همشهری آنلاین-علی تاجدینی: علی تاجدینی، نویسنده و پژوهشگر معرفت دینی، در این مطلب کوشیده تا از چشم مولوی به تبیین جایگاه امامعصر (عج) بپردازد. این مطلب بخشی از کتاب در دست انتشار «مولوی و اهلبیت(ع)» است که برای انتشار به همشهری سپرده شده است. چنین مطالب پژوهشگرانهای که میان ادبیات و معرفت دینی پل میزند، به نیازهای مهمی در سپهر پژوهش پاسخ میدهد. امید است که چنین پژوهشهایی بیش از پیش پا بگیرد و بهدست محققان و پژوهشگران انجام شود.
درباره دیدگاه مولانا در موضوع امام زمان(عج) کتاب و مقالات مستقلی یافت نمیشود. دیدگاههای سطحی از جانب برخی افراد در اینباره مطرح شده که چندان قابل اعتنا نیست. از جمله برخی با شیفتگی به مولانا خواستهاند بگویند که او شیعه ۱۲امامی بوده و استنادشان به غزلی است که مطلع آن «ای شاه شاهان جهانالله مولانا علی» است که در کلیات شمس تبریزی چاپ شده است.
در این غزل مولانا اسامی ۱۲امام را صراحتا آورده است. آقای محمد حسن وکیلی این غزل را دلیلی دانسته که مولوی شیعه بوده است. (سایت پیام شیعه) اما به دلایلی این شعر جعلی است. اولا شعر سستی است و با غزلهای شورانگیز مولانا تناسبی ندارد. ثانیا مولانا در سراسر غزلیات تخلصش «خاموش» است درحالیکه در این غزل تخلص به «مولای رومی» کرده و آورده: «اقرار کن اظهار کن مولای رومی این سخن»
دسته دوم که اصرار دارند بگویند مولوی سنی بوده است بهدلیل دیگری تمسک کردهاند. این گروه با تمسک به اعتقاد مولوی به «ولایت نوعیه» معتقدند که مولوی شمس تبریزی را امام زمان میدانسته است.
پس به هر دوری ولیی قائم است
تا قیامت آزمایش است
هر که را خوی نکو باشد برست
هر کسی کو شیشه دل باشد شکست
پس امام حی قائم آن ولی است
خواه از نسل عمر خواه از علی است
مهدی و هادی وی است ای راهجو
هم نهان و هم نشسته پیشرو
و به کتاب «جامع الشتات» میرزای قمی استناد کردهاند که نوشته است: «مولوی در این شعر است که اعتراف میکند شمس تبریزی همان امام هادی و مهدی است که هم نهان و غایب، هم نشسته روبهروی شما».[نشر کیهان، ۱۳۷۱]
من هر چه شعر را مرور کردم نفهمیدم که میرزای قمی از کجای این شعر استنباط کرده که شمس تبریزی همان امام هادی و مهدی است که هم نهان و غایب است و هم نشسته روبهروی شما. مگر ما شیعیان اعتقاد نداریم که امام زمان(عج) در میان ماست و حتی ممکن است روبهروی ما نشسته باشد اما ما او را نمیشناسیم و در حقیقت ما از او غایبیم. ثانیا میرزای قمی فقیه عالیقدری بوده اما نه فلسفه میدانسته و نه با عرفان و کتاب مثنوی عمیقا آشنا بوده است.
حقیقت تشیع و اختلاف شیعه و سنی
اساسا اختلاف شیعه و سنی، بر سر ولایت است. حقیقت تشیع، اعتقاد به ولایت ائمهمعصومین در ۳سطح زعامت، تشریع و تکوین است و همه عرفا قائل به حقیقت تشیع هستند و بهترین آثار را در حوزه ولایت پدید آوردهاند. از اینرو تعابیری چون عرفان شیعی و عرفان سنی به قول سیدجلال آشتیانی از اساس باطل است.
خواص از شیعیان معتقدند که نهتنها حکومت حق علی و اولاد علی به نص پیامبر بوده است بلکه از آن مهمتر مقام تفسیر دین و شریعت و مقام دستگیری معنوی که از آن به ولایت تکوینی تعبیر میکنند از آن پیامبر و امامان معصوم است. و عارفان در میان طوایف فکری مسلمانان بیش از همه در این باب داد سخن دادهاند.
مرحوم مطهری در کتاب «امامت و رهبری» در اینباره کلامی دارند که قابل توجه است: «شیعه معتقداست که هیچ زمانی خالی از حجّت نیست: وَ لَوْ لَا الْحُجَّه لَساخَتِ الْارْضُ بِاهْلِها؛ یعنی هیچ وقت نبوده و نخواهد بود که زمین از یک انسان کامل خالی باشد و برای آن انسان کامل مقامات و درجات زیادی قائلاند و ما در اغلب زیارتها که میخوانیم، به چنین ولایت و امامتی اقرار و اعتراف میکنیم؛ یعنی معتقدیم که امام دارای چنین روح کلی است. ما در زیارت میگوییم: اشْهَدُ انَّک تَشْهَدُ مَقامی وَ تَسْمَعُ کلامی وَ تَرُدُّ سَلامی.
من گواهی میدهم که تو الآن وجود مرا در اینجا حس و ادراک میکنی، من اعتراف میکنم که تو سخنی را که من الآن میگویم السَّلامُ عَلَیک یا عَلِی بْنَ موسیالرِّضا میشنوی، من اعتراف میکنم و شهادت میدهم که سلامی را که من به تو میکنم: السَّلامُ عَلَیک تو به من جواب میدهی. اینها را هیچکس برای هیچ مقامی قائل نیست. اهل تسنن (غیر از وهابیها) فقط برای پیغمبر اکرم(ص) قائل هستند و برای غیرپیغمبر برای احدی در دنیا چنین علو روحی و احاطه روحی قائل نیستند. ولی این مطلب جزو اصول مذهب ما شیعیان است و همیشه هم آن را میگوییم.
این مطلب، وجه مشترک میان تشیع و تصوف است. کرْبَن در مصاحبهای که با علامه طباطبایی داشت، ازجمله سؤالاتی که کرد این بود که این مسئله را آیا شیعه از متصوفه گرفتهاند یا متصوفه از شیعه؟ علامه طباطبایی گفتند متصوفه از شیعه گرفتهاند، برای اینکه این مسئله از زمانی در میان شیعه مطرح است که هنوز تصوف صورتی بهخود نگرفته بود و هنوز این مسائل در میان متصوفه مطرح نبود، بعدها این مسئله در میان متصوفه مطرح شده است.
مسئله «انسان کامل» و به تعبیر دیگر حجت زمان از اعتقادات صوفیه است که آن را از معارف شیعه اخذ کردهاند. عرفا و متصوفه روی این مطلب خیلی تکیه دارند. مولوی میگوید: «پس به هر دَوْری ولیی قائم است» در هر دورهای یک انسان کامل که حامل معنویت کلی انسانیت است وجود دارد.
هیچ عصر و زمانی از یک ولی کامل- که آنها گاهی از او تعبیر به «قطب» میکنند- خالی نیست و برای آن ولی کامل که انسانیت را بهطور کامل دارد مقاماتی قائل هستند که از اذهان ما خیلی دور است. ازجمله مقامات او تسلطش بر ضمایر یعنی دلهاست، بدین معنی که او یک روح کلی است محیط بر همه روحها.
گفتار مولوی درباره امام زمان(ع)
باز مولوی در داستان ابراهیم ادهم- که البته افسانه است- در این مورد اشارهای دارد. میگوید ابراهیم ادهم به کنار دریا رفت و سوزنی را به دریا انداخت و بعد سوزن را خواست. ماهیها سر از دریا درآوردند درحالیکه به دهان هر کدامشان سوزنی بود، تا آنجا که میگوید:
دل نگه دارید ای بیحاصلان در حضور حضرت صاحبدلان
و تا آنجا که میگوید آن شیخ (یعنی آن پیر) از اندیشه آن طرف واقف شد: شیخ واقف گشت از اندیشهاش شیخ چون شیر است و دلها بیشهاش (مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج ۴، ص: ۷۲۰)
مرحوم همایی نیز در شرح این ابیات (مولوینامه؛ مولوی چه میگوید؟، ج ۲، ص: ۸۴۲) بیان روشنگری دارند. وی مینویسد: «در هر زمان از میان برگزیدگان الهی فردی که اصلح از همه صالحان آن عصر باشد برای رستگاری بشر مبعوث میشود.»
مولوی به تقریر دیگر میگوید: در هر دوری از ادوار و هر عصری از اعصار ناچار ولیعصرو حجت یزدانی که میزان کفر و ایمان و فیصل حق و باطل است وجود دارد و در هر زمان فردی که اصلح از همه صالحان است؛ یعنی آن کس که در آن عصر از همه افراد بشر لایقتر و شایستهتر برای گذاردن رسالت و نیابت الهی باشد، از میان برگزیدگان مقرب درگاه خدا برای هدایت و رستگاری و اصلاح امور روحانی بشر مبعوث میشود که دعوت جاهلان و دستگیری گمراهان و تکمیل ناقصان و فعلیتدادن قوای استعدادی نهفته بشر، بر عهده رسالت اوست و همین فرد اصلح، مصداق خلیفهالله و حقیقت انسان کامل است که او را از باب اتحاد ظاهر و مظهر و تجلی یا تجسد لاهوت در ناسوت به منصب خلافت و نیابت الهی اختصاص میدهیم و کسی که به این افراد دسترسی داشته باشد در بهشت امن آرمیده و از رنج تحری و قیاس و اجتهاد آسوده است و طریق کمال انسانی و تکلیف روحانی سایر افراد بشر این است که آن فرد اصلح را به پیشوایی برگزینند و او را قبله افعال و اعمال خود قرار بدهند و هیچگاه روی از آن قبله برنگردانند.
همایی در بحث از وحدت و تعدد اقطاب در یک زمان معتقد است: بیشتر طوایف عرفا و صوفیه و از آن جمله مولوی و مولویه از این جهت با شیعه امامیه هم عقیدهاند که «امام حی» و «ولیعصر» یا «قطب» و «انسان کامل» در هر زمان بیش از یکی نیست.
شیعه باطنیه اسماعیلیه نیز همچنان معتقدند که «امام ناطق» و «امام قائم» در هر زمان منحصر به یک تن است و اگر یک تن دیگر نیز در آن زمان شایسته امامت و پیشوایی باشد ناچار «امام ساکت» و «امام قاعد» خواهد بود. اما بعضی از صوفیه معتقد به امکان تعدد اقطاب در یک زماناند.
شیخ عزیز نسفی عارف نامدار قرن هفتم هجری میگوید: «و این انسان کامل همیشه در عالم باشد، و زیادت از یکی نباشد؛ از جهت آنکه تمامت موجودات همچون یک شخص است و انسان کامل، دل آن شخص است و موجودات بیدل نتوانند بود؛ پس انسان کامل همیشه در عالم باشد». «و دل زیادت از یکی نبود، پس انسان کامل در عالم زیادت از یکی نباشد؛ چون آن یگانه عالم از این عالم درگذرد، یکی دیگر به مرتبه وی رسد و به جای وی نشیند تا عالم بیدل نباشد.»
انقطاع رسالت تشریع و دوام دولت امامت و ولایت
همایی درباره شأن دوم امام، یعنی تفسیر و تبیین دین مینویسد: اعتقاد کلی مسلمانان این است که دوره نبوت تشریعی بهوجود حضرت خاتمالانبیا علیهالصلاه و السلام ختم شده است که فرمود «لا نبی بعدی».
اما دوره نبوت تفریعی و ولایت تکمیلی که ملازم امامت و ولایت باشد، به عقیده بسیاری از مسلمین بهخصوص عرفا و صوفیه اعم از شیعی و سنی در تمام ادوار و ازمنه بدون فترت و انقطاع تا قیام قیامت، دوام و استمرار دارد؛ و هیچ عصر و زمان از حجت امام و ولیعصر خالی نباشد و به قول مولوی «تا قیامت آزمایش دائم است».(همان ص۸۹۶)
مهدویت نوعی و مهدی موعود
همایی در جواب امثال میرزای قمی که تصور کردهاند ابیات مولوی ناظر به ولایت نوعیه است وبهویژه از عبارت «خواه از نسل عمر خواه از علی» موضوع ولایت شمسیه و قمریه را در اندیشه عارفان مطرح کرده و معتقد است این بیت ناظر به ولایت قمریه یا هدایت عمومی است که توسط پیران و مشایخ در عرفان مطرح است.
شاید مربوط به مسئله ارشاد و هدایت عمومی باشد که ملازم دوره امامت و ولایت قمریه است و این امر با شخصیت امام مهدی موعود از عترت طاهره و سلاله طیبه پیغمبر اکرم و آل علی علیهمالسلام که به اعتقاد گروهی کثیر از عرفای شیعی و سنی، خاتم ولایت شمسیه محمدیه است، منافات ندارد و مولوی خود در ابیات ذیل گویا به ظهور موعود اشاره کرده است؛ یعنی آن جهان آرام و آن مدینه فاضله که در آن همه رنگها و نیرنگها، به صفا و یکرنگی بدل شده باشد.
«برای مزید فایدت میافزاییم که مسئله امامت و معرفت امام حی یکی از اصول عمده مذهب کلی طوایف شیعی است و بعضی مانند فرقه باطنیه اسماعیلیه در امر امامت چندان پیش میروند که آن را یگانه اصل اساسی و رکن عمده دین و مذهب میدانند و بر معرفت خدا و رسول نیز مقدم میدارند؛ به این معنی که میگویند همان امام حی قائم ناطق است که ما را به خدا و پیغمبر رهبری و راهنمایی میکند و ما باید خدا و رسول را همانطور که او تعلیم میدهد و معرفی میکند بشناسیم نه از پیش خود و با عقل کوتاه و اندیشههای نارسای خود و نه از روی آرا و اهوای دیگران.
اخبار و روایات شیعی که در امر امامت و معرفت امام ایراد شده و به اعتقاد من بهترین و جامعترین مؤلفاتش جلد هفتم «بحارالانوار» علامه ملا محمدباقر مجلسی است (متوفی ۱۱۱۰ه. ق) مشحون از نکات دقیق مذهبی و لطایف عرفانی مربوط به این مسائل است.
اگر از اختلاف الفاظ و اصطلاحات صرفنظر کنیم و افکار و عقاید ملل و طوایف را بیپیرایه لفظ و عبارت بسنجیم بهنظر من روح عقیده مولوی در احتیاج بشر به هدایت و رهبری پیر طریقت و وجوب معرفت و پیوستن به انسان کامل و تجلی ربوبیت در مظهر بشری، با ریشه مذهب خواص شیعه مانندگی قوی، یا پیوند و رابطه معنوی دارد؛ در مقدمه «تفسیر مثنوی» در هوش ربا نیز به این نکته اشاره کردهایم. (همان ص ۹۵۲)
همایی در بیان اینکه حجت حق در هر زمان موجود است و «به هر دوری ولیی قائم است» مینویسد:
مهدی هادی وی استای راه جو
هم نهان و هم نشسته پیش رو
یعنی آن ولی قائم، مهدی و هادی صراط مستقیم الهی است؛ خواه پنهان و غایب، و خواه حاضر و پیش روی ما نشسته باشد؛ درهر دو حال همای شفقت و هدایت و عنایتش بر سر ما بال گستر است و فیض روحانیت او به ما میرسد. (همان ج۲ ص۸۵۱)