همشهری آنلاین-آزاده سلطانی: قدیمیترها که با کربلاییاحمد دوست و همکار بودند هنوز نقل زبانشان خوبیهای او است. مردی که با مهربانیهایش در دل دیگران جای داشت. چقدر حال دیگران را خوب میکرد وقتی صبح با لبخند وارد تحریریه میشد و با گفتن حرفهای نشاطآور دوستانش را سر شوق میآورد. بعد از رفتنش فقط یک نام نیک از او ماند و عکسی قاب شده که بر دیوار نصب شده است. ۱۵آذر سالروز سقوط هواپیمای سی-۱۳۰و شهادت اصحاب رسانه است. به همین مناسبت یادی از او کرده و یادش را گرامی میداریم.
محمد بزرگ شده در یک خانواده پرجمعیت بود. احترام به والدین و خواهر و برادرها را اولویت زندگیاش میدانست. مردی بسیار عاطفی که در دل پرمهرش ردی از کدورت و دلخوری دیده نمیشد. با اینکه در دانشگاه رشته معماری خوانده بود اما سال ۱۳۶۱بهعنوان دستیار کارگردان همکاریاش را با صداوسیما شروع کرد.
شاید دلیلش علاقه زیاد او به عکاسی بود. او در شکار لحظات تبحر زیادی داشت و با اینکه درس این حرفه را نخوانده بود اما بهگفته دوستانش بهترین تصاویر را خلق میکرد. فعالیت در صداوسیما فرصت مناسبی را برای محمد ایجاد کرد تا مستندسازی را هم تجربه کند. او تا سال۱۳۷۱در صداوسیما بود و بعد از شکلگیری مؤسسه همشهری بهعنوان عکاس فعالیتش را آغاز کرد.
از مهمترین اتفاقات زندگی او ازدواج با پریوش نوری بود؛ همسری که همچنان از فراقش میسوزد. آنها سال۱۳۷۲زندگی مشترک خود را شروع کردند. ثمره زندگیشان یک دختر و یک پسر است. لعیا و رضا؛ در زمان شهادت پدر کودک بودند و حالا دوران جوانیشان را سپری میکنند.
عکسی که جاودانه شد
کربلاییاحمد هم فنبیان قویای داشت و هم در نویسندگی توانا بود. برای همین توانسته بود گوی سبقت را از دیگر همکارانش برباید و تبحرش ذکر زبان دوست و آشنا باشد.
او مرتب برای انجام ماموریت به شهرهای مختلف سفر میکرد و حتی در زلزله بم تصاویری گرفت که در نوع خود بینظیر و تأثیرگذارترین گزارش تصویری بود.
او علاقه زیادی به شرکت در مانورهای نظامی داشت. عاشق عکاسی از لحظههای رزمی بود. حتی در یکی از مانورها موفق شد عکسی از شلیک تانک ذوالفقار بگیرد؛ عکسی ناب که نحوه خروج گلوله از دهانه تانک را به خوبی نشان میداد. همین عکس بهدلیل کیفیت نگاه مطبوعاتی او در عکاسی توانست کربلایی احمد را موفق به دریافت لوح تقدیر کند.
مهماندوست بود و سفرهدار
پریوش نوری، همسر شهید کربلایی احمد ۱۲سال زندگی مشترک را با او تجربه کرد و در این مدت تنها چیزی که از محمد به یاد دارد فقط خاطره خوش است و بس. او تعریف میکند: «محمد ارتباط خوبی با بچهها برقرار کرده بود. با اینکه بچهها بیشتر وقتشان را با من میگذراندند اما به محض اینکه پدرشان میآمد دیگر من را نمیشناختند.
او خیلی منظم بود و در کارها کمک حال من. هیچ وقت نشد در طول زندگی مشترکمان او را بدون لبخند ببینم، حتی زمانی که با خستگی زیاد به خانه میآمد. عادتی داشت که هر بار زنگ میزد من یا بچهها باید در را روی او باز میکردیم با اینکه کلید داشت. برای بچهها زیاد کتاب میخواند، خودش هم زیاد مطالعه میکرد. با همه خوبیها اما اهل خرید کردن و بازار رفتن نبود. هر بار به او میگفتم همراهم بیا، میگفت: شما برو بپسند بعد من میآیم با هم میخریم.»
آنچه دوست و آشنا از شهید کربلاییاحمد تعریف میکنند فقط حسنخلق است و مهربانی، اینکه مهماندوست و سفرهدار بود و هرکس سرزده یا به دعوت، مهمان خانهاش میشد بهترین میزبانی را انجام میداد. او ویژگی دیگری هم داشت که هنوز همکاران قدیمی به یاد دارند. محمد زمان تولد همه کسانی که دوستشان داشت را بهخاطر داشت. روز تولدشان تلفن میکرد یا حضوری تبریک میگفت. به سفره سالتحویل هم اهمیت زیادی میداد و آن را از ملزومات استقبال سال نو میدانست. آنقدر با سلیقه هفتسین میچید که یکبار عکس سفره هفتسین خانهاش را در روزنامه همشهری چاپ کرده بودند.
تلاش برای اتفاق خوب
مسعود خامسیپور از دوستان قدیمی شهید کربلاییاحمد است. خاطرات زیادی از او دارد و تعریف میکند: «هر کس در حرفهاش روشهای خاص خودش را دارد. محمد هم همینطور بود. معمولا عکاسها بعد از اینکه عکس میگیرند دیگر خیلی پیگیر آن موضوع نیستند اما محمد فرق میکرد. یادم میآید یکبار با هم رفته بودیم تا از یک آتشسوزی عکاسی کنیم. محمد حین عکاسی کمک هم میکرد. یکی از خصلتهای او این بود که در فضای کاری یا دوستی اگر متوجه میشد کاری از دستش برمیآید حتما دست بهکار میشد. تلاشاش را میکرد تا بتواند یک اتفاق خوب بیفتد.»