به نظر من به زشتی باید به چند دلیل توجه کنیم. اولا ما طبیعتا نمیخواهیم به خودمان به عنوان چیزی زشت فکر کنیم، به خصوص با صیغه حال. این اندیشه که دیگران ممکن است ما را زشت بینگارند، ما را آشفته و نگران میکند، به خصوص در فرهنگی مانند فرهنگ کنونی ما که موفقیت، احترام و عشق بسیار به ظاهر جسمی وابسته شده است.
به همین ترتیب ما عموما از انتساب زشتی به دیگران هم پرهیز میکنیم. زشت خواندن فرد زشت غیردموکراتیک و بیرحمانه تلقی میشود؛غیردموکراتیک از این لحاظ که حتی با برداشت پلورالیستی از زیبایی نیز برخی افراد قافیه را خواهند باخت. زشتبودن بداقبالی است، اما امری است مسلم.
تصدیق زشتی یک فرد بیرحمانه است، زیرا چه این قضاوت اشتباه باشد (مثلا در مورد بیزاری پائولا از خودش در رمان "آبی ترین چشم" اثر تونی موریسون) یا صحیح (مثلا در مورد هیولای فرانکنشتاین)، زشت خواندن یک فرد ممکن است به همان اندازه دروغگو یا شیاد خواندن آن فرد یا حتی بیشتر از آن آسیبرسان باشد.
به نظر می رسد که زشتبودن برخلاف دروغ گفتن یا فریبکاری، معذوریتهای معدودی داشته باشد، وضعیتی که به طور تناقضآمیزی در حال حاضر با دسترسی آسان به شیوههای مختلف زیبا کردن خود و برداشته شدن مانع [انحصار زیبایی به] قیافههای خوب استاندارد بدتر شده است. با این حال بسیاری از ما از منتسب کردن زشتی به انسانها اکراه داریم.
این ناراحتی که توصیف کردم با سنت طولانی فکری که زیبایی را به خیر و زشتی را به شر مربوط می کند، تشدید میشود. در حالی که صفی طولانی از شریران با جذابیت جسمی از ورونسکی[در رمان آناکارنینا] تا رت باتلر[در فیلم بر باد رفته] بر کذب این ارتباط گواهی میدهند،سنت روایی به همان اندازه مستحکمی بر صدق این رابطه شهادت میدهد که از زشتی به عنوان شاخصی از منش بد، اگر نه شرارت تمامعیار، استفاده میکند(مثلا مادرخواندهها و خواهرخواندههای زشت داستانهای پریان برادران گریم ).
از طرف دیگر زشتی و وازنش (نامنصفانه) اجتماعی که برمیانگیزد ممکن است افراد خوب را به افراد شریر بدل کند، همان طور که قصه هیولای مخلوق فرانکنشتاین و بسیاری روایتهای دیگر حاکی از آن هستند.نکته این است که در مجموع چهره زشت اغلب با شکلی از شر اخلاقی مربوط میشود.
سنتهای پزشکی و علمی موضع متفاوتی را اتخاذ میکنند و زشتی را نه به خطای اخلاقی بلکه به نقصان جسمی به خصوص شکلهایی از بیماری مربوط میکنند. به این نحو فرد زشت به عنوان یادآوری از پیری خودمان، آسیبپذیریمان در برابر بیماری، معلولیت و مرگ تلقی میشود.
بالاخره رابطهای میان زیبایی و شادی (یا موفقیت) وجود دارد. پاسخ ارسطو به این پرسش که آیا فرد زشت می تواند حقیقتا شاد باشد،" نه "است، گرچه دلایل او در این مورد بیش از حد پیچیده است که در اینجا به آن بپردازیم.
یقینا میتوانیم با این نظر موافق نباشیم (ادبیات این وعده را می دهد که" دلبر" به دام عشق"دیو" گرفتار خواهد آمد؛ گرچه باید توجه داشت که در داستانهایی پیاپی معلوم میشود که "دیو" در خفا، شاهزادهای خوشقیافه است). بررسیهای تجربی اخیر در مورد همبستگی محکم میان قیافه خوب و موفقیت در محل کار یا بازار ازدواج، آیندهای حتی بدتر از این را برای افراد زشت پیشبینی میکند.
پس در هر سه نوع این ملاحظات، زشتی با شکلی از شر همانند میشود، اما این منفیبینی مطرحشده جنبهای خارجی دارد.
در مورد اول موضوع واقعی قضاوت منفی ما خود زشتی نیست، بلکه منش اخلاقی بدی است که (به اشتباه) به آن مربوط می کنیم. در مورد دوم هم موضوع واقعی داوری منفی ما خود زشتی نیست، بلکه رابطه ادعایی میان آن و فقدان سیاست یا آسیبپذیری انسان است. به همین ترتیب در سومین مورد موضوع واقعی قضاوت منفی، بداقبالی است که تصور می شود با بدقیافگی همراه باشد.
در هر یک از این موارد ما دلایل خوبی در دست داریم که به قضاوتهای مطرح شده به خاطر ارتباط آنها با برنامههای سیاسی و اجتماعی ناخوشایند مشکوک باشیم. هرچه دقیقتر نگاه میکنیم، نامناسب بودن یا نامنصفانه بودن این ارزش منفی پیوند داده شده به زشتی بیشتر آشکار میشود و همچنین دلایل این که چرا این موضوع مورد بحث قرار نمیگیرد، روشنتر میشود.
اما آیا باید این گونه باشد؟ آیا وضعیت فرد زشت با ارجاع به مُد و پیشداوریها کاملا قابل تبیین است؟ یا این در خود زشتی چیزی بد وجود دارد؟ هنگامی که ما زشتی را از رابطهاش با نظرات در مورد اخلاق، سلامت و شادی جدا می کنیم، آیا چیزی از بدی آن باقی میماند؟ یا نهایتا این تحلیل در مورد زشتی آن است که معلوم شود هیچ کس زشت نیست؟ آیا این نظر پذیرش نوعی حذفگرایی (eliminitavism) درباره زشتی نیست؟
تحلیل حذفگرایانه زشتی با حذفگرایی در مورد نژاد متناظر است. براساس این تحلیل، معلوم میشود که هیچ کس زشت نیست، زیرا چیزی به عنوان زشتی آنچنان که ما گمان میکنیم وجود ندارد (بلکه تنها مثلا نوعی زن گریزی، تبعیض نژادی، تبعیض سنی و عدم تحمل نسبت به تفاوتها به صورتی پوشیده موجود است). معیاری اصیل، یعنی دارای اعتبار بینالاذهانی، برای زیبایی موجود نیست. روشن است که در اینجا تنشی وجود دارد میان تمایل به پذیرش موضعی حذفگرایانه که طرحی را که بعضی افراد را زشت می انگارد رد میکند و عدم تمایل به پذیرش این طرح که برخی افراد واقعا زشتند.
شاید قضاوتها در مورد افراد زشت در صورتی که ما بتوانیم از پیشبینی کردن زشتی افراد اجتناب کنیم، باعث مشکلات کمتری شود، اما در فرهنگی که مسحور وجود امکانات تغییر شکل دادن جسمی برای زیبایی است، مشکل بتوان از این نتیجه گیری اجتناب کرد که نه تعداد معدودی از ما، بلکه اغلب ما زشتیم؛ در حالی که ممکن است بپذیریم که نباید افراد را زشت "خطاب کرد" ، این امر که اصرار داشته باشیم نباید دیگران را زشت "دانست"، قضیه جداگانهای است.
به طور خلاصه مقصود من از این اظهارات، توجه دادن به این امکان است که ایده زشتی، به خصوص قضاوتهای زیباییشناختی در مورد افراد زشت بررسی بیشتری را می طلبد. گمان میکنم که کسی با چنین طرحی مخالفتی نداشته باشد. حرکت در این مسیر واضحا به تجدید حیات علاقه به مفهوم زیبایی و کار در زمینه تلاقی زیبایی شناسی و مطالعات نژادی، مطالعات در مورد معلولیتها، نظریه فمینیستی و تاریخ جراحی زیبایی می انجامد.
موضوع شاید بحث برانگیزتر این ایده است که زشت هم نیاز به بررسی خاص خودش دارد. آنچه که من در بالا به آن اشاره کردهام، این است که ظاهرا (برخی) قضاوت ها در مورد زشتی وجود دارد. اما در این جا مقصودم مقولهای از قضاوت است که زشتی ذاتی را به موضوعش نسبت می دهد؛ خصوصیاتی که به خودی خود، مستقل از انگاره هایی که در مورد نبود سلامت، بدی منش یا بداقبالی وجود دارد، واضحا ناخوشایندند.
چیزی که من را به این مدعا میکشاند این است: بسیاری از فمینیستها و سایر منتقدان فرهنگی معتقدند که برخی از خصوصیات ظاهری بدنی (مثلا ابروهای پیوسته یا بینی یهودی...) به شکلی کاذب زشت دانسته میشوند. عقیده آنها این است که چنین قضاوتهای منفی اشتباهند یا ممکن است اشتباه باشند.
اگر نظر این افراد درست باشد، آنگاه برای آن که بگوییم چنین قضاوتهایی اشتباهند، مجبوریم که نظری در مورد آنچه که قضاوت صحیح در مورد زشتی دانسته میشود، ارائه دهیم. به عبارت دیگر به استانداردهایی نیاز داریم که اسنادهای ذاتی زشتی را از اسنادهای خارجی آن تمیز دهد و برای این کار ما به تحلیل فلسفی زشتی نیازمندیم.
به بیان دیگر پاسخ به این پرسش که چگونه زشتی به خودی خود درک میشود، و یقینا چنین پرسشی به زیباییشناسی مربوط میشود. البته طرح چنین تحلیلی زیباییشناسان را در معرض اعتراضات سیاسی یا اجتماعی معینی قرار میدهد.
بسیاری از همان دلایلی که سخن گفتن از زشتی را بر پایه تبعیض نژادی یا جنسی (مستتر در آن) قابل اعتراض میکند، ممکن است به این گرایش در زیباییشناسان منجر شود که امکان زشتی ذاتی را انکار کنند. این اکراه به خصوص در جایی که به انسانها مربوط میشود، طبیعی و شایسته است. اما این گرایش باید با اشتیاق برای تصدیق این امر تعدیل شود که اضطرابات اجتماعی در مورد بداقبالی شخصی، بیعدالتی و دیرپایی کشش ما به زیبایی جزئی معنادار از زندگی و نیز هنر را تشکیل میدهد.
شاید زمان آن باشد که "زشت" مستوجب همان میزان توجهی شود که معمولا معطوف خویشاوند مطبوعترش "زیبا" میشود.
*مری دورو (Mary Devereaux)، دکترای فلسفه دارد و متخصص اخلاق زیستی و زیباییشناسی است.او مدیر "رشته سمینارهای اخلاق زیستی-پزشکی" در دانشگاه کالیفرنیا، سندیهگو است