میخواهیم ببینیم این توصیه تا کجا صحیح است و اگر صحیح است به چه معنا صحیح است. که همانطور که برخی حکمای جدید میگویند چه بسیار ضرب المثلها و ایضا مثالها و متلکها و نیشخندها که کاراییشان در استدلال چیزی نیست جز تغییر و یا تحقیر موضوع مورد بحث آن هم به نفع راوی! و چه دلبستگی بینظیری داریم ما ایرانیها به استفاده از آن در جایی که در استدلال کم میآوریم میتوان یک ضربالمثلی زد که شباهتهایی با موضوع دارد و با مدد از عادت- که لباس عقل بر هر نامعقولی میپوشاند- جانب حق را به سمت خود برگردانیم، یا نقلقولی بیاوریم که گویا بزرگی که همه بر بزرگیش باور دارند، دارد درباره وضعیت مشخص فعلی ما قضاوت میکند. پس پر بیراه نیست اگر حتی یک بار هم که شده برخی ضرب المثلهای نغز و پر معنا را از منشور عقل بگذرانیم و اگر حقیقتی هم در آنها یافتیم آن را معنا کنیم.
یک واقعیت انکار ناپذیر آن است که در حال حاضر در بسیاری از موارد ارتباط مستقیمی بین احساس درونی یا برداشت بیمار از یک بیماری خاص و میزان خطرناک بودن یک بیماری وجود ندارد. ممکن است یک فرد بهطور ناگهانی دچار سرگیجه بسیار شدید و ترسناکی گردد تعادل خود را از دست داده و تهوع و استفراغ شدیدی پیدا کند و گمان برد که خطر مرگ او را تهدید میکند اما در مراجعه به پزشک دریابد که این تنها یک التهاب بیخطر عصب وستیبولر در گوش بوده و هیچ اهمیتی ندارد و تازه طبیب به او توصیه کند که نه تنها به استراحت هیچ نیازی ندارد بلکه باید بهشدت از آن اجتناب کند.
فعال باشد و حرکت کند تا زودتر خوب شود از سوی دیگر ممکن است کسی بهدلیل یک خونریزی مختصر از لثه و با حال عمومی بسیار خوب به طبیب مراجعه کند و معلوم شود که مبتلا به نوعی سرطان خون شده و چند ماهی بیش زنده نخواهد ماند! از سوی دیگر قطع نظر از تشخیص، بسیاری از اقدامات درمانی نیز که بسیاری از ما از روی عادت یا مد برای خود و دیگران به وفور توصیه میکنیم هیچ محلی از اعراب ندارند. هنوز هیچ مطالعه علمی این تقسیم بندی غذاها به سرد وگرم را تایید نمیکند.
مهمترین عامل تداوم اینگونه عقاید هم اعتقادی است که بسیاری از پزشکان، آن هم براساس برخی مشاهدات شخصی دارند. باید گفت در هیچ کدام از کتب مرجع درسی که به پزشکان تدریس میشود هیچ نامی از این تقسیم بندی برده نشده است. اینکه آیا طبیبان مدرن مجازند براساس عقاید شخصی، قبل از هرگونه تلاش برای اثبات علمی یک مطلب و صرفا بهدلیل نوعی اعتقاد ملی یا خانوادگی به بیماران خود توصیهای بکنند مطلبی است که به بحث فعلی ما ارتباطی ندارد.
اما اعتقادات رایج و غلط درمانی محدود به این بحث قدیمی سردی و گرمی نمیماند. بسیاری اعتقادات هم هست که ظاهری مدرنتر و علمیتر دارند اما هیچ پشتوانه علمی محکمی پشت آنها نیست مثل ارتباط مستقیم استرس با بسیاری از بیماریها! و توصیهای که دربسیاری از موارد با اطمینان به بستگان و آشنایان نزدیک خود میکنیم که جانم استرست را کم کن.... حال آنکه حتی در بدیهیترین موارد مثل ارتباط استرس با سکته مغزی هم هیچ ارتباط معنادار علمی وجود ندارد.
طبق آخرین منابع انجمنهای بینالمللی سکته مغزی، استرس جز ریسک فاکتورهای سکته مغزی نیست. اما آیا واقعا به هیچ رو نمیتوان طبیب خود بود؟ البته که میتوان بود میتوان همکار بسیار خوبی بود برای طبیب معالج در جریان تشخیص و مداوای بیماریای که پیچیدگیهای آن به هیچ وجه کمتر از پیچیدگیهای تعمیر یک کامپیوتر یا حداقل یک رادیو یا یک ساعت نیست. بهعنوان مهمترین شاهدی که بیشترین اطلاعات خام از این پروسه پیچیده و دشوار را دارد میتوان آنها را بهصورتی که پزشک میپسندد در اختیار او قرار داد. میتوان مثل یک همکار خوب از پیشداوری و القا تشخیص اجتناب کرد و میتوان دستورات پزشک را بیکم و کاست و بیبیش و افزون به اجرا در آورد. تنها و تنها در این حالت است که میتوان و باید طبیب خود بود!