همشهری آنلاین- سیدمیثم میرتاجالدینی: دهم جمادیالاول در تاریخ، بهعنوان سالروز جنگ جمل شناخته میشود. درباره این جنگ که نخستین جنگ داخلی مسلمانان حساب میشود، مرحوم شیخ مفید کتابی با عنوان «الجمل و النصره لسید العتره فی حرب البصره» نوشته که مرحوم مهدوی دامغانی آن را ترجمه کرده است. در ادامه بخشهایی از ماجراهای جنگ جمل را مبتنی بر این کتاب مرور خواهیم کرد؛ چرا که برای روزگار کنونی درسهای بسیاری دارد.
در این جنگ که به سبب سختی تشخیص حق از باطل به فتنه جمل شهرت دارد، طلحه، زبیر و عایشه دخترابوبکر، در برابر سپاه خلیفه وقت علیبنابیطالب صفآرایی کردند؛ آن هم به بهانه قصاص قاتلان عثمانبنعفان که البته به گواه تاریخ خود طلحه و زبیر و عایشه در قتل او به شکلهای مختلف دست داشتند و شیخ مفید مستندات متعددی را در این زمینه ارائه میکند.
به زبان سادهتر، همان کسانی که از عاملان و آمران قتل عثمان محسوب میشدند، به خونخواهی وی برخاستند. چیزی که هنوز هم در فتنهها تکرار میشود: کشتهسازی و تبدیل جسدها به سوختی برای ادامه تحرکات براندازانه.
درباره طرفین اصلی این جنگ باید دانست که در یک سو، خلیفه وقت امیرالمومنین علی (علیهالسلام) است و در سوی دیگر تعدادی از صحابی قدیمی پیامبر(ص) مانند طلحه و زبیر، به همراه همسر نبی اکرم.
زبیر پسرعمه پیامبر(ص) و امام علی(ع) بود. وقتی امیرالمومنین(علیهالسلام) به خلافت رسید، مطابق ذهنیت عمومی از حکومتهای پیشین، در شهر پیچیده بود که نوبت سوءاستفاده باند و حزب علی است. همین شایعه طمع خامی در برخی ایجاد کرد و توقع ناحقی را پدید آورد. ازجمله اینکه زبیر سودای فرمانروایی عراق و رفیق قدیمیاش طلحه آرزوی فرمانروایی شام را داشت. طمع یا توقع اشتباه، آنها را طلبکار مقام و منصبی کرده بود که از منظر امیرالمومنین لیاقتش را نداشتند.
بعد از مدتی چون دیدند از علی(ع) برای آنها به ناحق آبی گرم نمیشود، آرامآرام شکل منتقد بهخود گرفتند. افتادند روی دور نقزنی و کمکم با صراحت بیان بیشتر، تبدیل شدند به اپوزیسیون حکومت. در نهایت هم پرچم جنگ را افراختند؛ آن هم به بهانه قصاص قاتلان عثمان. این بهانه برای آن بود تا انگیزههای قدرتطلبی خود را پشت آن پنهان کنند و برای بیعتشکنی خود توجیهی ظاهرا مشروع بتراشند.
سپس چند صد نفر آدم سادهلوح به همراه تعداد زیادی آدم غل و غش دار و بخشی از امویان که با علی(ع) میانه خوبی نداشتند و تعداد قابل توجهی از کارگزاران عثمانبنعفان و همچنین کسانی که در دوران عثمان ثروت زیادی برای خود جمع کرده بودند و از عدالت علی(ع) هراس داشتند، به موجی پیوستند که طلحه و زبیر راه انداخته بودند. از بد حادثه عایشه بهعنوان همسر پیامبر(ص) و بیترسول اکرم نیز با آنها همراه شد.
جدال، شد جدال بیت پیامبر(ص) و اهلبیت پیامبر(ص)؛ جنگ یاران رسول و جانشین رسول؛ مقابله بخشی از مسلمانان با مومنان. اینجا بود که فتنه پلک باز کرد و بسیاری را فریفت. افراد متعددی مانند سعدبنابیوقاص، عبداللهبنعمر، محمدبنمسلمه انصاری، اسامهبنزید و سلیمانبنصرد خزاعی، نتوانستند حق را از باطل تشخیص دهند؛ چرا که از یکسو علی(ع) و سوی دیگر، عایشه و زبیر و طلحه بودند. تصمیمگیری برایشان سخت شد. لاجرم به گوشه عزلت خزیدند تا به گمان خود شمشیر به خون مسلمان نیالایند. غافل از آنکه در جدال حق و باطل، به گواه قرآن بیطرف نمیتوان بود.
بیعتشکنان، یعنی همان دستهای که ابتدا با خلافت علی(ع) دست بیعت دادند اما اندکی بعد آن را شکستند، از مکه و مدینه به سمت بصره راه افتادند. با سپاهی مجهز و لشکری آماده نبرد. در بصره، کارگزار علی(علیهالسلام) فردی بود به نام عثمانبنحنیف. ابتدا جنگ درگرفت اما بعد آتشبس اعلام شد. بیعتشکنان قول دادند اگر عثمان مانع ورود آنها به شهر نشود، به بیتالمال و جان و مال مردم آسیب نرسانند اما همین که وارد شدند، باز قول و قرار را باد هوا کرده و بر بیتالمال تاختند و دهها تن از یاران عثمانبنحنیف را کشتند.
سپس برای آنکه زهرچشمی از حکومت علی(ع) بگیرند، داعشگونه تمام موی سر و صورت و ابرو و مژه عثمان را از بیخوبن کندند. از طرفی عایشه نیز دستور قتل کارگزار علی(ع) را صادر کرد اما چون سهل بن حنیف برادر عثمان بن حنیف جانشین علی(ع) در مدینه بود، عثمان آنها را تهدید کرد که اگر رهایش نکنند، برادرش تمام بستگان بیعتشکنان را در مدینه خواهد کشت. عثمان که رها شد به جانب علی(ع) آمد. حضرت از او پرسید: چگونهای؟ با گریه پاسخ داد «پیرمرد» از پیش تو رفتم و «امرد» (نوجوانی بدون مو) نزد تو برگشتهام.
رهبر معظم انقلاب درخصوص وجود معیارهایی برای شناخت حق و باطل در فتنه جمل میفرمایند: «جنگ جمل فتنه بزرگی بود اما آیا در فتنهها راه برای فهمیدن حقیقت وجود ندارد؟ چرا. اصولی که باید به آنها توجه شود تبیین شده است. باید شخصیت علی(ع) را که الآن در مقابل طلحه و زبیر است، با این دو نفر مقایسه کنیم و بسنجیم تا حق معلوم گردد. جناب طلحه و جناب زبیر از شمارش ثروتهای بیحساب خودشان عاجزند! و علی بن ابی طالب همچنان در زندگی ساده و سربازی دوران پیامبر زندگی میکند. آیا این یک میزان و یک معیار نیست؟
علیبنابیطالب کسی است که وقتی مردم میآیند خلافت را دودستی به وی تسلیم کنند، قبول نمیکند و میگوید: یک نفر را خلیفه کنید و بگذارید همینطور که من در این ۲۵سال مشاور خلفا بودم، باز هم مشاور باشم! او حرص به مقام ندارد و دوان دوان بهدنبال قدرت و مقام نمیرود. اما طلحه و زبیر بهدنبال قدرت و مقام از مدینه به مکه و از آنجا به بصره دوان دوان آمدند؛ هزاران انسان را هم با خودشان آوردند.
آیا اینها نمیتواند فارق باشد؟ امیرالمؤمنین کسی بود که برای رسیدن به قدرت و وجهه و محبوبیت هیچ تلاش شخصی نکرد. اما وقتی طلحه و زبیر به بصره رسیدند، با هم دعوا کردند که کدام یک امام جماعت شوند، و این اختلاف تا آنجا پیش رفت که عایشه از پراکندگی لشکر هراسان شد. این را مردم میدیدند. آیا نباید مردم بفهمند و درک کنند!؟»
آیا «اشرافیت»، «قدرتطلبی» و «جاهطلبی و شهوت محبوبیت» معیارهای شناخت حق از باطل نیستند؟ آیا بیداردلان نباید وقتی آن رفتار داعشگونه را با کارگزار علی(ع) در بصره کردند، متوجه خباثت باطنی این جماعت ظاهرالصلاح شوند؟ پس معیارها و حجتهای الهی همیشه هستند، ایراد اصلی از گیرندههای ماست که فرکانس هدایت خدا را نمیگیرد. اختلال در دستگاه محاسباتی و قوه سنجش ماست.
درنهایت، جنگ که در گرفت، علی(علیهالسلام) زبیر را موعظه کرد. زبیر حق را یافت و از زشتی بیعتشکنی خودش هراسید. پا در رکاب اسب سفت کرد و معرکه را واگذاشت ولی مورد تعقیب قرار گرفت و کشته شد. حضرت از مرگ زبیر ابراز تأسف کرد و فرمود زبیر از ما بود تا آنکه فرزندش عبدالله او را از ما ستاند. طلحه هم مردد شد و در همین حین، تیری از جانب مروانبنحکم، او را از پای درآورد. اما عایشه بر اشتباه خود اصرار میورزید تا آنکه امام مجتبی دلاورانه بیعتشکنان و ناکثان را هزیمت کرد. در پایان شتر(جمل) پرچمدار پی شد و فتنه جمل به پایان رسید.
آنچه خوب است در پایان اشاره کنیم، هدف امیرالمومنین(علیهالسلام) از این مقابله و ورود به این میدان جنگ است. ایشان در کلامی میفرمایند: اگر شورشیان در بصره فقط یک نفر را هم کشته بودند، قتل همه آنها که در صحنه بودند بر من حلال بود چون آن شورشیان در آنجا حضور داشتند و از ریختهشدن خون مقتول جلوگیری نکردند. (نهجالبلاغه/خ۱۷۲) درجای دیگری هم حضرت حفظ امنیت عمومی را وظیفه حکومت خود تلقی میفرمایند. (نهجالبلاغه/خ ۱۳۶)