به گزارش همشهری آنلاین، زن ۳۷ ساله درحالی که بیان می کرد «من زندگی ام را پای عمل زیبایی گذاشتم» درباره این ماجرای هولناک به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: پدرم سرایدار یک شرکت دولتی بود و با سختی و مشقت مخارج زندگی ما را تامین می کرد، با وجود این خواهرانم آبرومندانه ازدواج کردند و زندگی شیرینی دارند. من هم در رشته آمار تحصیل کردم و سپس به عنوان حسابدار در یک شرکت خصوصی مشغول کار شدم.
این درحالی بود که مادرم به دلیل ابتلا به یک بیماری مزمن، همواره در مراکز درمانی بستری می شد و هیچ گاه روی خوش زندگی را ندید. از سوی دیگر هم تنها برادرم به سرطان مبتلا شد و خانواده را در اندوهی سیاه فرو برد.
در این شرایط بود که «بهادر» به خواستگاری ام آمد. او را یکی از دوستانم معرفی کرده بود که در یکی از بخش های شرکت کار می کرد. آن زمان بیست و هفتمین بهار زندگی ام را جشن گرفته بودم که پای سفره عقد نشستم و با «بهادر» نامزد شدم.
۶ ماه بعد هم زندگی مشترکمان را در حالی آغاز کردیم که همواره آرزو داشتم کاش مانند ۴ جاری دیگرم چهره ای جذاب و زیبا داشتم. آن ها با اندکی آرایش مانند «عروسک» زیبا می شدند و من به آن ها غبطه می خوردم. مدام احساس می کردم به دلیل «اضافه وزنی» که دارم تحقیر می شوم و دیگران به گونه ای سرزنش آمیز نگاهم می کنند.
این احساس حقارت به جایی رسید که بعد از تولد دخترم (ژیلا) آرام آرام تصمیم گرفتم تا بینی ام را عمل کنم. تصورم این بود که اگر بینی ام را کمی لاغرتر کنم، چهره ام جذاب خواهد شد. بالاخره با هر ترس و وحشتی بود زیر تیغ جراحی رفتم و بینی ام را عمل کردم اما با آن که حس می کردم کمی چهره ام زیباتر شده است ولی این موضوع باز هم مرا راضی نمی کرد.
با پوشیدن لباس های گشاد، خجالت می کشیدم برای همین به ورزش و رژیم غذایی روی آوردم تا شاید اندکی لاغر شوم و من هم مانند جاری هایم از لباس های شیک و دخترانه استفاده کنم. از آن روز به بعد انواع رژیم های غذایی را تجربه کردم، هرکس راهی را برای لاغری نشانم می داد همان مسیر را طی می کردم. به انواع و اقسام داروهای گیاهی و شیمیایی متوسل شدم. نزد متخصصان تغذیه رفتم اما هیچ کدام تاثیری در کاهش وزنم نداشت.
خیلی از این موضوع در رنج و عذاب بودم تا این که روزی یکی از دوستان دوران دانشگاهم مرا در خیابان دید و بعد از ساعتی درد دل، پیشنهاد کرد برای لاغری ، عمل زیبایی «پیکرتراشی» را انجام بدهم. او مدعی بود خودش مدتی قبل این عمل را انجام داده و اکنون مشکلی ندارد. نشانی پزشک جراح را از او گرفتم و نزد او رفتم. آن پزشک هم تصاویر زیادی از قبل و بعد اعمال جراحی «پیکرتراشی» را نشانم داد که چگونه به زنانی لاغر و زیبا تبدیل شده بودند. با این تصاویر دیگر وسوسه «پیکرتراشی» رهایم نمی کرد.
خیلی زود موضوع را با «بهادر» در میان گذاشتم و از او خواستم برای انجام این عمل زیبایی کمکم کند. همسرم با شنیدن این حرف ها به شدت برآشفت و نصیحتم کرد که هرگز این کار را نکنم. او می گفت همه این عمل ها با عوارض وحشتناکی همراه است و بیشتر مواقع نیز نه تنها افراد به زیبایی نمی رسند بلکه داشتن پیکر گذشته برایشان به آرزویی دست نیافتنی مبدل می شود. ولی من چنان تحت تاثیر تصاویر و سخنان پزشک مذکور قرار گرفته بودم که حرف های «بهادر» را جدی نمی گرفتم در واقع اصلا نمی فهمیدم او چه می گوید.
بالاخره همسرم را راضی کردم تا پولی را که برای خرید خانه پس انداز کرده بود برای انجام عمل پیکرتراشی من هزینه کند. پزشک معالج مدعی بود فقط یک هفته در بیمارستان خصوصی بستری می شوم و بعد از آن به زندگی عادی بازمی گردم، اما بعد از انجام عمل جراحی تازه سیاهی روزگار به سراغم آمد. تب و لرز شدید، حالت تهوع و انواع و اقسام عوارض دیگر درحالی به طرز دلخراشی آزارم می داد که همه پیکرم با نخ های بخیه دوخته شده بود. شب ها نیز حالم بدتر می شد.
پزشک جراح مرا دلداری می داد که این ها از عوارض طبیعی هستند، اما وضعیت جسمانی من به اندازه ای وخیم شد که چند بار بیهوش شدم و به کما رفتم. مدتی بعد جراح مذکور گفت: باید عمل جراحی دیگری روی پیکرم انجام بدهد.
خلاصه بعد از آن ماجرا تاکنون ۲۱ بار به اتاق عمل رفته ام و ۶ ماه در بیمارستان بستری بوده ام تا شاید «پیکرتراشی» به درستی انجام شود ولی فایده ای نداشت. درحالی که ۱۰ بار به کما رفتم و با مرگ دست و پنجه نرم کردم تصمیم گرفتم پزشک معالجم را تغییر بدهم ولی باز هم بی فایده بود.
فقط «پوره» می خوردم و در معده ام چیز دیگری دوام نمی آورد. حالت تهوع، سرگیجه و تب امانم را بریده بود. آرام آرام پزشک جراح از اشتباهات پزشکی سخن می گفت. که گاهی در هنگام اعمال جراحی رخ می دهد. آخرین بار که برای درمان به تهران رفتم با یک عمل جراحی دیگر روده ام را برداشتند در واقع «راست روده» شدم ولی باز هم معالجه نشدم.
دوباره ۶ ماه دیگر در بیمارستان مرا بستری کردند. دخترم آواره منزل اطرافیانم بود و از تحصیل بازماند. همه پس اندازهای مالی همسرم هزینه شد و او اکنون با قرض و اقساط بانکی مخارج درمانی مرا می پردازد. دیگر حساب و کتاب روزهای بستری در بیمارستان را فراموش کرده ام. حالا نه تنها سلامتی ام را از دست دادم بلکه در آرزوی روزهای گذشته فقط گریه می کنم و نمی توانم هیچ غذایی را مصرف کنم.
بررسی های قانونی و اقدامات مشاوره ای برای این زن جوان با صدور دستوری از سوی سرگرد «جواد یعقوبی» (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) در دایره مددکاری اجتماعی در حالی آغاز شد که زن جوان با اوضاع جسمی وخیم امید به زندگی را از دست داده بود.