او به خاطر همین شور زادبومی نسبت به کاتالونیا توانست رهبری تیم فوتبال مشهور این ایالت را به دست بیاورد. چندی پیش مدیر یکی از بازارهای تهران به عضویت هیات مدیره یکی از تیمهای پایتخت منصوب شد.
او کمتر از یک هفته بعد از به دست آوردن این شغل پرطمطراق و جذاب،با صرف هزینه زیاد، بازیکنان این تیم را به زادگاهش که شهر کوچکی است، دعوت کرد. ظاهرا به هزینه خود او مسافتی طولانی را چراغانی کرده و خیابان اصلی آن شهر کوچک را به همین خاطر آب و جارو کرده بودند. قاعدتا برای او بسیار مهم بود که اهالی این شهر کوچک بدانند همشهریشان به کجا رسیده است.
این مهم نیست که مدیر تیم قدیمی آشکارا نسبت به شهر بزرگی که تیم در آن واقع است حس زادبومی ندارد، حتی این هم مهم نیست که اساسا در مدیریت تیمهای بزرگ پایتخت به تنها نکتهای که توجه نمیشود این است که این تیمها از جمله نمادهای اصلی تهران بوده و به هر حال باید از جمله عوامل موجد حس زادبومی در پایتخت آشفته و شلوغ و پرازدحام باشند. مهم این است که آن مدیر تازه منصوب شده که در تهران زندگی میکند و بخش قابل توجهی از اقتصاد شهر را در اختیار دارد، تظاهر به تعلق خاطر به این شهر را هم واجد هیچ منافعی نمیداند و بهتر آن میداند که نقد را بچسبد، که همان تحبیب قلوب همشهریان سابق است.
دیگر: سالهاست که کارشناسان دلیل اصلی بالا بودن هزینه خدمات شهری در تهران را نبود زمینه اجتماعی برای مشارکت مردم در مدیریت شهر میدانند. به عبارت سادهتر اینکه چون مردم حتی حاضر نیستند در موضوع سادهای مثل گذاشتن زباله در ساعت مقرر در خیابان با شهرداری همکاری کنند، نتیجه این میشود که هزینه جمعآوری زباله در تهران حتی از دو برابر مقدار مورد انتظار نیز افزونتر باشد. پایه اجتماعی مشارکت عمومی در مدیریت شهری، حس زادبومی است و مشکل همین است. تهران نه فقط برای انبوه مهاجرانی که در دهههای اخیر به این شهر آمدهاند، حتی برای ساکنان قدیمی شهر نیز چندان حس زادبومی ایجاد نمیکند.
بعد: دشوار است اگر بخواهیم تصور کنیم ساکنان تهران شهرشان را دوست ندارند. اما اکثریت بر این نکته توافق دارند که تهران این وارث چند هزار سال تاریخ مدنیت در ایران چندان شهر خاطرهانگیزی نیست. طرفه این است که نه نویسندگان اصفهان و شیراز و خوزستان بلکه نویسندگان تهرانی هستند که منتسب هستند به سبک نوستالژیا؛ یعنی نویسندگانی که عمده آثارشان را مرور خاطرات گذشته و دوران کودکی شامل میشود. پس چگونه میشود چنین شهری حس زادبومی برنینگیزد؟
ماجرا این است که تهران نه به دلیل چشمانداز و فضای خود بلکه عمدتا به دلیل موقعیت پایتختی و برخورداری از امکان لمس و تجربه بهترین وقایع تاریخ معاصر نویسندگانی با ذهنیت «یاد و دریغ» را پرورده است. با فروکش کردن آن تلاطمات دیگر کسی دل و دماغ نوشتن درباره گذشته تهران را ندارد.
سرانجام: نه فقط فرو خفتن آن حال و هوای حس برانگیز بلکه ویرانی یادمانهای قدیمی تهران نیز موجب آن بوده که شهر کمتر از دیگر همگنانش حس زادبومی ایجاد کند.
تفرجگاهها، پاتوقها، ابنیه و عمارات و نمای معماری عصر ویکتوریایی تهران یعنی اواخر قرن سیزدهم و نیمه اول قرن چهاردهم تهران شتابناک ویران شده و حتی لهجه آدمیان شهر نیز تغییر کرده است. تهران اکنون تاوان «ایرانشهر» بودن را میپردازد؛ اینکه «دولتشهری» است با مسئولیت مدیریت یک سرزمین بیتوجه به کارکردهای محیطی، بومی و ناگزیر یک شهر.
شاید روز دوردستی با انتقال پایتخت، مهار مشکلات زیستمحیطی، خلوتتر شدن شهر، توقف روند نوسازی و بازسازی و واسازی،تهران فرصت تنفس پیدا کند، شهر
چند سالی به خود رنگ یکنواختی بگیرد و آن وقت... ساکنان اینجا دریابند که وقت آن است افزونتر زیستگاهشان را دوست داشته باشند.