نگاهی به فیلم " شماره ۱۰" ساخته حمید زرگرنژاد
نبردی دیگر
در دههی ۱۳۷۰ مجموعهای با نام " نبردی دیگر " از تلویزیون پخش میشد که به ماجرای تعدادی از اسرای ایرانی در اردوگاه عراقیها میپرداخت. در این مجموعه افسری عراقی با نام مشعل حضور داشت که به دنبال فرماندهی ایرانی به نام حاج رسول رستگاری میگشت... در این مجموعه هم اسرای ایرانی طبعا به دنبال فرار و آزادی بودند.
در " شماره ۱۰ " هم تعدادی اسیر ایرانی در اردوگاهی حضور دارند که تصمیم به فرار دارند تا اسامی اسرای ثبتنشده را به صلیب سرخ اطلاع دهند، تا از قتل عام آنها توسط فرمانده عراقی جلوگیری شود... شباهتهای این فیلم با مجموعهی اشارهشده بیش از اینهاست. مثلا تصمیم نهایی شخصیت اصلی فیلم با یکی از اسرا در " نبردی دیگر " که موفق به فرار میشود کاملا شبیه است. یا چند تن از افسران عراقی در هر دو اثر کاملا به زبان فارسی مسلط هستند! البته در تیتراژ پایانی فیلم صحیتهای شخصیت اصلی را میبینیم و متوجه واقعی بودن داستان میشویم.
گذشته از اینها در هر دو اثر فرار از زندان بسیار سادهانگارانه تصویر شده است که بهخصوص در مورد " شماره ۱۰ " که نام اردوگاه قفس امن است بسیار عجیب به نظر میرسد.
اما دربارهی ویژگیهای مثبت "شماره ۱۰ " باید به شخصیتپردازی درست مجید صالحی در فیلم اشاره کرد که منطقی و باورپذیر است. یا دربارهی فرمانده اردوگاه با حضور فرزند نوجوانش و دیدن سوی مهربانش تصمیم نهایی او قابل باور شده است.
نمیشود از بازیهای خوب و یکدست فیلم هم غافل شد که مجید صالحی در ادامه تغییر رویکردش دربازیگری در این فیلم هم بازی کنترلشدهای ارائه میدهد. سیامک صفری هم مثل همیشه بسیار خوب ظاهر شده و حسام منظور هم بازی متفاوتی در کارنامهاش ارائه داده است.
نگاهی به فیلم " استاد " ساخته عماد حسینی
آشفته
* دختری به نام گلنوش برای دریافت توصیهنامهی تحصیلی به خانهای که برای مرمت در اختیار استاد دانشگاهش قرار گرفته میرود اما در آنجا با ابراز علاقه استاد متاهلش مواجه میشود...
در این فیلم با یک لوکیشن و سه بازیگر اصلی و داستانی یکخطی مواجهیم که فقط کش آمده و تحملش از تاب و توان مخاطب خارج است. نکتهی جالب اینجاست که تهیهکنندهی این فیلم بهروز افخمی و مشاور کارگردان محمدحسین مهدویان هستند که هر دو به سینمای داستانگو علاقهمند هستند و در این فیلم با اثری ضدقصه طرف هستیم. سوال اینجاست: افخمی که در کارهای اخیرش نشان داده کمحوصله است، آیا واقعا حوصله کرده تمام فیلمنامه را کامل بخواند؟
طرح این فیلم حداکثر کشش یک فیلم کوتاه را دارد و در فیلمبرداری و موسیقی و تمامی اجزایش آشفتگی حرف اول را میزند. دوربین روی دست نهتنها در خدمت فیلم نیست بلکه به موجودی مزاحم و آزاردهنده تبدیل میشود. در تمام فیلم اصلا نمیشود درک کرد شخصیتها واقعا به دنبال چه هستند.
انتخاب حسن معجونی به عنوان بازیگر نقش استاد بهشدت زیر سوال است. او مدل شل و وارفتهی بازی همیشگیاش را اجرا میکند که اصلا مناسب نقش استاد نیست. بازیگر نقش گلنوش همه آن قدری که استاد میگوید زیبا نیست که استاد به خاطر چهرهاش به او علاقهمند شود. سجاد بابایی در نقش نامزد گلنوش اما بازی کنترلشدهای دارد اما فیلمنامه آشفته دست او را هم بسته است.
فیلم داخل اتومبیل شروع میشود و یه پایان میرسد که تنها نکته موزون آن است اما بهشخصه حاضر نیستم یک بار دیگر بخواهم آن را ببینم.