همشهری آنلاین- فرشاد شیرزادی: «پرواز برفراز خاکریز ملکوت»، «معبر آسمان»، «از سرباز تا پرواز» و«نبرد جانسوز» نام کتابهای او که تنها خلبان بازمانده از نسلی است که زندگی و زمانه همه فرماندهان بزرگ را درک کرده است، وقتی برگههای دفتر شعرش را در لشکر ۷۷ خراسان میکند و به حاج صادق آهنگران میداد، لکههای خون روی آنها به خودی خود، گواه لحظه لحظههای جنگ بود. او استاد SURVIVAL (زنده ماندن در شرایط سخت جنگی) است. خاطرات ریزو درشت زیادی از سرلشگر حسن آبشناسان، شهید منفرد نیاکی، شهید صیاد شیرازی و بسیاری از فرماندهان و خلبانان دارد.
گفتوگوی ما با این خلبان، شاعر و پژوهشگر ادبیات، صرفاً محدود به هفته دفاع مقدس نیست. مصاحبه با صالح افشار به ما میآموزد چگونه در دریا و جنگل و کویر زنده بمانیم و ادامه حیات دهیم. به قول خودش SURVIVE یعنی «چرخه طبیعت»؛ به این معنا که وقتی کوسه در دریا ماهیان مرده و گوشتها را میبلعد، به تمیز شدن دریا کمک بزرگی میکند.
افتخار داشتم سال ۵۷ یکی از ۵ افسر زبده SURVIVAL باشم
چه شد که خلبان شدید؟
سال ۱۳۵۷ دانشجوی خلبانی بودم که به دلیل پیروزی انقلاب و قطع رابطه با امریکا، حدود ۵ سال ارتباط دانشکده خلبانی به خارج از کشور قطع شد و پس از آن دانشکده پرواز احیاء شد. در این مدت، تشخیص دادند که ما نباید از پرواز جا بمانیم و نیروی هوایی دنبال چندین و چند افسر زبده کارشناس متخصص که شرایط سالم جسمی و اندیشگی قوی داشتند، میگشت تا از میان آنها، من هم برای مدرسه تجسس و نجات خلبان انتخاب شدم. دورههای کامل «SURVIVAL» و نجات را آنجا گذراندم و مدرسهای توسط ۵ افسر زبده به نام «مدرسه تجسس و نجات خلبان» بنا نهادیم که من افتخار داشتم یکی از آن ۵ افسر باشم.
به شهیدان دوران، بابایی و لشگری آموزش میدادیم
پس از اینکه آموزش دیدیم و این مدرسه را تشکیل دادیم، جنگ شروع شده بود. خلبانان آموزش پرواز را دیده بودند اما چگونه زندگی کردن بعد از «EJECT» را و اینکه چگونه فرود بیایند، نمیدانستند و این آموزش را ندیده بودند. ما در آن برهه کوتاه جنگ، این مدرسه را احیا کردیم. با در نظر گرفتن فرود آمدن در کوه، کویر، دریا و جنگل، آموزشهای لازم «PICKUP» در دریا را به همه خلبانان شکاری مانند خلبان شهید عباس دوران، شهید عباس بابایی و شهید حسین لشگری که جزو بهترین خلبانان ۸ سال جنگ تحمیلی بودند، میدادیم. شهید لشگری میگوید اگر من این دوره آموزشی را نمیگذراندم به هیچ وجه نمیتوانستم ۱۸ سال اسارت را تحمل کنم.
این دوره به تعبیری از انسان یک انسان سابجکتیو و خودساخته میساختیم. انسانی که میتواند از نیروها و انرژیهای مثبت بیرونی استفاده کند تا زنده بماند.
قدری از خودتان بگویید. استادان شما چه کسانی بودند؟
استاد خلبان من سرتیپ منوچهر امینیان و صیاد شیرازی است. یک خاطره هم برایتان نقل خواهم کرد که صیاد چرا صیاد شد.
با شهید عباس دوران هم خاطره مشترک دارید؟ قبلاً از خودتان شنیدهام که آموزش SURVIVE را خودتان به شخص شهید عباس دوران دادید. از نقل این خاطره نگذریم تا به خاطرات دیگر و شعرخوانیهایتان در دوران درخشان دفاع مقدس برسیم.
هر کسی برای خودش خوشنویس است و نخواهد بد نوشت... یعنی هر کس برای خودش دنیایی میسازد. هر کسی آرزوهای بزرگی دارد یا انسانهای بزرگ میخواهند نام جاودانه از آنها بماند. این در حالی است که هزاران آدم میآیند و میروند و نامی ازشان باقی نمیماند. چه در علم و دانش و عرصه نظامی. اما برخیها بزرگ میشوند و در زمین و کهکشانها ذره میشوند.
شهید دوران یا ققنوس زمان
گویند کلاغ را ۳۰۰ سال بزیست و عقاب را ۳۰ بیش نباشد! بعضیها از نظر سن و زمانِ زیستن، کم زنده میمانند اما جاودانه میشوند؛ مانند ققنوس. شهید دوران، برای من یعنی ققنوس جاودان سرباز کشورش. این را هم بگویم که ما همه خلبانان جنگ، سرباز وطنیم و وقتی لباس سربازی میپوشیم، از سربازی، پرواز را تجربه میکنیم. پرواز شاید تا خاکریز جاودان ملکوت... بگذریم... باید به سرهنگ صفایینیک اشاره کنم از بچههای SURVIVAL است. بزرگی که همین امروز زنده و حی و حاضر است و عمرش دراز باشد، اما دوران کهنسالی را میگذراند. کنار استخری در مرکز آموزش عملیات بیشهکلا -این منطقه بیشهای بود در شمال بین محمودآباد و فریدونکنار- با عباس دوران آشنا شدم. ما این آموزش را آنجا انجام میدادیم. خلبانها را به استخر میبردیم و نخست آموزش پایه «BISIC» را به آنها میدادیم و بعد نحوه فرود در آب را یاد میدادیم. در این هنگام جلیقه نجات میپوشیدند و اینکه چگونه از «هارنس» استفاده کنند. البته اشاره کنم که امروز از انواع و اقسام پوششها برای نجات خلبانها استفاده میشود. چون بحث فنی است باید اشاره کنم که یا هارنس میفرستند یا بسکت یا سبد نجات یا لباسی که چنگکی به آن وصل میشود و سیمی که از زیر هلیکوپتر رها میشود و او را بالا میبرد و میچرخد تا خلبان را از دریچه وارد هلیکوپتر کند.
دوران در کودکی داشت غرق میشد
عباس دوران در آنجا خاطرهای برایم گفت. او که زاده و اهل شیراز بود، گفت من بچه بودم و در شیراز آسیابهای قدیم که کوچک میشد و سنگ آسیاب را میچرخاند یا به اصطلاح خود شیرازیها در «قومپ آب» افتادم. او میگوید افتادم آنجا و در شیبی سختی کشیدم و آنجا خودم را نجات دادم و سوروایو کردم. اما ترسی در قالب بدنش میرود. ما این خاطره را امروز باید بدین گونه تعبیر کنیم که این اتفاق شاید باید میافتاد تا او تصمیم بگیرد که چگونه جلسه ای را در عراق، ناامن کند. او وقتی آنجا را میزند دیگر آن کنفرانس تشکیل نمیشود. آن اتفاق آن روز باید رخ میداد تا عباس دوران در سال ۱۳۶۱ در آسمان بغداد اوج بگیرد و قدرتش ظهور و بروز بیابد. او این اتفاق را آن روز برایم تعریف کرد و گفت من شاید EJECT نکنم. او البته آن روز آمد و این آموزش را دید و انجام داد و PICKUP هم شد اما آن اتفاق افتاد. باید همینجا از سرهنگ صفایینیک هم که از بنیانگذاران سروایو است و پیشسکوتند و هر جا هست خدا یارش باشد، یاد کنم. با ایشان و شهید دوران خاطره مشترک دارم. شهید عباس دوران اما ابتدا مقاومت کرد. چیزی در وجودش حس کردم اما در هر حالتی باید به گونهای برخورد کنیم که این شخص آن تصمیمش را عوض کند و سوروایو کند. او آنجا آن قدرت و شجاعت را مجدداً به دست آورد و شاید این باعث شد که ساختمان اجلاسی که صدام میخواست با میزبانی آن در عراق ژست صلحطلبی بگیرد، منهدم کند.
نیروی هوایی نبود خوزستان از ایران جدا میشد
نخستین شهید خلبان جنگ تحمیلی ما که بود؟
شهید خلبان محمد صالحی. اینجا باید همچنین یادی کنم از شهید خلبان جواد فکوری. در همان اوایل جنگ پای پل کرخه نبرد بسیار شگفتی نیروی هوایی ارتش انجام داد که شکار تانکهای دشمن را برای ما به رقم زد. بعضی مواقع میبینم برخی، سخنانی میگویند. آن زمان برخی از عزیزان ما یک اسلحه کوچک در دست داشتند، یک کلاشینکف یا ژ۳. اما آنچه صدام را زمینگیر کرد خلبانانی بودند که با یکایکشان خاطرهها دارم. از غفور جدی اردبیلی یا امثال خلعتبریها. من میگویم اگر نیروی هوایی نبود در طرح و استراتژیای که صدام برای خودش تا تهران تصور کرده بود، شاید خوزستان برای همیشه از ایران جدا میشد. او از پل کرخه وارد شد. اما بچهها پرواز کردند و فکوری در مقابل این سخن که پایگاه دزفول را تخلیه کنیم، ایستاد. به همراه دیگر بچهها پرواز میکند و اتفاقهایی میافتد و چه شکارهایی آنجا رقم میخورد.
سرباز آرش و رستم ایران بودیم
شما وقتی پا به خوزستان میگذاشتید جا به جا تانکهایی را میدیدید که سوخته بودند. اینها را چه کسانی سوزاندند؟ آیا ما آن زمان آرپیجی زن داشتیم؟ طبعاً خیر. در برخی مقاطع قهرمان سازی کردند اما پیروز واقعی این نبرد، نیروی هوایی بود و همه عزیزان اعم از سپاهی و بسیجی، سپس به میدان آمدند تا اصل ولایت به اجرا درآید. در واقع باید اینجا این شعر را بگویم که «در آغوش ولایت موج عشقاند/ که از دریا رود دریا به دریا» با همین تک بیت میتوانم بگویم که بعداً ما همه اعم از سپاهی و بسیجی و ارتشی سرباز آرش و رستم ایران بودیم.
به شهید صیاد شیرازی اشاره کردید. خاطره آن را هم برایمان بگویید؟
«منم سرباز کوچک قول صیاد/ که در مانده در وجودم این چنین یاد// سرم بر باد باشد گر گذارم/ غباری از وطن را در کف باد» عملیات فتحالمبین توسط دکتران استراتژی جنگ مانند کسانی چون امینیانها که تمام افسران دوره دیده گذشته را جمع کرد و فرماندهی داد و طرح تمام لشگرها اعم از ۷۷ خراسان، ۹۲ زرهی اهواز و غیره ریخت و بچهها جلو آن عملیات را که صدام داشت انجام میداد گرفتند، نقش بست. در فتحالمبین در تنگه چزابه از ابوقریب از ساعت ۹ میجنگیدیم.
آن موقع شما در کدام گروهان خدمت میکردید؟
من در لشگر ۷۷ خراسان بودم. همینجا باید از شهید مسعود منفردنیاکی از لشگر ۹۲ اهواز یاد کنم که یکی از دلاور مردان جنگ است. همچنین شهید سرلشگر حسن آبشناسان و شیهد حسن سعدی. علی قمری یکی دیگر از سرهنگهای به نام و شجاع بود. دمدمای صبح بود که هوا روشن شده بود که جنگ تن به تن سختی روی داده بود. در واقع ما شب گذشته هم روی جسد خوابیده بودیم. دوبار آنجا دست به دست شد، یکبار بعثیها میگرفتند و بار دیگر ما. طرفهای صبح عراق دوباره پاتک کرد. با همه تانکها و با تمام وجود دوباره آمدند. ۳۰۰، ۴۰۰ متر بیشتر فاصله با آنها نداشتیم. یک آن تصور کردیم که پیروز شدهایم و رفتهایم روی خط تالبوگ(خط صفر مرزی) و گفته بودند که آنجا باید بایستیم. همانطور که گفتم دیدم ما را بستند به گلوله. بسیمچی من بچه مازندران بود. ایشان سید هم بود و گروهبان. دیدم تیر خورده و خونش شیارمیزند و از تن و بدنش جاری شده. بیسیم خودمان را انداختم و او را عقب کشیدم.
افسر تشخیص هواپیما بودم
چیزی هم از آن ۹۰ نفری که در گروهان بود باقی نمانده بود. باید یادی کنم از سرهنگ بوگری، سرگرد قاسمی و سروان عباسی که فرمانده من بودند. چون من داوطلب بودم مرا نگه داشته بودند. در برخی مواقع افسر تشخیص هواپیما هم من بودم. یعنی تشخیص دادن اینکه هواپیما خودی است یا متعلق به دشمن بر عهده من نهاده شده بود. آنجا شهید خلبان طالبمهر هم با هواپیمایش به زمین خورد. ما خودمان را یک آن عقب کشیدیم و دیدم که امیر آراسته و دیگران هم هستند.
دست بعثی ها برای صیاد شیرازی رو شد!
دیدم صیاد در تیر مستقیم قرار گرفته. قدری هم با تندی صحبت کردیم که آن سوی، سرهنگ بوگری و سرگرد قاسمی ممکن است اسیر شوند. ایشان با لبخند آسمانی مصمم و قوی در حالی که واحدها و بچهها دورش حلقه زده بودند، در حینی که مرتب خط اول را با بیسیم رصد میکرد، گفت دشمن اسیر شده است. دریافتیم آنهایی که ما را به تیر بستهاند خودشان اسیر شدهاند. صیاد گفت: «نگران نباشید. بچهها هم آزادند.» ما در همان لحظه دلمان گرم شد و دوباره راه پیشروی را طی کردیم تا به خط اول رسیدیم.
خلبان بروجردی چرم پوتینش را خورد تا معدهاش نچسبد
میخواهم قدری درباره SURVIVAL و نحوه زنده ماندن در شرایط سخت خلبانی برایمان بگویید. در مواقعی که چیزی برای خوردن نداریم چه کار باید بکنیم؟ یادم است جایی از خلبانی یاد کردید که چرم پوتینش را خورد تا معدهاش نچسبد.
از نظر سروایو (زندگی در شرایط سخت و زنده ماندن) ما این موضوع را داریم که میتوانید مانند بومیان با موضوع برخورد کنید. ۷ گونه آیتم داریم که یک خلبان چگونه میتواند برای زنده ماندن سروایو کند. باید ببیند که در آن محیط اطراف مردم چه میخورند. مثلاً قارچ خوردنی است اما سمیاش هم هست و باید تشخیص دهیم که چه چیز را بخوریم. در قرآن کریم هم اشاره شده که برای زنده ماندن حتی گوشت مردار را به شرط اینکه فاسد نشده باشد، میتوانیم بخوریم. مثلاً مار یکی از حیواناتی است که میتوان خورد تا زنده ماند. البته اکنون گوشت مار در دنیا غذای گرانی است اما شاید با ذائقه ما ایرانیها جور در نیاید. شکار مار هم اصول و قواعدی دارد که در سوروایو به خلبانان آموزش میدهیم. یا مثلاً میگویند عربها یا چینیها سوسک میخورند. برای زنده ماندن بعضی چیزها را میتوان خورد. آن اشارهای که کردم خلبان بروجردی بود. اجکت میکند و فرود میآید، وقتی میبینید چیزی نیست این کار را انجام میدهد یا برادران دلحامد کارهای جالبی برای سروایو انجام دادهاند. گاهی ما میگوییم ریگی بردارید و آن را در دهان بیندازید و بمکید. انگار تولید آب میکند. همین راهکار به ظاهر کوچک به آدمی حیات میدهد و گاهی اوقات جان میبخشد. خلبان بروجردی وقتی میبیند که دیگر هیچ ندارد، مانند برخی از بچههای دیگر پروازیمان که این کار را انجام دادهاند، میگوید پوتینم یا کیفم که چرم بود بریدم. اغلب در جیبمان وسائل کاتر و انواع و اقسام چاقوی پروازی داریم. همیشه سعی میکنیم این مهم گفته شود که هرگز بند KNIFECATER تان را کوتاه نکنید. چرا که در آسمان ممکن است به کارمان بیاید. مثلاً در آسمان آن بندی که به ما متصل است ببریم. در زمین هم از آن استفاده میکنیم. خلبان بروجردی قسمتی از پوتین یا کیفش را میبرد و همینطور میجود. حال ممکن است از اثر جویدن قدری از آن هم جذب شود و معده نمیچسبد و او حیات و جان پیدا میکند. یکی دیگر اینکه اگر خلبان در منطقه دشمن فرود آمد باید بتواند در منطقه دشمن گریز و فرار کند و تا جایی که میتواند گریز بزند تا خودش را به منطقه خودی بازگرداند. البته با شناخت. البته با SUNSET(طلوع آفتاب) مخفی شود و با بالا آمدن خورشید هم راه نرود چون آب بدنش تمام میشود. خیلی هم پیش آمده که بچهها جانشان را در طلوع آفتاب از دست دادهاند. خلبان نباید در خشکی و جنگل منطقهاش را ترک کند.
اصول ساختن آب در کویر
در جایی که لم یزرع است چگونه میتوان آب پیدا کرد؟
اگر در کویر باشید نخستین درس این است که سینگالهای بینالمللی و علائم را بشناسید. اجازه دهید که بار دیگر اشارهای کلی به مفهوم سروایو کنم. کوسه اگر نباشد، دریا پاک و تمیز نمیشود. کوسه در واقع ماهیهای مرده را میخورد و چرخه طبیعی را میگذراند و به معنای واقعی کلمه، مفهوم سروایو را در خود دارد. این سروایو اما به ویژه برای افسران نیروی هوایی بسیار مهم است. اگر در منطقه خودی فرود آمدند شرایطی دارد. در کویر ما حدود سه وجب از زمین را میکنیم، رطوبتی که آنجاست و گیاهانی که آن اطراف هستند، آن گیاهان را جمع میکنیم، در گودی یا چالهای که کندهایم میریزیم و با دو مشمع که برای ما در نظر گرفتهاند، روی آنها را میپوشانیم. حتی اگر آن هم نبود میتوان از چتر نجات استفاده کرد. خلبان آن را روی آن گودال یا چاله میپوشاند و گلاهش را کف چاله میگذارد و دور مشمع را با خاک یا سنگ میپوشاند و خاک هم رویش بریزد بهتر است تا تعریق انجام شود. طی ۲۴ ساعت تعریقی که انجام میشود حدود یک ته استکان آب در کلاه خلبانی جمع میشود و برای خلبان میتواند، نجات بخش باشد. از سوی دیگر آبهایی در جاهایی باقی ماندهاند. در بسیاری جاها در زیر کوه سنگهایی هستند که آب را نگه میدارند اما ممکن است در اثر استفاده پرندگان از بین رفته باشد.
پرندگان به سوی آب حرکت میکنند
همچنین فراموش نکنیم که در دریا پرندگان همیشه به طرف خشکی حرکت میکنند و در خشکی و کویر و کوه و جنگل به طرف آب میروند. همینکه ما به دنبال آنها برویم به چشمه میرسیم. اگر بعضی آبها کرم داشت آن را میجوشانیم یا از قرصهایی که داخل کیت هست برای ضدعفونی استفاده میکنیم.
آبشناسان استراتژی را وارد جنگ کرد
با شهید حسن آبشناسان هم همرزم بودید؟
ما دو شهید داریم. از پدربزرگهای جنگ باید یاد کنم: یکی شهید مسعود منفردنیاکی و دیگری شهید آبشناسان. شهید حسن آبشناسان نخستین افسری است که شجاعانه میجنگد و دانش نظامی و استراتژی دارد. مناطق خوزستان را به خوبی میشناسد. بعضیها خیال میکنند وقتی یک افسر، سرهنگ، سرتیپ و فرمانده میشود، همینطور سال میگذرد تا به او درجه بدهند، اما آنها انواع و اقسام استراتژیهای نظامی جنگها را که در طول تاریخ انجام شده از سر میگذرانند و از آنها چکیدهای استخراج میکنند که حال چه کنیم برای هر دشمنی که به مرزهای ایران زمین تعرض کند. نخستین کسی که ابتکار خاکریز را طرح میکند و استراتژی را وارد جنگ میکند، شهید آبشناسان است. خودش همیشه در خط اول کنار فرماندهان جلو دشمن حضور داشت. خودش در کنار سرباز میایستاد و او را وارسی میکرد تا بتواند طرح عملیاتی را اجرا کند. هرگز پشت به دشمن نکرد.
آبشناسان میگفت وفاداری و شجاعت را از ماکیان بیاموزیم
آن استراتژی را داشت که در خاطرات ایشان هم آمده که میگوید من درس وفاداری و دفاع را از ماکیان میآموزم. خدا رحمت کند شهید ولیالله فلاحی که میگوید من چگونه برگردم وقتی خاک من در دست دشمن است. درست مانند شهید آبشناسان. این عزیزان متفکر بودند. ما در میدان عرفان جنگ نداریم اما در میدان جنگ عرفان داریم.
به سرلشگر نیاکی در عملیاتی که در پیش بود برای فتحالمبین، خبر میدهند که دخترتان مریض است و در حال احتضار. میگویند که همه چیز فراهم است و سری به او بزنید و بازگردید. میگوید من فرزندانم(سربازان و رزمندگان) را چه کار کنم؟! از این کار سر باز میزند و وقتی عملیات انجام میشود و بازمیگردد دخترش جان به جان آفرین تسلیم کرده و سر خاکش میرود و در آن حالت عرفانی باز به منطقه بازمیگردد. بارزترین کار متعهدانه و شجاعانه و وفادارانه که یک فرمانده میتواند انجام دهد.
کلاه از سرمان میافتاد
سرلشگر آبشناسان، پیش از آنکه جنگی انجام شود، کسی است که فرماندهی و استراتژی خوانده و طبق قانون «سن تزو» -که کتابی دارد به نام « هنر جنگ»- پیش میرود. به عنوان یک فرمانده جنگ، همه تاکتیکهای جنگی که در دنیا اتفاق افتاده، خوانده و سپس اجرا میکند. یعنی عملیات خاکریز و مانورهای ارتش و سنگرسازی و حتی پس از اینکه صدامیان طرح علم و مثلثی شکلها را برای مقابله با پاتکهای ما تدارک دیدند، به قدری آموزشهای ما قوی بود که هر آن یک متفکر و دکتر نظامی که شهید آبشناسان و صیاد و سرتیپ منوچهر امینیان جزو آنها هستند، با آنها آشنایی کامل داشتند. وقتی ما به آنها مراجعه میکردیم، کلاه از سرمان میافتاد. آنها فکر کسی را که میخواهد فرمانده عملیات مقابل ما باشد، میخواندند. درست است که در آیین سربازی میگویند بکش تا کشته نشوی اما دفاعی که بچههای ما توسط فرماندهان بزرگ انجام دادند، در کتاب «شاهد در جبهه جنگ» اشار شده. من نام همه فرماندهانم را آنجا آوردهام. چه در هوا و چه در زمین و چه نبردهای خاکی و آبی.
یادی از خلبان قادری
یکی دیگر از خلبانان محمد صدیق قادری کردستانی بود که ایشان هم زندگینامهاش مانند دوگاهه عجیب است که او را دو نیم کردند. قادری نشانی است در عشق و همسنگری. خاطره او یک کتاب است. وقتی موشک میخورد به هواپیمایش و فرود میآید، با بیل به سرش میزنند و دستش میشکند و اسیرش میکنند و سالها در سلول و با همان دست شکسته روزگار میگذراند. او یکی از شگفتیهای تاریخ ققنوس همیشگی پرواز است. شاید بگویم همچنان که بابایی و دوران مشهورند اگر زندگی قادری را اهل قلم بنویسند، قدری به مفهوم رستم، آرش و بهمن شاهنامه نزدیک میشویم و به آنها میرسیم. آنها اسطورههایی بودند که شاهنامه را ماندگار کردند. او ۱۲ سال است که در کهنسالی به سر میبرد. باید سراغ آنها رفت. سراغ بچههای پروازی که حماسه خلق کردند.