همشهری آنلاین- ابوذر چهل امیرانی: با اینکه از سال۱۳۸۹ روایتگر موزه عبرت شده و هر روز برای بازدیدکنندهها از نحوه زندانی شدن انقلابیها و شکنجه شدنهایشان میگوید، اما اینجا که به مخوفترین زندان سیاسی ایران معروف است، برایش تکراری نشده است. ابتدا افکارش برای چنددقیقه با دیدن حوض وسط موزه درگیر و وقتی متوجه نگاههای ما میشود، میگوید: «این حوض را برای زیبایی این زندان نساختهاند! آنقدر سر زندانیها را در آب این حوض نگه میداشتند تا بهحالت خفگی برسد. یعنی از همان ورود به زندان میخواستند از انقلابیها زهر چشم و اعتراف بگیرند.»
این زندان با الگوبرداری از سیستم اطلاعات انگلیس، توسط آلمانیها ساخته شده و معماری خاصی دارد. البته این معماری برای کسانی مثل عزیزیان که در بندهای آن زندانی بودند، جذابیتی نداشت، اما موضوعی که او و زندانیان سیاسی را بهتزده می کرد، نحوه ساخت آن بود. آلمانیها این زندان را طوری ساخته بودند که هیچ صدایی از درون به بیرون محوطه منتقل نمیشد، اما صدای شکنجهها و درد زندانیها بهشدت در داخل زندان میپیچید تا باعث ترس و وحشت زندانیان شود. بههمین دلیل، تا مدتها کسی از وجود این زندان اطلاعی نداشت که ۲۰۰زندانی در ۴بند انفرادی با ۸۶سلول و ۲بند عمومی با ۱۸سلول حبس میشدند.
آزار با ناله و درد خودمان
باوجودی که این زندان ظرفیت محدودی داشت، اما تعداد زیاد زندانیهای سیاسی سبب شده تا گاهی ۸۰۰نفر در آن حبس شوند، طوری که بهگفته عزیزیان، زندانیها مجبور بودند بهصورت ایستاده استراحت کنند. اغلب اوقات هم ۵نفر در سلولهای انفرادی یکونیم تا ۲متری محبوس میشدند و نوبتی استراحت میکردند. زمستانهای سرد زندان هم قابل تحمل نبود و هر بند فقط یک دستگاه بخاری داشت که بهدلیل نداشتن دودکش، دود در زندان پراکنده میشد.
عزیزیان عنوان میکند در بند یک و سلولهای انفرادی شخصیتهای مهمی همچون آیتالله سیدعلی خامنهای، حجتالاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی، شهید دکتر مفتح و شهید مرتضی لبافینژاد و در بند۳ هم شهیدان بهشتی، رجایی، باهنر و جهانآرا زندانی بودند. عکس آنها و بقیه زندانیها نیز در راهرو موزه وجود دارد و عکس عزیزیان هم با شماره پرونده ۸۴۲۳۳ کنار مبارزان دیگر انقلابی روی دیوارهایش نصب است.
عزیزیان به یاد شکنجه زندانیها میافتد و میگوید: «یکبار روی زمین نشسته بودم. برگهای دستم دادند تا اعتراف کنم که علیه نظام فعالیت کردهام. بازجوی آن روز من «محمدعلی شعبانی» معروف به دکتر حسینی بود. او بهیکباره با لگد به پشت پای من زد و زمین پر از خون شد. از من خواست با زیرپیراهنم خونهای کف زمین را پاک کنم و بعد هم با همان پای خونآلود که بهشدت میسوخت و درد داشت، چند ساعت بایستم.»
او ادامه میدهد: «شکنجههای سختی در این زندان دیدیم. مثلاً روی یک صندلی به اسم «آپولو» مینشستیم و کلاه فلزی سرمان میگذاشتند. وقتی شکنجه میدادند و فریاد میزدیم، صدای خودمان در آن کلاه میپیچید که بسیار دردناک بود.»
۵۳روز حبس بهخاطر یک کتاب
عزیزیان ۲نوبت و نزدیک به ۸ماه و نیم در کمیته ضد خرابکاری محبوس بوده و شکنجهها را تحمل کرده است. درباره علت دستگیریاش میگوید: «سال۱۳۴۸ پس از ازدواج به محله یاخچیآباد رفتم و در طبقه همکف منزل پدر همسرم ساکن شدم. همان زمان احساس کردم ساکنان جنوبشهر در کنار نیازهای مالی، در حوزههای فرهنگی هم باید تقویت شوند. بههمین خاطر هیئت مکتبالقرآن جوانان را راه انداختم تا در کنار عزاداری و نوحهخوانی در ماههای محرم و صفر، فعالیتهای دیگری هم انجام دهیم که به افزایش آگاهی هممحلهایها کمک شود. برای این کار، حتی تئاتر در هیئت اجرا کردیم و خوشبختانه بهسرعت نوجوانها و جوانهای زیادی از محلههای دیگر جذب هیئت شدند.»
مبادله کتاب برای افزایش دانش و آگاهی نوجوانان و جوانان، از کارهای دیگری بود که عزیزیان در هیئت مکتبالقرآن انجام میداد تا اینکه کتابی باعنوان «از او برایم سخن بگو» به دستش رسید. داستان کتاب درباره زندانی بودن یک مسلمان و یک مسیحی کنار هم بود. زندانی مسلمان برای همبند خود درباره ویژگیها و اخلاق حسنه پیامبر(ص) سخن میگوید و زندانی مسیحی بهقدری شیفته حضرت محمد(ص) شده بود که مدام از او میخواست دراین باره حرف بزند. جذاب بودن قصه این کتاب سبب شد تا عزیزیان به فکر آماده کردن نمایشی برای هممحلهایها بیفتد. در روز اجرای نمایش، خانوادههای زیادی به هیئت آمدند و حیاط و کوچه مملو از جمعیت شد.
پس از آن، عزیزیان هیئت دیگری به نام مکتب قائم(عج) پایهگذاری کرد و در این هیئت کتابی با عنوان «الجزایر و مردان مجاهد» به دستش رسید؛ کتابی که سبب شد مأموران ساواک ۶بهمن سال۱۳۵۱ سراغش آمده و او را دستگیر کنند. این مبارز انقلابی که آن زمان ۴فرزند داشت، ۵۳روز در سلول انفرادی کمیته ضد خرابکاری زندانی و در این مدت بارها شکنجه شد. عزیزیان میگوید: «آنها میگفتند مطالب این کتاب باعث میشود تا مردم با تأسی از آن مقابل شاه بایستند و خواندن این کتاب غیرقانونی است. وقتی در سلول تنگ و تاریک این زندان حبس شدم، هیچوقت متوجه نمیشدم شب است یا روز. گاهی شلاق میزدند و گاهی با یک باتوم به جانم میافتادند.»
اوایل شهریور سال۱۳۵۵ هم چند نفر از اعضای هیئت از سوی مأموران ساواک دستگیر شدند. عزیزیان هم ۱۸شهریور دستگیر شد. آن زمان ۶فرزند داشت و تحت بازجویی و شکنجه دکتر حسینی و «محمد تفضلی» معروف به دکتر محمدی قرار گرفت. عزیزیان میگوید: «از من میخواستند چیزهایی بنویسم و اعتراف کنم که خودشان میخواستند. من هم قبول نمیکردم. مدام میگفتند تو از فلسطین حمایت کردهای یا اینکه چرا گفتهای موسی نیست، ولی هنوز هارونالرشید زنده است، منظور تو از این حرف، شاه است.»
همیشه در اول خط
عزیزیان بعد از پیروزی انقلاب همراه با بسیجیان و سپاهیان در خط دفاع و آبادانی کشور حضور داشته و حالا بهعنوان روایتگر موزه عبرت فعالیت میکند. او برای ختم غائله در غرب کشور که اوایل انقلاب پدید آمد، به سنندج رفت و بهعنوان معاون گروهان مشغول خدمت شد. وقتی هم که جنگ شروع شد، بارها به مناطق جنگی رفت. ۱۷بهمن سال۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی در فکه بهدلیل اصابت ترکش به دستش مجروح شد و سال۱۳۶۳ هم در اهواز به درجه جانبازی نائل آمد. پسرانش «مهدی» و «هادی» به درجه جانبازی رسیدهاند و پسرش «محسن» را پس از ۳بار مجروحیت، ۷فروردین سال۱۳۶۸ در منطقه عملیاتی دربندیخان عراق تقدیم اسلام کرده است.
۲ساله بود که مادرش را از دست داد و پدرش که فردی متدین بود، پای او را از سن کم به محافل مذهبی باز کرد. در مکتبخانهای در همدان مشغول تحصیل امور قرآنی شد تا اینکه سال۱۳۳۶ زمانی که ۱۳ساله بود، همراه خانواده به محله جوادیه در منطقه۱۶ کوچ کرد.
زندگینامه و مبارزات انقلابی او در قالب کتابی باعنوان «سمفونی درد» منتشر شده است. مؤلف این کتاب «معصومه حسینی» است. این کتاب سال۱۳۹۷ منتشر و در آن به نحوه دستگیری و شکنجه شدن عزیزیان در کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی پرداخته شده است. عزیزیان ذوق شاعری هم دارد و اشعارش را در کتاب «دیوان شاکر» منتشر کرده که شامل ۱۲فصل و اشعار او درباره موضوعات مختلف از جمله پیروزی انقلاب و دوران دفاعمقدس است.