روایت جالب دو مجرم را که در طرح‌های رعد و کاشف پلیس دستگیر شده‌اند بخوانید؛ مردی که کت و شلوار میپوشید و دخترها را فریب می‌داد و آن که به خاطر هیجان لباس پلیس به تن می‌کرد.

به‌ گزارش همشهری آنلاین، اجرای همزمان ۲طرح رعد و کاشف از مدتی قبل در دستور کار پلیس پایتخت قرار گرفت. مأموران که بعد از هفته‌ها کار اطلاعاتی و بررسی‌های تخصصی توانستند مخفیگاه مجرمان زیادی را در پایتخت شناسایی کنند، طی روزهای گذشته وارد فاز عملیاتی شدند و با انجام ده‌ها عملیات همزمان در نقاط مختلف پایتخت موفق شدند مجرمانی را که در این مدت زیرنظر داشتند، دستگیر کنند.

خواستگار شیطان‌صفت

کت و شلوار به تن می‌کرد و پس از اجاره کردن خودروهای مدل بالا، سوار بر آنها به محل قرار با دختران دم‌بختی می‌رفت که آنها را در سایت همسریابی شناسایی کرده بود. مرد ۳۵ساله که تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخوانده، خودش را مهندس عمران معرفی می‌کرد و نه‌تنها دست به کلاهبرداری از دختران می‌زد، بلکه برخی از آنها را با تهدید چاقو مورد آزار و اذیت قرار می‌داد و فرار می‌کرد.

طعمه‌هایت را چطور فریب می‌دادی؟

اغلب آنها را در سایت همسریابی شناسایی کرده بودم. گاهی اوقات هم در گروه‌های تلگرامی. نقش خواستگار را بازی می‌کردم و پس از به دام انداختن طعمه‌ام با او تماس می‌گرفتم و خودم را مهندس عمران معرفی می‌کردم. سپس با اجاره کردن ماشین‌های مدل بالا سر قرار می‌رفتم. البته لباس‌های شیک هم می‌پوشیدم تا ظاهری موجه داشته باشم. آنها وقتی ماشین زیرپایم را می‌دیدند، اعتمادشان جلب می‌شد و بعد از اینکه چندبار با آنها قرار ملاقات می‌گذاشتم، می‌رفتم سراغ اجرای نقشه. به آنها می‌گفتم که در زمینه دلار و ارز دیجیتال فعالیت دارم و در مدت کوتاهی به سود کلانی دست یافته‌ام. بعد آنها را وسوسه می‌کردم که در این بازار سرمایه‌گذاری کنند. طلا یا پول نقدشان را می‌گرفتم تا برایشان سرمایه‌گذاری کنم، اما بعد خط موبایلم را عوض می‌کردم و غیبم می‌زد.

اما ظاهرا نقشه‌هایت فقط برای کلاهبرداری نبود؟

بعضی‌وقت‌ها که اسیر وسوسه‌ می‌شدم، با تهدید چاقو، طعمه‌ام را مورد آزار و اذیت قرار می‌دادم و پول و طلاهایش را سرقت می‌کردم. بعد هم او را تهدید می‌کردم که اگر شکایت کند، پیدایش می‌کنم و او را به قتل می‌رسانم.

چه شد که تبدیل به یک مجرم شدی؟

به خاطر پول. پدرم بیمار بود و برای تامین هزینه درمانش نیاز به پول داشتم. برای همین ابتدا سرقت می‌کردم، اما وقتی افتادم زندان، یکی از هم‌بندی‌هایم به من آموزش داد که چطور بعد از آزادی، سراغ دختران دم‌بخت بروم و جیب‌هایم را پر از پول کنم.

پرونده‌ات نشان می‌دهد که سوابق زیادی داری.

من تا قبل از این ۵مرتبه زندان رفته‌ام؛ به جرم سرقت و حمل سلاح. حدود ۲سال قبل پس از پایان دوران محکومیتم از زندان آزاد شدم و کمی بعد نقشه‌ای که در زندان کشیده بودم را اجرا کردم.

چند نفر را با این شگرد به دام انداختی؟

تعداد دقیقش را به‌خاطر ندارم؛ شاید بالای ۳۰نفر؛ چون فقط در تهران این کار را نمی‌کردم. در استان‌های مختلف با این شگرد دست به سرقت و کلاهبرداری از دختران و زنان می‌زدم.

چرا خودت را به تمام طعمه‌هایت مهندس عمران معرفی می‌کردی؟

من تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخوانده‌ام و همیشه آرزویم این بود که یک روز در کنکور قبول و وارد دانشگاه شوم. دوست داشتم در رشته مهندسی عمران درس بخوانم، اما به‌خاطر فقر خانوادگی نتوانستم درسم را ادامه بدهم و تبدیل به یک مجرم حرفه‌ای شدم. برای همین می‌گفتم مهندس عمران هستم.

جنایت در سرقت نافرجام

۴مرد اعضای اصلی باند سرقت مسلحانه‌ای بودند که به بهانه حمل بار، جلوی خودروهای باری مثل نیسان را می‌گرفتند و راننده‌ها را به محلی خلوت می‌کشاندند. سپس با تهدید اسلحه، خودروهایشان را سرقت می‌کردند و با خودروهای سرقتی سراغ گاراژها و کارگاه‌ها می‌رفتند تا مرحله دوم نقشه‌شان را عملی کنند. آنها در یکی از همین سرقت‌ها بود که جان نگهبان بی‌گناهی را گرفتند. گفت‌وگو با عامل این جنایت مسلحانه را بخوانید.

سرقت‌ها را چطور اجرا می‌کردید؟

ابتدا به‌صورت مسلحانه، دست به سرقت خودروها می‌زدیم. سپس در مناطق جنوبی پایتخت یا حاشیه تهران، گاراژ و کارگاه‌های مختلف را شناسایی می‌کردیم و شبانه به آنجا هجوم می‌بردیم. با تهدید اسلحه دست و پای نگهبان را می‌بستیم و دست به سرقت می‌زدیم.

چه وسایلی سرقت می‌کردید؟

بستگی به کارگاه داشت؛ از صنایع چوب گرفته تا پوشاک، مس، آهن و چیزهای دیگر.

چه شد که این نقشه را کشیدید؟

یک شب با دوستانم که همگی بچه‌های یک محل بودیم و از بچگی با هم بزرگ شده‌ایم، در پاتوقی نشسته بودیم و با خودمان گفتیم چه کار کنیم تا پولدار شویم؟ هرکس نظرش را گفت و درنهایت آن شب به توافق رسیدیم تا با تهیه اسلحه و سرقت خودرو، به گاراژ و کارگاه‌های اطراف تهران برویم و دست به سرقت بزنیم. معمولا از دیوار گاراژها بالا می‌رفتیم و وارد آنجا می‌شدیم تا بعد با بستن دست و پای نگهبان، در فرصتی مناسب نقشه سرقت‌هایمان را اجرا کنیم.

اما نقشه شما به جنایت ختم شد؟

باور کنید قصد قتل و آدمکشی نداشتیم. درحقیقت نقشه‌ای که کشیده بودیم فقط و فقط سرقت بود؛ همین. اگر هم اسلحه با خودمان بردیم صرفا برای تهدید نگهبانان بود؛ همین. اما آن شب تلخ من تیراندازی کردم و دستانم به خون آلوده شد و از آن شب به بعد عذاب وجدان رهایم نمی‌کند.

از آن شب بگو. چه اتفاقی افتاد؟

مقتول، نگهبان گاراژ بود که آن شب به همراه دوستش داخل اتاق سرایداری بودند. زمانی که ما از دیوار بالا رفته و وارد گاراژ شدیم تا سرقت را انجام دهیم، ترسید و در را از داخل قفل کرد. می‌خواست به پلیس زنگ بزند و مدام این طرف و آن طرف می‌رفت. می‌خواستم شیشه را بشکنم که از طریق پنجره وارد شویم؛ به همین دلیل تیراندازی کردم، اما تیر به کنار قلبش خورد. درواقع هدفم این بود که شیشه را بشکنم، اما جان یک انسان را گرفتم.

بعد از این، چه اتفاقی رخ داد؟

همه ترسیده بودیم و سرقت را نیمه‌کاره رها کردیم. سپس به دوستش که ترسیده بود، گفتیم با اورژانس تماس بگیرد و خودمان هم فرار کردیم.

چند وقت است که تصمیم گرفتید سرقت کنید؟

خیلی نیست. حدود ۴۰ یا ۵۰روز پیش و اصلا یک‌درصد هم فکرش را نمی‌کردیم که دستگیر می‌شویم؛ چون تصورمان این بود که نقشه ما کاملا حرفه‌ای است و ردی از خودمان به جا نگذاشته‌ایم، اما خب تصورمان اشتباه بود و لو رفتیم. من هم با یک اتهام سنگین مواجه هستم؛ اتهام قتل عمدی.

سارقی که آرزو داشت پلیس شود

در حیاط پلیس آگاهی تهران چند زن و مرد جوان ایستاده‌اند که می‌گویند مردی در نقش پلیس آنها را فریب داده و سپس از آنها سرقت کرده است. یکی از مالباخته‌ها دندانپزشک است. او به همشهری می‌گوید: سرگرد قلابی (اشاره به متهم دستگیر شده) یکی از مراجعه‌کنندگان به مطبم بود. او با چرب‌زبانی اعتماد مرا جلب کرد. او هر روز برایم داستان پرونده‌هایش را تعریف می‌کرد و اعتمادم را جلب کرده بود. او متوجه شده بود که بیماران من خارجی هم هستند و گاهی اوقات به دلار، پول ویزیت و خدمات درمانی را می‌پردازند. وقتی به این حقیقت پی برد یک شب به مطبم آمد و با تهدید قمه ۲۰هزار دلار پولی که در مطبم بود را سرقت کرد. حرف‌های مرد دندانپزشک که تمام می‌شود، زنی جوان که شاکی دیگر پرونده است، می‌گوید: این آقا نقش خواستگار را بازی کرد و فریبم داد. می‌گفت سرگرد کلانتری است و حتی مرا به خانه مجللی در اطراف نیاوران برد و گفت در اینجا زندگی می‌کنم. حتی با ماشین مدل بالا سر قرار می‌آمد تا اینکه یک روز تمام اسناد و مدارکی که داخل چمدان در صندوق عقب ماشینم بود را سرقت کرد و غیبش زد.

متهم سرش را پایین انداخته و اصلا به شاکیان نگاه نمی‌کند. او به تمام طعمه‌هایش می‌گفته پلیس است؛ سرگرد کلانتری، اما امروز گیر افتاده است. او وقتی در برابر خبرنگار همشهری قرار می‌گیرد، می‌گوید: «من پلیس نیستم، طلافروشم، اما همه رویایم این بود که روزی پلیس واقعی باشم.»
چه شد که یک طلافروش نقش پلیس را بازی کرد تا نقشه‌های تبهکاری‌هایش را پیش ببرد؟
بنویسید به‌خاطر هیجان. درواقع از هیجان پلیس بودن خوشم می‌آمد. چون به خاطر پول نبود که سرقت می‌کردم و فقط به‌خاطر هیجان و حس عجیبی که بعد از انجام این کارها سراغم می‌آمد، آن را دوست داشتم.

چرا خودت را پلیس معرفی می‌کردی؟

چون از کودکی عاشق پلیس بودم. آرزو داشتم پلیس شوم. به فیلم‌های پلیسی علاقه داشتم، اما نتوانستم به آرزویم برسم. برای همین خوشم می‌آمد که خودم را یک پلیس معرفی کنم؛ حتی برای این کار سعی می‌کردم دوستانی پیدا کنم که در کلانتری کار می‌کنند؛ برای همین به بهانه‌های مختلف به کلانتری‌ها می‌رفتم، ولی نتوانستم با کسی ارتباط برقرار کنم. لباس پلیسی خریده بودم و چندین عکس در فضای مجازی با این لباس داشتم. در خیلی مواقع خودم را پلیس معرفی می‌کردم؛ چون هرگز به رؤیای کودکی‌ام نرسیدم.

چرا نرسیدی؟

شرایط برایم مهیا نشد که به رویایم برسم.

عشق پلیس شدن را داشتی، پس چرا دست به سرقت می‌زدی؟

گفتم که به‌خاطر هیجان!

با طعمه‌هایت چطور آشنا می‌شدی؟

بستگی داشت؛ در خیابان، در مهمانی و در دنیای مجازی. به دختران وعده ازدواج می‌دادم. از مردان هم با تهدید قمه دست به سرقت می‌زدم. یکی از طعمه‌هایم دندانپزشک بود که با او طرح دوستی ریخته بودم. او دندانپزشک بازیگران معروف و افراد خارجی بود. وقتی از لابه‌لای صحبت‌هایش متوجه شدم که دلار در گاوصندوق مطبش دارد، بی‌درنگ نقشه سرقت را عملی کردم.

منبع: روزنامه همشهری

برچسب‌ها