همشهری آنلاین - وجیهه امیرخانی: سریال «پوست شیر» به نظر روایت آدمهایی است که روزگار آنها را در هیبت شیر نشان میدهد، اما واقعیتهای زندگی آنها را به موشهایی تبدیل کرده که در بزنگاههای مهم ودر زمانی که باید دست به کار شوند و به قول کیمیایی «پاشنه کفشهایشان را ور بکشند» حسابگرانه سود و زیان کارشان را میسنجند، میترسند و قدم از قدم بر نمیدارند.
داستان این فیلم حول و حوش قصهای دردناک از پدری تازه از زندان برگشته میگذرد که پس از ۱۵ سال با دختر نوجوانش روبرو میشود و در حین بازگشت از سفر یک روزه به شمال، دختر مفقود و جسد سوخته او را پیدا میکنند. حالا نعیم (هادی حجازیفر) پدر دختر؛ متهم ردیف اول این جنایت است.
شهاب حسینی که بعد از دوری چند ساله از حضور در قاب تلویزیون با «پوست شیر» به فضای پلتفرمهای اینترنتی برگشته در این سریال نقش پلیس باهوشی را بازی میکند که علاوه بر هوش و جذابیت، عصبیت و تندخویی پلیسهای هالیوودی را هم با جزئیاتی دیدنی به نمایش میگذارد. رئیس پلیسی که بر اساس الگوهای این ژانر دخترش را در یک پرونده جنایی از دست داده و به خاطر مواجهه شخصی با چنین جنایتی از حرفه و شغلش در اداره پلیس بیزار شده است.
نکته جالب اینکه سکانسهایی از این سریال تا حدودی سریال مشهور کارآگاه حقیقی (True.Detective ) با بازی متیو مک کانهی را هم یادآوری میکند. یکی از این صحنهها، سکانسی است که شهاب حسینی را به محل جنایت و پیداکردن جسد ساحل دختر نوجوان نعیم میبرند تا جزئیات آن را بییند. نما، قاببندی، دکوپاژ و جغرافیای محیط شباهتهای بسیاری به سکانس ورود مک کانهی به محل وقوع جنایت و مشاهده جسد به هم ریخته زن جوان چسبانده شده به شاخ و رگ درخت تنومند دارد.
تکدرخت خشک پرشاخ و برگ، منطقهای خلوت کنار جادهای کم تردد، علامتی که روی درخت کهنسال خشکیده نقش بسته و پلیسی که به دنبال آثار و نشانهها نزدیک درخت میشود و برای پرونده بچهکشی و قتلهای زنجیرهای، از بوی خاک گرفته تا رها کردن جسد سوخته در کنار جاده، شباهتهای ریز و درشتی به آن سریال دارد.
سکانس دیگری که در همین قسمت پوست شیر صحنه های کارآگاه حقیقی را یادآوری میکند سکانسی است که مک کانهی در همان افتتاحیه سریال روبروی دوربین و بازپرسهای پلیس نشسته با مکث، خونسردی و بیخیالی عجیبی مینوشد و سیگار به سیگار دود میکند و صحنههای ملتهب پرونده سالهای جوانیاش را برای آنها تعریف میکند.
شهاب حسینی هم در سکانسی مشابه در اداره پلیس روبروی مافوقش نشسسته و در حالی که به نصیحتهای پدرانه او گوش میکند با همان نگاه، اکت و مکثهای تلخی که در دیالوگهایش دارد شیشه آب معدنی را از کت چرمش بیرون میآورد، مینوشد و جملات کلیدی اپیزود سوم را با خشم و سرخوردگی بیان میکند.
«مافوق به او میگوید: اون بچه جاش وسط بهشته، مطمئن باش از کاری که داری با خودت میکنی نه خدا راضیه نه اون بچه... پلیس زخمخورده مکث میکند و در حالی که به زور دنبال کلمه میگردد، میگوید: خدا از من راضی نیست؟ من از او راضی نیستم ... بچه من هرجا که باشه حتی همون جایی که شما میگی مطمئن نیستم که جاش از این جا از تو بغلم خودم بهتر باشه...»