همشهری آنلاین-احمد سینایی: روزهای اکنون، تداعیگر سالروز شهادت سیدعبدالحسین واحدی مرد شماره۲ فدائیان اسلام است. تاریخ مجاهدات این جمعیت، با نام آن روحانی دلیر گره خورده است و در جایجای آن، میتوان از حقطلبی، ظلمستیزی و پایمردی وی سراغ گرفت. در ۳روایت پیآمده، نزدیکان واحدی، از سیره و کارنامهاش خاطراتی شنیدنی گفتهاند. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
فدائیاناسلام در شهر قم
اسدالله صفا، از اعضای قدیمی فدائیان اسلام و یاران شهید سیدمجتبی نوابصفوی است. وی از این رهگذر، با شهید سیدعبدالحسین واحدی نیز مراوده و صمیمیتی فراوان یافت و از بسا مسائل مربوط به وی آگاه شد. او در یادمانهای پی آمده، به ۲برهه از نقشآفرینی آن روحانی مجاهد، در تاریخچه تشکل فوق آمده، اشارت برده است:
«برای نخستین بار، شهید سیدعبدالحسین واحدی را در خانه آیتالله کاشانی دیدم. البته خیلی به آنجا نمیآمد. سیدی به نام شمس قناتآبادی زیاد به آنجا میآمد که بعدها معلوم شد آدم درستی نیست.
او در اکثر جلسات منزل آیتالله کاشانی بود. آقای واحدی خیلی پرهیجان و پرسوزوگداز بود. موقعی که فدائیان اسلام زیاد فعالیت داشتند، مدام با نشریات مصاحبه میکرد و سخنان قاطعی میگفت. خیلی بیباک، شجاع و دلاور بود. یکبار هم خبرنگاران را جمع و در مجلس سخنرانی کرد. قدرت روحی زیادی داشت و در غیاب مرحوم نواب، تشکیلات را اداره میکرد.
بهنظر من موقعی که در قم اقامت داشت، در جذب طلاب به افکار فدائیان اسلام، خیلی موفق بود. خیلی از طلاب طرفدار فدائیان اسلام بودند، ازجمله آقایان: مروارید، شجونی، گلسرخی، هاشمیرفسنجانی، خلخالی، محلاتی، شبیری، حجتیکرمانی و خیلیهای دیگر. از میان علما هم آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری و آیتالله سیدصدرالدین صدر که با آنها ارتباط علنی داشتند، اما مدرسین و علمایی مثل آیتالله کبیر، آیتالله مرعشینجفی و دیگران هم به آنها علاقهمند بودند، منتها چون نمیخواستند با بیت آیتالله بروجردی اصطکاک پیدا کنند، علاقهشان را علنی نمیکردند!
نهایتا عدهای نزد آیتالله بروجردی از آنها سعایت کردند و از ایشان خواستند مانع ادامه کار فدائیاناسلام شوند. البته در این زمینه گفتنی زیاد است که شاید گفتن همه آنها صلاح نباشد. خدا همهشان را رحمت کند. ماجرای دیگری که در فدائیاناسلام با شهید واحدی پیوند دارد، به کاندیداتوری شهید نواب صفوی از قم مرتبط است. بر سر اختلافی که در این ماجرا پیش آمد، ۱۷-۱۸ نفر بیرون رفتند، ازجمله آقا سیدهاشم حسینی.
داخل پرانتز برایتان خاطرهای نقل کنم. بعد از این ماجرا، دیداری بین آقای نواب و آقا سیدهاشم صورت گرفت و آسید هاشم طی آن خیلی به ایشان تندی کرد! آقای نواب پاسخ داد: تو ورقت برگشته است، دو روز شما را به امان خودتان رها کردم، از اینرو به آن رو شدید! مگر خود شماها نبودید که گفتید: برو نماینده شو؟ حالا چه شده است؟... به هرحال از همانجا بود که اختلاف در فدائیاناسلام شروع شد.
البته من تا آخرش با آقای نواب بودم. شهید سیدعبدالحسین با این کاندیداتوری موافق بود. خیلیها از دستش ناراحت و دلخور بودند. ریشههایش هم معلوم بود. ولی سید با وجود ظاهر پرابهتی که داشت، بسیار هم مهربان بود. خود من یکبار با مادرم اوقات تلخی کردم و گذاشتم و از خانه بیرون آمدم! واحدی سعی کرد مرا به خانه برگرداند و آشتی بدهد ولی من زیر بار نرفتم! تا مدتها با من قهر بود که تو به حرف سید اولادپیغمبر(ص) اعتنا نکردی و رویم را زمین انداختی! آخر سر هم بالاخره راضیام کرد و مرا به خانهمان برد و آشتی داد. آقای نواب هم با ما آمد ...»
گفتوگوی محرمانه دکتر فاطمی با سیدعبدالحسین واحدی در اتومبیل شخصی!
محمدمهدی عبدخدایی از معدود بازماندگان جمعیت فدائیان اسلام است که رازی مهم از زبان شهید سیدعبدالحسین واحدی درباره دکتر حسین فاطمی را فاش ساخته است. او روایت میکند که در سال۱۳۳۱، طی ۲دیدار با واحدی، خواهان جلبحمایت فدائیان اسلام برای احراز مقام نخستوزیری بوده است. از این مهم نباید غفلت کرد که این ۲دیدار، پس از مضروب شدن وی توسط عبدخدایی و پیش از آزادی شهید نواب صفوی از زندان مصدق بوده است:
«در اواخر سال۱۳۳۱ که بین دربار و دکتر مصدق اختلاف افتاد، هر دو طرف تلاش کردند که به نواب صفوی نزدیک بشوند! به همین جهت میبینیم که نواب صفوی در بهمن سال۱۳۳۱ آزاد میشود. چرا آزاد میشود؟ این آزادی زمینههای قبلی داشته است. در این مقطع ۲ملاقات بین شهید سیدعبدالحسین واحدی و دکتر فاطمی -که بعد از مضروب شدنش وزیرخارجه شده- انجام گرفته است! پیشتر از آن نصرتالله قمی، دکتر زنگنه، وزیر فرهنگ رزم آرا را در دانشگاه مورداصابت گلوله قرارمیدهد. روزنامهها نوشتند: دکتر زنگنه به وسیله یکی از فدائیان اسلام، به نام نصرتالله قمی ترور شد!
در حالی که نصرتالله قمی، هیچ ارتباطی با فدائیان اسلام نداشته است. او دانشجوی دانشکده حقوق بود و عضو هیچ گروهی نبود. او در زندان قصر، با نواب صفوی آشنا و به او علاقهمند میشود. او وقتی در زندان قصر با نوابصفوی ملاقات میکند، اهل نماز و روزه میشود. چون دادگاه جناحی او را محکوم به اعدام کرده بوده، حکمش میرود به دیوان عالی کشور و دیوان عالی کشور هم آن حکم را تأیید میکند.
در اینجا نواب صفوی به این فکر میافتد که از دولت برای نصرتالله قمی درخواست یک درجه تخفیف بکند! علاوه بر این به این فکر میکنند که دکتر فاطمی، با اینکه توسط فدائیان اسلام مضروب شده، نزدیک به دکتر مصدق و وزیر خارجه است و درخواستش موردقبول واقع میشود. مرحوم نواب صفوی نامهای به دکتر فاطمی مینویسد که من امیدوارم یک روزی این سند پیدا بشود.
در این نامه آمده است صرفنظر از رنجهایی که از شما بردهام و ناجوانمردیهایی که در جریان بعد از قتل رزمآرا انجام گرفته است، بهخاطر اینکه نصرتالله قمی اعدام نشود این نامه را نوشتم و میخواهم که او اعدام نشود!... قرار میشود این نامه را بهدست دکتر فاطمی بدهند و دکتر فاطمی در هیأت دولت آن را مطرح کند و رئیس دولت -که دکتر مصدق است- از شاه بخواهد که یک درجه تخفیف بدهد، چون فقط شاه میتوانسته تخفیف بدهد.
چون رفتن سیدعبدالحسین واحدی به وزارت خارجه ممکن نبود، نرفت. از سوی او تلفن میکنند به دکتر فاطمی که واحدی میخواهد شما را ببیند! او هم اظهار تمایل میکند. قرار میگذارند که واحدی با تاکسی بیاید جلوی بیمارستان بانک ملی. دکترفاطمی هم گفته بود من ساعت۴میروم به دیدن آیتالله کاشانی در بیمارستان، از بیمارستان که بیرون میآیم، در ماشین این ملاقات انجام بگیرد و چنین هم میشود (در آن روزها آیتالله کاشانی بهدلیل بیماری در بیمارستان بانک ملی بستری بود.)
مرحوم سیدعبدالحسین واحدی برای من تعریف کرد: من با تاکسی رفتم جلوی بیمارستان، هنوز دکتر فاطمی از بیمارستان بیرون نیامده بود. من تاکسی را نگهداشتم تا وقتی که دکتر فاطمی میآید بیرون از بیمارستان، مرا نبیند که کنار خیابان ایستادهام! دکتر فاطمی از بیمارستان بیرون میآید، مرحوم واحدی هم از تاکسی پیاده میشود. دکتر فاطمی واحدی را میبیند، جلو میآید، دست میدهد و روبوسی میکنند!
مرحوم واحدی میگفت: تا مرا دید میدانست که ما سیدها که به هم میرسیم، به هم پسرعمو خطاب میکنیم. گفت: پسرعمو، چرا دادی به من گلوله زدند، روده مرا سوراخ کردند؟ مرحوم واحدی میگوید: آن وظیفه شرعی بود، شما را محارب تشخیص دادیم، آن روزها تشخیص دادیم که شما رودرروی آرمانهای اسلامی قرارگرفتهاید، به تکلیف عمل کردیم!
دکتر فاطمی تعارف میکند، واحدی توی ماشین او مینشیند. آنموقع ماشینهای وزارتی، ماشینهای بنزی بود که وسط ماشین ۲قسمت میشد. شیشهای بود وسط ماشین، آن را میکشیدند بالا که راننده و محافظ، حرف اینها را نشنوند! در آنجا مرحوم واحدی به دکتر فاطمی میگوید: من واقعاً نمیخواستم با شما ملاقات کنم، اما برای نجات جان یک انسان، خودم را برای ملاقات با شما متقاعد کردم!
چون در حکومت رزمآرا، ما افرادی را که در کابینه رزمآرا کار میکردند، همهشان را محارب میدانستیم. این آدم (نصرتالله قمی) درست است که از ما نبوده اما بالاخره یک کسی را کشته که آن آدم موافق سیاستهای خارجی بوده و بنابراین دلمان نمیخواهد او اعدام بشود... دکترفاطمی میگوید: اگر آقایان از من حمایت کنند که من رئیس دولت بشوم و دکتر مصدق در رهبری جریان باقی بماند ما آمادگی همهگونه همکاری را داریم!
تلاش میکند که در آنجا موافقت شهید سیدعبدالحسین واحدی را به همکاری با کابینه دکتر مصدق جلب کند. این قبل از آزادی نواب صفوی است. ماشین دور تهران، توی خیابانهای تهران، حرکت میکند. اینها صحبت میکنند تا اینکه ماشین میرود به خیابان کاخ که جلسه هیأتدولت بوده است. دکتر فاطمی دست واحدی را میگیرد تا ببرد توی جلسه هیأتدولت! مرحوم واحدی نمیرود و بقیه حرفهایشان به دیدار بعد موکول میشود.
در ملاقات دوم، دکتر فاطمی با واحدی تماس میگیرد. این بار دیگر او تماس میگیرد. جلسه ملاقات هم باز در ماشین انجام میگیرد. مثل اینکه ماشین میآید میدان خراسان، واحدی هم از دولاب میآید میدان خراسان، سوار ماشین وزارت خارجه میشوند. مرحوم واحدی اینبار میگوید: اگر قرار باشد توافقی کنیم، باید مکتوب باشد، مثل جریان رزمآرا غیرمکتوب نباشد، در آن صورت باز هم حرفها به جایی نمیرسد، یعنی این توافق انجام نمیگیرد».
به بختیار نوشتیم برادر ما هرگز فرار نمیکند!
حجتالاسلام سیدجواد واحدی، تنها برادر بازمانده شهیدان سیدعبدالحسین و سیدمحمد واحدی است. او اگرچه در سنین پایین آنان را درک کرده اما خصال و ویژگیهای ایشان را کاملا بهخاطر میآورد و خاطرات مربوطه را بازمیگوید. وی درباره خصال و داستان شهادت مرد شماره۲فدائیان اسلام، این گزارش را به تاریخ سپرده است:
«ایشان فوقالعاده شجاع و خطیب درجهیکی بود و هر بار که سخنرانی میکرد، شور عجیبی در دل مخاطبان برپا میشد. یکبار هم در مسجد امام منبر رفت و طبق معمول آستینهایش را بالا زد و خطاب به رئیس شهربانی و سایر افسرانی که در آنجا حضور داشتند، گفت: اگر اختیار در دست من بود، میدادم رئیس شهربانی را جلوی در صحن بخوابانند و صد ضربه شلاق بزنند!
سخنرانی ایشان در مسجد شاه در مورد رزمآرا هم که بسیار مشهور است. ایشان ۳ساعت درباره جنایات رژیم صحبت کرد و در آخر به رزمآرا هشدار داد که یا خودت برو یا ما تو را به درک میفرستیم! این سخنرانی باعث شد که مردم، شعرهای طنز زیادی درباره رزمآرا درست کنند. رزمآرا در ختم آیتالله فیض و بهدست شهید خلیل طهماسبی ترور شد. اسم رزمآرا حاجعلی بود. مردم برایش شعر درست کرده بودند که
به علی گفت مادرش روزی
که بترس و به ختم فیض مرو
رفت و افتاد ناگهان دم حوض
بچهجان حرف مادرت بشنو!
اما در مورد رویداد شهادت اخوی، باید بگویم که در آن روزها به من خبر دادند که ایشان در مسافرخانهای در قم است. صبح شنبه بود و من به آن مسافرخانه رفتم و بعد از ملاقات با ایشان، ماشینی تهیه کردم و ایشان با آن ماشین به طرف اهواز حرکت کرد. اگر اشتباه نکنم، ۱۴آذر بود. روز دوشنبه ۱۶آذر مجله ترقی نوشت که سیدعبدالحسین واحدی در تهران در زندان دوم زرهی زندانی است اما دو روز بعد،
خبر شهادت ایشان را چاپ کرد و نوشت که حین فرار کشته شده است! کسانی که ایشان و شجاعتش را میشناختند، ابداً این خبر را باور نکردند. بعدها معلوم شد که تیمور بختیار به ایشان تیراندازی کرده و بعد هم وانمود کردند که موقع انتقال از اهواز به تهران و موقعی که قصد فرار داشته، کشته شده است! برادر بزرگ ما (برادر پدری)، تلگرافی زد و اعتراض کرد که چنین چیزی امکان ندارد و مجرمین فراری معمولاً از کمر به پایین زخمی میشوند، ولی برادر ما اینطور نبوده! در پی این اعتراض آمدند و ایشان را هم دستگیر کردند... »