۶ سال پیش، پلاسکو در چنین شبی آبستن فاجعه‌ای عظیم و سهمگین بود؛ ساختمانی ١٧ طبقه در چهارراهی معروف، بزرگترین مرکز پوشاک مردانه پایتخت که قرار بود فرو بریزد، که قرار بود آوار شود بر دل تهران و سیاوش‌هایی را در دل خود مدفون کند. روزی سیاه در تاریخ تهران که شد سووشون تمام مادران ایرانی.

همشهری آنلاین- فهیمه طباطبایی: امشب، ٢٩ دی ١۴٠١ پلاسکو شب زمستانی آرام و معمولی را سپری می‌کرد. مردم در حال خرید و مغازه‌داران در حال فروش ‌و انبارگردانی و دیدن فوتبال بودند. راهروها خلوت و آب زلال حوض‌های معروف ساختمان منعکس کننده شکوه ساختمان جدید بودند. 

از دو فروشنده که در ساعات میانی شب پشت دخل، با هم شطرنج بازی می‌کردند، پرسیدم می‌دانید فردا چه روزی است؟ گفتند نه! هرچه تلاش کردند، یادشان نیامد. ریش سفید بودند، از قدیمی‌های پلاسکو. وقتی سالگرد فاجعه دی ۹۵ را یادشان آوردم، حسرتی در نگاهشان نبود، خم هم به ابرو نیاوردند. فقط گفتند روز تلخی بود که تمام شد. سرباز این یکی، وزیر آن یکی را زد، کیش و مات. خنده مغازه را پر کرد.

پرس و جو را ادامه دادم. مغازه به مغازه. داستان غم انگیز تکرار شد. مغازه‌داران پلاسکو حتی سالگرد آن فاجعه سهمگین و غم انگیز را به یاد نداشتند. روزهایی تلخ که چهار ستون بدن کشور را لرزاند. ساختمانی که آوار شده بود روی تک تک مردم ایران. « سی‌ام دی؟ مگه چه خبره؟» ؛ « یادم نمیاد؛ روز مرده؟»، « رضا، سی ام دی چه روزی بود؟» پرس و جوها را نصفه و نیمه رها می‌کنم. این حجم از بی تفاوتی و فراموشی آزارم می‌دهد. مگر می‌شود کسی آن پنجشنبه سیاه آخرین روز دی ۱۳۹۵را فراموش کند. مغزم فریاد می‌زند: حالا که شده. 

پلاسکوی جدید و نونوار حالا غرق نور است؛ با ویترین‌های شیک و مدرن و راهروهایی که پر از تجهیزات آتش نشانی است. آسانسورهای نو، پله برقی نو و آن حوض‌های معروف که حالا کاشی‌های فیروزه‌ایشان برق می‌زند. حتی دم در ورودی دو فلکه شیر بزرگ آتش نشانی بزرگ نصب کرده‌اند برای روز مبادا؛ ایمن سازی بعد از کشته شدن ۱۶ سیاوش دلیر و شجاع. در ساختمان جدید دیگر خبری از سیم برق های آویزان و راهروهای تنگ و باریک نیست. احمد؛ یکی از مغازه داران می‌گوید: « خدا رو شکر ما راضی هستیم. به هر حال اتفاق تلخی بود که افتاد، الان همه چی خوبه.» صدای بیسیم رئیس ایستگاه ۴ آتش نشانی در گوشم می‌پیچد: « اینجا آوار شده فقط یه قسمتی فضا دارم، مواظب باشید سقف بیشتر بیاد پایین من گیر می‌کنم.»

از پلاسکو رو بر میگردانم، قدم‌هایم را تند می‌کنم برای خارج شدن. دم در ورودی ساختمان، قابی بزرگ بر دیوار سیاه نصب است؛ تصویر ١۶ آتش نشانی که نگاه پر از زندگی‌شان برای همیشه منجمد شده. سیاوش‌هایی که بر دل آتش و آوار زدند تا جان ساکنان این ساختمان را نجات دهند، اما حالا کمتر کسی یاد سلحشوری‌شان در آن روز سرد زمستانی هست. عکسشان اینجاست و جسم جوانشان ۶ سال است زیر خروارها خاک در قطعه ۵۰ بهشت زهرا خفته.

منبع: همشهری آنلاین