به گزارش همشهری آنلاین، پای صحبت پدر و مادرهای جوان که بنشینید، از سختیهای فرزنددار شدن میگویند؛ از نگرانیهایی که برای تامین نیازهای فرزندشان دارند و دغدغههایشان برای آینده آنها. اما همه پدر و مادرها باور دارند که با وجود همه سختیها و دغدغههای فرزندداری، بچهها هدیههایی از آسمان هستند.
مهدی مرادنیا، کارگر فضای سبز شهرداری تهران و اهل کوهدشت لرستان است. وقتی فهمید قرار است هدیهای آسمانی برایش فرستاده شود، پدر ۲دختر ۱۱و ۹ساله بود، اما در خواب هم نمیدید که قرار است با تولد ۴قلوها، پدر ۶فرزند قد و نیمقد شود.
او حالا پدری جوان است که هرچند فکر کردن به تامین نیازهای فرزندانش خواب را از چشمهایش ربوده، اما هر روز خدا را برای داشتن این هدیههای آسمانی شکر میکند. مهمان خانه کوچک، اما با صفای خانواده مرادنیا شدیم که از پاییز امسال، صدای ۴نوزاد سکوت آن را شکسته است. پدر خانواده میگوید در آستانه روز پدر، با داشتن ۶فرزند سالم، شادترین پدر دنیاست.
وقتی شگفتزده شدیم
یکی از بچهها را در بغلش نگه داشته و تکانتکان میدهد تا آرام شود و بخوابد. همزمان چشمش به مادر و دخترهاست که مشغول رسیدگی به بچههای دیگر هستند. وسط صدای گریه و نقزدن بچهها میگوید: «من قبل از تولد بچهها، ۲فرزند داشتم، طهورا و آتنا، دختران ۱۱ساله و ۹سالهام. خدا لطفی در حق من و همسرم کرد و ما صاحب ۴قلو شدیم.»
این پدر جوان از شنیدن عجیبترین و البته شیرینترین خبر عمرش تعریف میکند: «همسرم در هفته هفتم بارداری بود که برای سونوگرافی به پزشک مراجعه کرد. آنجا فهمیدیم که ۴قلو باردار است. اولش شوکه شدیم و باورش برایمان سخت بود. ما اصلا در خانواده و اطرافیان حتی ۲قلو هم نداشتیم؛ این اتفاق آنقدر برای من باورنکردنی بود که حتی به پزشک سونوگرافی شک کرده بودم و میگفتم خودم باید دستگاه را ببینم تا باور کنم تشخیص درست است! هرچه هم میگفتند تو که از سونوگرافی سر درنمیآوری، قبول نمیکردم! بعد از کلی اصرار بالاخره داخل اتاق رفتم و دکتر در نمایشگر دستگاه، ۴تا بچه را نشانم داد. اصلا باورم نمیشد. هاج و واج از اتاق بیرون آمدم. تا ۲روز در خانهمان سکوت بود و در ناباوری بهسر میبردیم.»
دلبسته مهر پدری
برای مرادنیا، قرار گرفتن در موقعیت تازهای که کمکم آن را باور کرده بود، با چالشهای زیادی همراه بوده است؛ از نگرانی برای سلامت همسرش گرفته، تا دغدغه سالم به دنیا آمدن ۴قلوها؛ «بعد از ماه سوم بارداری، همسرم باید بیشتر تحت مراقبت قرار میگرفت و هر هفته به بیمارستان مراجعه میکرد. پزشکان حتی نگران سلامت همسرم بودند و میگفتند ممکن است به دنیا آوردن ۴قلوها برایش خطرناک باشد و مشکل قلبی یا کلیوی پیداکند و این موضوع مرا بیشتر از قبل نگران میکرد.
دکترها میگفتند ادامه دادن بارداری نهتنها برای همسرم، بلکه احتمالا برای بچهها هم خطر دارد، اما همسرم میگفت حتی به قیمت جانش، نمیتواند با خواست خدا مقابله کند. به ما پیشنهاد دادند که میتوانیم از روشهایی استفاده کنیم تا در همان مراحل شکلگیری جنین، تعدادی از آنها از بین بروند، اما ما به هیچوجه نمیتوانستیم خودمان را به این کار راضی کنیم. با گذشت زمان به بچهها دل بستیم؛ آنقدر که در دوران بارداری نگران بودیم مبادا مشکلی برای هر کدام از آنها پیش بیاید. حتی پزشکان میگفتند با توجه به اینکه ۲فرزند هم داریم، تولد ۴قلوها اوضاعمان را دشوار میکند، اما ما معتقد بودیم این خواست و کرم خدا بوده، پس باید مراقب فرزندانمان باشیم.»
بالاخره مهرماه امسال، بچهها در ۷ماهگی و در شرایط اضطراری به دنیا آمدند. از همان ابتدای تولد، شرایط ناگهان خیلی سخت شد. ۲تا از بچهها ۲ماه کامل در بخش مراقبتهای ویژه بستری بودند.
دغدغههای پدرانه
مرادنیا، پدر جوان ۶کودک است و این دغدغه برایش بسیار پررنگ؛ «از همان ابتدا که فهمیدم منتظر آمدن ۴قلوها هستیم، به خرجهای پیشرو فکر میکردم و مدام از خودم میپرسیدم حالا با چه درآمدی این بچهها را بزرگ کنم؟ همسرم به من روحیه میداد و میگفت، نباید از کار خدا ایراد بگیریم. خدا خودش روزی بچهها را میرساند.» او از سختیهای این راه تعریف میکند و ادامه میدهد: «شرایط در دوران بارداری همسرم برایمان سخت بود. کارگر فضای سبز هستم و وسیله نقلیه هم ندارم؛ به همین دلیل برای رفتوآمد به مطب دکتر و آزمایشگاه و مراجعه هفتگی به مراکز درمانی، دچار مشکل بودیم. حقوق چندانی هم ندارم، گاهی هم ناچار میشدیم با موتور خودمان را به مطب برسانیم.»
خانواده مرادنیا مستأجرند و خانهشان کمتر از ۴۰متر مساحت دارد. شرایط زندگی در این خانه کوچک، برایشان خیلی سخت است. پدر میگوید: «زندگی کردن ۸نفر در خانهای به این کوچکی و بدون امکانات مناسب، واقعا دشوار است. برای حمام کردن بچهها ناچاریم اتاق را گرم کنیم و چندباری دچار گازگرفتگی خفیف شدهایم. با این حال اصلا نمیتوانم به رفتن از این خانه فکر کنم؛ چون با این همه هزینه، اجاره همین خانه را هم بهسختی جور میکنم. نداشتن وسیله نقلیه هم مشکل بزرگی است؛ مخصوصا که باید مدام برای آزمایشهای مختلف ۴قلوها را به بیمارستان ببریم. بیشتر روزها دیر سر کارم میرسم و بندهخدا مسئولم هم کمکم صدایش از این همه گرفتاری من درآمده است.»
او امیدوار است با دریافت حمایتها، شرایط را برای رشد و زندگی بچههایش کمی راحتتر کند.
شیرینی لبخند بچهها
سختیها و مشکلات به جای خود، اما مرادنیا مدام در حال شکر گفتن است و به اینکه پدر ۶فرزند است، افتخار میکند. او میگوید: «با همه سختیها، خدا را شکر میکنیم که ۶فرزند سالم به ما داده است. روزیرسان خداست، اما طبیعی است که ما بهعنوان والدین نگران آینده فرزندانمان هستیم. اطرافیان وقتی میشنیدند در انتظار تولد ۴قلوها هستیم، به من میگفتند تو که کارگر فضای سبز هستی و درآمد چندانی نداری، ۴قلو میخواهی چهکار؟ اما من فکر میکنم خدا لطفی در حق ما کرده که صاحب فرزندان سالم شدهایم و بعد از آن هم خدا بزرگ است. شکر میکنیم و راضی هستیم، اما حتما به کمک و پشتیبانی نیاز داریم تا از پس تامین نیازهای بچهها برآییم.»
روزهای خانه و خانواده مرادنیا با ۴نوزاد دوستداشتنی، پر از صحنههای جالب و شیرین است. پدر جوان اینطور تعریف میکند: «وقتی بچهها با هم گریه میکنند، هول میشویم و نمیدانیم چطور آرامشان کنیم. معمولا همه کارهایشان با هم است؛ با هم گریه میکنند، شیر میخواهند و خوابشان میگیرد. مراقبت از ۴بچه کوچک و بیداریهای شبانه سخت است، اما در کنار سختیها، شیرینیهایی هم وجود دارد. من از وجود بچهها خیلی خوشحالم. همین که لبخند میزنند، شاد میشوم. حالا هرچه اطرافیان بخواهند ناامیدمان کنند و از سختیهای بچهداری برایمان بگویند، اما خدا را برای این نعمت شکرگزارم.»
طهورا و آتنا حالا صاحب ۳برادر و یک خواهر شدهاند. محمد، علی، رضا و فاطمه، ۴قلوهای خانواده مرادنیا هستند که ۶مهرماه امسال چشمانشان به این دنیا باز شد.
طاهره کوشکی، مادر ۴قلوها: از ته دل دوستشان دارم
طاهره کوشکی، مادر این ۶فرزند، ۲۸ساله است و در بارداری سومش، اصلا تصور نمیکرد که قرار است با ۴نوزاد از بیمارستان به خانه برگردد! بهویژه اینکه در خانوادهشان سابقه چندقلوزایی وجود نداشته است. او میگوید: «بعد از اینکه خودم متوجه بارداریام شدم، صبر کردم تا ۶هفته شود و برای کنترل تشکیل قلب بچه به سونوگرافی رفتم. آنجا بود که خانم مسئول گفت جنینها ۴تا هستند. خشکم زد! اصلاً باورم نمیشد. مانده بودم که چطور شده.»
کوشکی پیشنهادهای مختلف برای خاتمهدادن به بارداری را به یاد میآورد و از اصرار خودش به تسلیم شدن در برابر خواست خدا میگوید: «خیلیها حتی دکتری که به او مراجعه کردیم، به من پیشنهاد سقط دادند، اما من خیلی محکم جلویشان ایستادم. نمیخواستم بچههایم را از دست بدهم. گفتم اینها از طرف خدا هستند، ما اجازه نداریم آنها را از بین ببریم.»
دوران بارداری این مادر با سختی سپری شده؛ چراکه شرایط جسمانی ویژه و احتمال ایجاد خطر برای مادر و بچهها وجود داشته است. با این حال کوشکی به هیچ قیمتی، حتی به بهای به خطر افتادن جانش، راضی به آسیب رساندن به بچههایش نشده است.
مادرها بهتر میدانند که نگهداری از نوزاد چقدر سخت است و انرژی لازم دارد، حالا تصور کنید این مادر جوان باید به ۴نوزاد رسیدگی کند؛ بهطوری که خودش میگوید بعضی روزها واقعا کنترل اوضاع برایش سخت میشود: «وقتی از خواب بیدار میشوند یک لشکر باید آماده خدمت باشد. خدا نکند که دوتایی با هم گرسنه باشند یا خودشان را خیس کنند، دیگر نمیدانم با کدام دست باید به آنها برسم؟ وقتی دخترهایم مدرسه میروند، دیگر واقعاً دست و پایم را گم میکنم، اما از ته دل دوستشان دارم؛ اینها فرشتههای خانه ما هستند.»