روزگار طلایی سینمای شوروی سابق، این روزها برای هنرمندان داخلی حکم یک خاطره خوش را دارد و اهالی صنعت سینمای روسیه میخواهند در شرایطی که دیگر حکومت کمونیستی در این کشور وجود ندارد، سینمای درخشان آن دوران را تکرار کنند. از آنجا که در حال حاضر برخلاف دوران حکومت کمونیستها، یک اتحادیه و تشکل پرقدرت فیلمسازی در این کشور قدیمی و کهنسال وجود ندارد، هنرمندان و فیلمسازان روسی حرکتهای فردی خود برای ساخت فیلمهای مردمپسند و در عین حال روشنفکرانه را ادامه میدهند.
تازهترین این اقدامات را آلکسی بالا بانف انجام میدهد، کسی که بیشتر از هر چیز با فیلم «برادر» (1997) در سطح بینالمللی شناخته میشود. این فیلم که در دوران حکومت یلتسین ساخته شد، کاری دلهرهآور بود که قصهاش را به زبانی تند و تلخ مطرح میکرد. منتقدان سینمایی میگویند با توجه به پسزمینه خوبی که از این کارگردان در سطح بینالمللی وجود دارد، فیلم جدید او هم مورد توجه محافل هنری داخلی و بینالمللی قرار خواهد گرفت.
«برادر» که در روسیه با استقبال خوب تماشاگران روبهرو شد و در سطح بینالمللی جوایزی را به خود اختصاص داد، فیلمی سرد و خشن درباره روزهای سیاه و تاریکی بود که منجر به اولین جنگ در چچن شد. بالا بانف در این فیلم تلاش کرد تا واقعیتهای تلخ موجود در زندگی مردم روسیه در آن دوران را به تصویر بکشد. فیلم، یک ضدقهرمان را به عنوان کاراکتر اصلی مطرح کرد و منتقدان سینمایی روسیه او را هنرمندی نیهیلیست خطاب کردند.
تلاش کاراکتر اصلی فیلم برای بقا در یک شرایط سخت، چیزی بود که به شدت مورد توجه منتقدان و تماشاگران قرار گرفت. با چنین حالوهوا و پسزمینهای است که «کارگو 200» آلکسی بالابانف ، راه خود روی پرده سینما باز میکند. کسانی که فیلم قبلی این فیلمساز را دیده بودند، طی این سالها سخت چشمانتظار اکران عمومی کار جدیدش بودهاند. نام فیلم برگرفته از اسم رمز نظامی در ارتباط با زخمیهای نظامی ارتش روسیه در طول جنگ افغانستان و حضور نیروهای نظامی ارتش سرخ شوروی در خاک این کشور آسیایی است.
به صورت طبیعی، چنین قصهای بر پایه یک ماجرای واقعی ساخته شده است. همانطور که فیلم قبلی بالابانف هم درباره تاریخ واقعی کشورش (و یک جنگ خونین و تلخ) بود، فیلم جدید او نیز همان حالوهوا را دارد. فرق این دو فیلم در این است که قصه «کارگو 200» در دنیای دیوانهکننده دهه 80 و قبل از پروستاریکای میخائیل گورباچف و ایجاد فضای باز سیاسی در اتحاد شوروی آن دوران است. دیالوگهای تلگرافی، کاراکترهای عجیب و غریبی که در یک شهر غریب گیر افتادهاند و تضاد معماری افغانی با فضای شهرهای بزرگ روسیه، از مشخصههای اصلی «کارگو 200» هستند. همه این مسائل به بالابانف کمک میکنند تا فیلم جذابی خلق کند که به شدت یادآور کارهای درخشان ساموئل فولر در دهههای 60 و 70 میلادی است.
اما سؤالی که منتقدان سینمایی (به ویژه روسی) مطرح میکنند این است که حرف اصلی و بیانیه کلی فیلم درباره چیست؟ مکاشفه سیاسی و افشاگریهای اجتماعی قصه فیلم در خدمت چه چیزی است و چه نکته تازهای را میخواهد مطرح کند؟
آلکسی شخصیت اصلی قصه فیلم (با بازی آلکسی سربریاکف) که روحیهای متزلزل دارد، یک افسر ارتش شوروی است، اما برادر او آرتیوم (با بازی لیویند گروموف) یک پروفسور است که برای دیدن اقوامش به سنپترزبورگ سفر کرده است.
آرتیوم میخواهد مادرش را ملاقات کند که در حوالی لتینسک زندگی میکند، اما در طول راه ماشین او خراب میشود و وی از ادامه سفر بازمیماند. او برای گرفتن کمک خودش را به نزدیکترین خانهای که در آن حوالی است میرساند، اما خیلی زود متوجه میشود که از سوی جماعتی که به شکلی کلیشهای آدمهایی غیرمعمول هستند، محاصره شده است. خانهای که آرتیوم وارد آن میشود، متعلق به یکی از اعضای معمولی حزب کمونیست است و در آنجا با سونکا (با بازی میکائیل اسکروبین) آشنا میشود که مدتی در ویتنام بوده است.
آنچه در ادامه قصه فیلم میآید، فضای وحشتباری است که کارگردان فیلم خلق میکند تا دیدگاه ضدجنگ خود را به زبان بیاورد. از آنجا که تمام کاراکترهای قصه برگرفته از آدمهایی واقعی هستند، «کارگو200» تماشاگران خود را دعوت میکند که خودشان ادامه ماجرا و اقدامات شخصیتها را حدس بزنند. همراه با تعریف قصهای درباره جنگ افغانستان، فساد موجود در دستگاه پلیس دوران حکومت شوروی هم به تصویر کشیده میشود. کل قصه فیلم در خدمت این نکته است که بگوید مام وطن با وجود تمام مصائب و مشکلات، توانست زنده بماند و به حیات خود ادامه دهد.
اما از آنجا که فیلمهای روسی با تعریف یک قصه قدیمی تلاش دارند اوضاع فعلی کشور را مورد بحث و بررسی قرار دهند، «کارگو200» هم فضای رعبآور 1984 کشور شوروی را به روسیه امروزی پیوند میزند. همین نکته باعث میشود تا تماشاچی هنگام دیدن فیلم به یاد روسیه تحت حکومت پوتین بیفتد و ارتباطی بین این دو دوره تاریخ برقرار کند. بالابانف برای تعریف قصه فیلمش از زبانی غیرمتعارف بهره گرفته است. در عین حال، او خیلی خوب میداند در حال تعریف چه چیزی است. قصه او تا زمان حال امتداد مییابد و تنها بیانیهای سیاه و سفید درباره دوران گورباچف نیست. منتقدان سینمایی مثل همیشه خشونت موجود در فیلم را- که این روزها در فیلمهای روسی بهوفور دیده میشود- نکوهش کردهاند.
اما سرگئی بودروف، فیلمساز جوان سینمای روسیه که سال قبل با درام تاریخی «مغول» توجه همگان را به خود جلب کرد، میگوید در فیلم تازهاش «مارکوپولو» روایت جذابتر و زیباتری از تاریخ گذشته را در معرض دید تماشاگران قرار میدهد. بودروف که «مغول» را برای صنعت سینمای قزاقستان کارگردانی کرد (ولی به عنوان یک محصول روسی به جهان معرفی شد) «مارکوپولو» را با همکاری ایتالیاییها میسازد و فیلم به صورت محصول مشترک روسیه و ایتالیا خواهد بود.
سینمای روسیه در دوران حکومت کمونیستها چندین فیلم سینمایی و حتی مجموعه تلویزیونی، درباره این کاشف و سیاح جوان قرن سیزدهمی ایتالیا تولید کرد. ولی سرگئی بودروف میخواهد نگاهی تازه به این شخصیت بیندازد و او را به دور از تعابیر و تفسیرهای کمونیستی به نمایش بگذارد. به گفته او: «کسی مثل مارکوپولو قابلیت آن را دارد که مورد توجه صنعت سینما قرار گیرد و فیلمهای زیادی دربارهاش ساخته شود. چنین فیلمی فقط قصه زندگی یک نفر نخواهد بود، این فیلم تاریخ اجتماعی یک دوران را تعریف میکند و نشان میدهد که مردم آن دوره چگونه زندگی میکردند و چه دیدگاههایی داشتند.»
سرگئی بودروف برای فیلم خود الگوی «آندره روبلف» ساخته آندره تارکوفسکی (محصول دهه 70) را درنظر دارد و میخواهد «مارکوپولو»ی خودش را به آن شکل بسازد.مسئولان دولتی در روسیه میگویند «قلعهبرست» اولین فیلم از مجموعه محصولاتی است که قرار است با کمک مالی دولتی ساخته شود. براساس سیاستهای جدید این کشور، فیلمهای میهنپرستانه از کمکهای وسیع مالی دولت مرکزی بهرهمند خواهند شد.
این فیلمها قرار است از سال 2010 سالنهای نمایش را در سینماهای سراسر کشور در اختیار خود بگیرند. هزینهای که برای کمک به تولید «قلعه برست» درنظر گرفته شده، تقریبا ده برابر هزینه یک فیلم معمولی در روسیه سالهای اخیر است. حتی آن دسته از فیلمهای جنگی هم که در این سالها ساخته شدهاند، با هزینههای شخصی و خصوصی جلوی دوربین رفتهاند. برای مثال، «کمپانی نهم» که قصهاش درباره جنگ افغانستان است و با هزینهای ده میلیون دلاری تولید شده، فقط توانست یک میلیون دلار کمک از دولت بگیرد، چنین وضعیتی برای «1612»هم به وجود آمد.
این درام تاریخی جنگی که با هزینهای 12 میلیون دلاری تولید شد، نتوانست بیشتر از یک میلیون دلار از منبع دولتی کمک بگیرد.تحلیلگران سینمایی اختصاص کمک هزینههای بیشتر به محصولات سینمایی را در راستای واکنش مسکو نسبت به بحران روبهرشد صنعت سینمای کشور ارزیابی میکنند. در حقیقت، اقدام جدید آنها نوعی بازگشت آشکار به سیاستهای هنری در دوران حکومت شوروی است، در آن زمان فیلمها میتوانستند صددرصد هزینه تولید خود را از منابع دولتی بگیرند و فیلمهای تبلیغاتی، میهنپرستانه و ملیگرای خود را بسازند.
اهالی دستاندرکار سینمایی در روسیه از اقدام جدی دولت حمایت کردهاند و خواستار تداوم آن شدهاند. در عین حال، آنها درخواست کردهاند این یارانه به صورت عادلانه بین آنها تقسیم شود. کلید فیلمبرداری «قلعه برست» ماه مارس در مینسک زده میشود و قرار است همزمان با شصتوپنجمین سالگرد پایان جنگ (که هم روسها و هم بلاروسها از آن به عنوان «جنگ کبیر میهنی» یاد میکنند) در سال 2010 اکران عمومی شود. تماشاگران فیلم یکبار دیگر از نزدیک شاهد وحدت ملیتهای مختلف اتحاد شوروی سابق خواهند بود که دوشبهدوش هم از سرزمین مادریشان دفاع کردند.
با آنکه در قصه فیلم- برخلاف تعدادی دیگر از کارهای سالهای اخیر سینمای روسیه- کمونیستها موجودات منفی ماجرا نیستند، ولی لحن روایتی فیلم شبیه کارهای دوران اتحاد شوروی نخواهد بود که کاراکترهای آلمانی و روسی را به شکلی کلیشهای و تکبعدی به تصویر میکشد. صنعت سینمای روسیه به موفقیت مالی و انتقادی این محصولات جدید خود امید (و در عین حال اطمینان) دارد و دستاندر کارانش میگویند تماشاگران عادی از این فیلمها استقبال خیلی خوبی خواهند کرد.
آسوشیتدپرس- ژانویه 2009