را به دست بیاورید، بی آنکه لازم باشد یکی از آن بیچاره‌های یک‌لاقبا باشید.

معانی ضمنی چنین مینیمالیسمی روشن است، اما ظاهراً کسی به آن نمی‌پردازد: تنها کسانی می‌توانند به مینیمالیسم به‌نحوی معنادار «عمل کنند»

اگر دنبال مثالید، ببینید «سادگیِ» خرپول‌ها چطور برای همه بت شده است: انباریِ مرتبشان، کمدهای کپسولی‌شان، رژیم غذایی کم‌کالری‌شان که فشار مالی و معیشتی بر دوششان نیست. نمی‌توانید تصمیم بگیرید خانه را جمع‌وجور کنید، وقتی اصلاً پولِ خریدِ اثاثی را ندارید. نمی‌توانید تصمیم بگیرید که خورد و خوراکتان را «کم کنید» وقتی روزی فقط یک وعده غذای حسابی می‌توانید سر سفره بگذارید. و هنگامی که تقریباً نیمی از آمریکایی‌ها اگر تنها یک چک را از دست بدهند نمی‌توانند قبوضشان را بپردازند، این «مینیمالیسم زوری» خیلی رایج‌تر از آن می‌شود که تصورش را می‌کنیم. نمی‌توانیم وانمود کنیم که کاهش نمایشیِ مصرف، یا انتخابِ شیوۀ خاصی از مصرف، به‌رخ‌کشیدنِ بی‌دلیل امتیاز طبقاتی نیست؛ و این کار را همچون انتخابی اخلاقی جلوه‌دادن بسیار مشمئزکننده است.

حقیقت این است که -مثل خیلی از پدیده‌های اجتماعی دیگری که سفیدپوست‌های غیرقابل‌تحمل آن‌ها را پذیرفته‌اند- این مینیمالیسم معنوی اساساً تبدیل شده است به میدان رقابت بر سر اینکه چه کسی در آنچه انتخاب کرده بهترین است، حتی اگر مصداق این «آنچه» «آت‌وآشغال کمترداشتن» باشد.

حتی اگر از دید طبقاتی هم نگاه نکنیم، این فکر که «جمع‌وجورکردن» زندگی، به‌خودی‌خود چیز مثبتی است، در واقع، انتخابی زیبایی‌شناسانه است که صورت اخلاقی به آن داده‌اند، چون -بیایید با خود صادق باشیم- می‌شود خیلی از چیزهایی که زنان (اکثراً) دارند را به‌راحتی پوچ و غیرضروری دانست: آرایش، لباس‌های خوش‌دوخت، دکور گرم‌ونرم خانه، هنر، لوازم تفنن، لوازم خانگی باکیفیت؛ اتفاقی نیست که بیشتر چیزهایی که می‌گویند از زندگی‌مان دور بریزیم، چیزهایی است که زنان اکثراً [دور خودشان] جمع می‌کنند.

بله، ممکن است، از سر انتقاد، این استدلال قوی سرمایه‌دارانه را مطرح کنند که باید آگاهانه‌تر و اخلاقی‌تر خرید کرد، اما تعجبم از این است که این مینیمالیست‌ها به‌ندرت چیزی را با استدلال اقتصادی یا طبقاتی می‌پذیرند؛ هدفشان روشنفکرمآبی و پست‌های قلنبه‌سلنبه گذاشتن است؛ دغدغۀ جامعه‌ای عادلانه که در آن هرکس متناسب با نیازش مصرف‌کند در کار نیست (اگر دنبال مثالید، ببینید که «سادگیِ» خرپول‌ها چه‌طور برای همه بت شده است: انباریِ مرتبشان، کمدهای کپسولی‌شان، رژیم غذایی کم‌کالری‌شان. این آدم‌ها هنوز هم دارند به‌طرز سرسام‌آوری مصرف می‌کنند، فقط آن را از منشور دم‌دست سادگی می‌گذرانند، و این کار باعث می‌شود که طرفداران «مینیمالیسم» آرزوی لباس‌های چندمیلیون‌دلاری آن‌ها را داشته باشند).

حاصل آنکه مسائل اصلی مینیمالیسم حقیقتاً نه معنوی است نه اجتماعی‌اقتصادی. صرفاً سبک سطحیِ دیگری است مثل هرچیز دیگری در نمایش هفتۀ مُد، که لایه‌ای از نخوت و تفرعن روی آن کشیده باشند. در پایان، خودمان را گول نزنیم: این نوع «مینیمالیسم» هم صرفاً فرآوردۀ ملال‌آور دیگری است که فقط پولدارها توان خریدش را دارند.

منبع: ترجمان

برچسب‌ها