به گزارش همشهری آنلاین ابراهیم یزدی می گوید: چند روز پس از ورود ما به پاریس و استقرار در نوفل لوشاتو در حضور آقایان اشراقی و حاج احمد آقا مطرح کردم که برای سرپرستی خانواده و ادامه تعهدات کاریام باید به آمریکا برگردم. آیتالله خمینی با لطافت و ظرافت خاصی از من خواستند که اگر ممکن است آنها را تنها نگذارم. احساس عجیبی پیدا کرده بودم. از یک طرف احساس وظیفه در قبال جنبشی که اکنون وارد مرحله تازهتری شده بود و از طرف دیگر مدیریت خانواده و فعالیت های علمیام.
با همسرم تماس گرفتم و با دوستان مشورت کردم. همگی بر ماندنم و ادامه همکاری ترغیب و تشویق کردند. همسرم نه تنها با ماندنم موافقت کرد بلکه اطلاع داد که برای دیدار من و آیتالله به پاریس خواهد آمد. همسرم مراقبت از بچه ها و امور خانه را به دخی خانم سپرده بود. دخی خانم از اعضای سازمان مجاهدین خلق و همسر حسین روحانی بود که به علت مارکسیست شدنش از او جدا شده بود. شوک ناشی از مارکسیست شدن سازمان و همسرش به اضافه مشکلاتی که در جدا شدن از سازمان برای او ایجاد شده بود او را به شدت بیمار و افسرده کرده بود.
همسرم یک هفته بعد از آمدن به نوفل لوشاتو می خواست برگردد اما به اصرار حاج احمدآقا بنا به دلایل امنیتی و نظارت برای تهیه غذا برای آیت الله خمینی، برگشت خود رابه تعویق انداخت. همسرم در آمریکا برای رعایت حجاب خود با یک روسری که به جز صورت، سر را میپوشاند و یک پیراهن ساده سفید گشاد و بسیار بلند تا روی قوزک پا، رفت و آمد و رانندگی میکرد. وی با همین پوشش به نوفل لوشاتو آمد. آیتالله خمینی در حضور جمع به حاضران گفتند این پوشش، حجاب واقعی و کامل است.
عبور از میان مستها
در روزهای اول ورود به نوفل لوشاتو، شبها درهمان ساختمان ویلایی به سر میبردم. خواستم به یک هتل یا مسافرخانهای که نزدیک ستاد باشد بروم. در نوفل لوشاتو یا اطراف آن هتلی وجود نداشت. بالاخره با جست و جوی دوستان مطلع شدیم که در این دهکده یک مهمانسرا وجود دارد. یکی از اتاقهای کوچک را با شبی سی فرانک فرانسه اجاره کردم. جای خیلی مناسبی نبود اما خیلی هم بد نبود.
تنها اشکال در این مهمانسرا این بود که برای رفتن به اتاق بایستی از سالن بار مهمانسرا عبور میکردیم. اکثر شب ها به خصوص شبهای تعطیل آخر هفته، این سالن مملو از مشتریانی میشد که به حد افراط مشروب میخوردند و فضای سالن آن چنان آکنده از بوی مشروب میشد که تحمل آن برای آنهایی که اهل مشروب نبودند بسیار سخت و عذاب آور بود.
آهنگهای تند وگوشخراش صفحات موزیک تا دیروقت در محیط مسافرخانه پخش میشد. بوی تند مشروب، دود سیگار، صدای ناراحت کننده موزیک؛ عبور از این محوطه را برای ما عذاب الیمی کرده بود. خوشبختانه این مسافرخانه در ورودی جداگانه ای از کوچه مجاور داشت که همیشه بسته بود و کسی از آن استفاده نمیکرد. با مدیر مهمانسرا صحبت شد و او موافقت کرد که راه ورود و خروج مهمانان از آن در باشد.
مهمانسرای ایرانیها
با زیاد شدن تعداد مراجعان، حاج مهدی عراقی تقریبا تمامی اتاقهای مسافرخانه را اجاره کرده و به مهمانان اختصاص داده بود. مهندس بازرگان هم که آمد در همین مسافرخانه اتاقی پیدا کرد و در آن مستقر شد. بعد ایشان هم هر کسی که آمد به ناچار اتاقی در همان مسافرخانه گرفت به طوری که به زودی تمام اتاقهای مسافرخانه را ایرانیانی که از تهران میآمدند اجاره کردند و هر شب در هر اتاق چندین نفر استراحت میکردند.
با آمدن حاج مهدی عراقی و استقرار او و دوستانش در همان مسافرخانه، کلید در حیاط را هم گرفتند که شبها دیروقت که میآییم، مزاحم دربان مسافرخانه که خسته و کوفته و بعضا لول و مست بود، نباشیم. پس از استقرار مهندس بازرگان دراین مسافرخانه، فرصت برای صحبتهای دو جانبه بیشتر شد. هوای نوفل لوشاتو روی هم رفته سرد، اما قدم زدن در آن حوالی، مخصوصا صبح های زود نشاط آور بود.