بچهها هم لبخندزنان، پای در حیاط مدرسه میگذارند و پر هیاهو، به معلمهایشان سلام میکنند و خلاصه زنگ دنیای علم و آگاهی به صدا در میآید. اما اشتباه است تصور کنیم در کولهپشتی مدرسهی بچهها، فقط چند جلد کتاب درسی و تعدادی دفتر و کمی خودکار و مداد است!
چند بسته خاطرهی خوش و ناخوش از زندگی خصوصی چند روز پیش، چند جعبه خوابهای رؤیایی یا پریشان چند شب گذشته و کولهباری از افکار و احساسات پر از عشق یا مملو از ترس و دلهره، چیزهایی است که در کیف مدرسهی کودکان و نوجوانان وجود دارد، اما معمولاً پنهان است و دیده نمیشود!
به زبان ساده، اینکه برخی از معلمها از بیتمرکزی و بیتوجهی بچههای امروز در حین حضور در کلاس مینالند، معنی و مفهومش این است شاید خاطرههای زندگی خصوصی بچهها، در کیفشان آنقدر سنگینی کرده که کمرشان را شکسته و هوش و حواسشان را جای دیگری برده است!
انگار ما معلمها فراموش کردهایم که هنوز وسیلهای جادویی اختراع نشده که بتواند بچهها را هنگام ورود به مدرسه، از نگرانیهای خصوصی و پنهانشان جدا کند تا بدون ترس و تنها از سر علاقه، به کلاس و حرفهای معلمشان توجه کنند.
پنجم اکتبر، مصادف با سیزدهم مهر، از سوی «یونسکو»، سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد، روز جهانی معلم نامگذاری شده. بد نیست به همین بهانه، کمی ما معلمها به این موضوع فکر کنیم که اگر از ریسمان پنهان افکار بچهها خبردار باشیم، بهتر از گذشته نمیتوانیم در دنیای تعلیم و تربیت شاگردانمان قدم برداریم؟
- طرح یک سؤال!
خانم «کایل شوارتز»، معلم کلاس سوم یک دبستان، در یکی از ایالتهای آمریکاست. او هم مانند بسیاری از معلمها میداند مهمترین کارش در کلاس درس، این است که عملاً بین خودش و دانشآموزانش، احساس همدلی و همبستگی ایجاد کند؛ چون میداند بدون انجام این کار، یادگیری حقیقی و لذتبخش، هدفی دشوار است. او در اولین سال معلمی، روی تخته نوشت: «کاش معلمم میدانست...» و از شاگردانش خواست آن را کامل کنند.
پاسخ هر دانشآموز متفاوت بود. آنها عموماً با صداقت، شوخطبعی و درعین بیپناهی پاسخ دادند. مثلاً یکی از بچهها نوشته بود: «کاش معلمم میدانست برای انجام تکالیفم توی خانه مداد ندارم...» او با خواندن یادداشتهای بچهها دردی عجیب در وجودش احساس کرد و از خواندن آنها، درسی بزرگ گرفت.
شوارتز به این نتیجه رسید که طرح یک سؤال، چگونه میتواند دنیای معلمی او را تغییر دهد و دید او را نسبت به شاگردانش، متفاوت کند. پس تصمیم گرفت حاصل تجربههایش را در همین زمینه، در قالب کتابی تألیف کند و آنها را برای همگان به رشتهی تحریر درآورد.
کتاب «کاش معلمم میدانست» را «حمیده عربنژاد» به فارسی ترجمه و انتشارات ملیکان ترجمه کرده است.
مطالعهی این کتاب ۲۴۵ صفحهای را به همهی معلمان عاشق سراسر کشورم پیشنهاد میکنم.