به گزارش همشهری آنلاین، از دیروز که عکسها و فیلمهایش در شبکههای اجتماعی منتشر شده، توجه خیلیها را جلب کرده است. اینکه چطور یک زن تصمیم گرفته راننده کامیون راهداری بشود و با به خطر انداختن جانش در جادههای برفی، کمک به مردم و نجات افراد گرفتار در برف و کولاک را انتخاب کند، سؤالی است که افراد زیادی بهدنبال جوابش هستند.
حالا خودش در پاسخ میگوید: من عاشق کامیونم و جاده. از بچگی عشق ماشین و کامیون بودم و دلم میخواست کارهایی را انجام دهم که خیلیها نمیتوانند. مهناز بهرامی، همان شیرزن لرستانی که حتما فیلمها و عکسهایش را پشت فرمان ماشین برفروبی دیدهاید و حالا با عنوان تنها زن راهدار ایران، حسابی مشهور شده است. او در گفتوگو با همشهری از زندگیاش میگوید و اینکه چطور شد که شغل راهداری را انتخاب کرد.
بهنظر خودت عجیب نیست که یک زن، شغل راهداری را انتخاب کند؛ آنهم رانندگی کامیون برفروبی که قرار است به دل خطر برود و ممکن است در این راه جانش را به خطر بیندازد؟
اصلا عجیب نیست. مگر رانندگی زنها عجیب است که رانندگی کامیون عجیب باشد. من عاشق شغلم هستم و ثابت کردم که زنها هم میتوانند از پس چنین کارهایی بربیایند.
چه شد که تصمیم گرفتی راننده کامیون راهداری شوی؟
من از بچگی عشق ماشین بودم. عاشق کامیون بودم. باورتان نمیشود اما وقتی بچه بودم، با گل کامیون درست میکردم. همیشه دوست داشتم یک تریلی برای خودم داشته باشم. اصلا انگار دنبال کارهایی بودم که بقیه دختران کمتر دنبالش میرفتند.
مگر به دنبال چه کارهای دیگری رفته بودی؟
دوست داشتم فوتبالیست تیم ملی شوم. برای رسیدن به آرزویم خیلی تلاش کردم. حتی به تیم آلومینیوم اراک هم رسیدم و مدتی در این تیم بازی میکردم. اما در نهایت بهخاطر مخالفت پدرم، فوتبال را ادامه ندادم.
بعد از آن بود که رفتی دنبال گواهینامه پایه یک و رانندگی کامیون؟
نه. یک مدتی هم بهدنبال راهاندازی آژانس تاکسی در الیگودرز بودم. سال۸۳ گواهینامهام را گرفتم و بعد از آن شروع کردم به تعلیم رانندگی. اما دلم میخواست برای خودم آژانس داشته باشم. کار خیلی سختی بود. برای رسیدن به آن خیلی تلاش کردم. خیلیها تلاش میکردند با کارهایشان منصرفم کنند و مانعام شوند.
بیشتر از یک سال و نیم تلاش کردم. حتی به دفتر رئیسجمهور هم رفتم تا اینکه بالاخره موفق به دریافت مجوز شدم. آژانس بانوان راه انداختم و البته در این راه فرماندار هم خیلی کمکم کرد. با همه سختیها و اذیت شدنهایی که داشت، آژانس راه افتاد. برخی از زنان سرپرست خانوار را به آنجا بردم و مشغول به کارشان کردم و بعد از آن بود که افتادم دنبال گواهینامه پایه یک. میخواستم به آرزویم برسم. اینکه یک کامیون داشته باشم.
بالاخره به این آرزو رسیدی؟
بله. ثابت کردم که خواستن توانستن است و انجام خیلی کارها زن و مرد ندارد. تا قبل از اینکه در راهداری مشغول بهکار شوم، تریلی داشتم. راننده ترانزیت بودم و خیلی به شغلم علاقه داشتم.
خانوادهات با این تصمیمهای تو مشکلی نداشتند؟
نه. اتفاقا مشوقم هم بودند. اگر حمایت آنها نبود به این خواستههایم نمیرسیدم.
مردم شهر چطور؟ نگاه آنها نسبت به تو چگونه بود؟
اوایل که آژانس داشتم، برایشان عجیب بهنظر میرسیدم. حتی برخی مزاحم تلفنی میشدند و اذیت میکردند. اما حالا کاملا برعکس است. مردم نگاهشان عوض شده و به من احترام میگذارند. مرا تشویق میکنند و میگویند که خوشحالاند که باعث افتخار شهرم شدهام.
تو که به آرزویت رسیده بودی و برای خودت تریلی داشتی و راننده ترانزیت بودی. چرا تصمیم گرفتی به راهداری بروی؟
بعد فوت پدرم، چون همه برادر و خواهرهایم ازدواج کرده بودند و سر خانه و زندگیشان رفته بودند، مادرم تنها شد. نگرانش بودم و نمیخواستم تنها باشد. چون راننده ترانزیت که باشی گاهی هفتهها در جادهای و خانوادهات را نمیبینی. برای اینکه مادرم تنها نباشد، تریلی را فروختم و تصمیم گرفتم در کنار او زندگی کنم. برای همین دنبال شغلی بودم که بتوانم هم به علاقهام برسم و هم در کنار مادرم باشم.
خودت ازدواج نکردهای؟
نه. ۴۱سالم است و مجردم.
از کی وارد راهداری شدی؟
از سال۹۷. البته اولش اصرار میکردند که شغل دفتری داشته باشم اما نمیخواستم. عادت ندارم پشت میز بنشینم. آنقدر اصرار کردم که بالاخره قبول کردند بهعنوان راهدار در راهدارخانه الیگودرز مشغول بهکار شوم.
راهدار بودن چه حس و حالی دارد؟
برای من که عالی است(با خنده). اما خب کار سختی است. از دیروز(سهشنبه) که در ارتفاعات روستای فرسش در حوالی الیگودرز بارش برف شروع شد، کار ما هم شروع شد. باورتان نمیشود اما از ساعت ۷صبح سهشنبه تا همین حالا که دارم با شما صحبت میکنم (بعدازظهر چهارشنبه)، سر کارم. دیشب بارش برف شدید بود و داریم جاده را باز میکنیم. هوا آنقدر سرد است که بخاری ماشین اصلا جواب نمیدهد. آدم یخ میکند.
یعنی بیشتر از ۲۴ساعت است که مشغول کاری؟ کجا استراحت کردی؟
بله. داخل ماشین. به غیراز من بقیه همکارانم هم همین وضعیت را دارند. راهداری کار سختی است. ما داخل ماشین غذا میخوریم، استراحت میکنیم و زندگی میکنیم.
ماشینت چیست؟
یک کامیون برفروب مایلر.
راهدارها حتما خاطرات زیادی از نجات افرادی که در برف ماندهاند دارند. مهمترین خاطرهای که داری را برایمان تعریف کن.
خب خاطره که زیاد دارم اما توی ذهنم نیست. چون کار ما باز کردن جاده و نجات افراد گرفتار در جاده است. از طرفی الان مشغول کار هستم و باید جاده را باز کنیم. اما اگر بخواهیم سریع برایتان تعریف کنم، یک شب که برف سنگینی در جاده باریده بود، به کمک یک نیسان رفتم که از جاده منحرف شده و در برف گیر کرده بود. نیسان چادر داشت و به جز راننده، کلی آدم پشت نیسان و زیر چادر بودند که از سرما میلرزیدند. وقتی رسیدیم، با تجهیزاتی که داشتیم ماشین را از داخل برف بیرون کشیدم و به محلی امن بردیم و همه سرنشینانش نجات یافتند.
یا مدتی قبل یک پاترول در جاده برفی گیر کرده بود که داخلش ۷یا ۸نفر بودند. حسابی ترسیده بودند و فکر میکردند کارشان تمام است. وقتی نجاتشان دادیم، از خوشحالی سر از پا نمیشناختند.
یکبار هم یک پژو بود که رانندهاش مردی جوان بود. نه زنجیر چرخ داشت و نه لوازم گرمایشی. حتی لباس درست و حسابی مخصوص زمستان هم تنش نبود. در بیابان و جادهای برفی از مسیر منحرف شده و گیر کرده بود. یادم هست که خیلی به او غر زدم و از دستش عصبانی شدم. میگفتم حداقل لباس گرم میپوشیدی یا ماشینت را مجهز میکردی. شاید باورتان نشود اما وقتی از او سیم بکسل یا طناب خواستم، یک ملحفه آورد و گفت: «این خوب است برای اینکه به جای طناب از آن استفاده کنیم؟» همین باعث شد که حسابی دعوایش کنم و الان عذاب وجدان دارم که چرا سر او داد زدم.