پس از سقوط صدام، در شب سال نو، خانوادههای تعدادی از ایرانیان ساکن اشرف برای دیدار با آنها به این کمپ میآیند، اما سازمان اجازهی ملاقات آنها را نمیدهد...
" سرهنگ ثریا "خارج از بحث ایدئولوژی و صف کشیدن دو گروه در برابر هم که چند بار در طول فیلم میبینیم، مادرانهای است تمامعیار. یک بار دیگر صبر مادرانه به بوتهی آزمایش گذاشته میشود و با وجود جفای به مادر هماوست که سربلند اما همچنان منتظر دیده میشود.
ثریا که مادرانه پای کار ایستاده، حتی با جفای فرزند پا پس نمیکشد. او یکتنه به فکر تهیهی مایحتاج است و کوچکترین موارد را فراموش نمیکند. سرسختانه در مقابل خودی و دشمن میایستد. جاسوس و عقرب هم حریف او نیست. خم میشود اما نمیشکند تا آخرین لحظه صبورانه در انتظار بازگشت فرزند است.
تمامی این ویژگیها و احساسات در بازی کمنظیر ژاله صامتی متبلور شده است. اگر در حال راه رفتن سُر میخورد، آن قدر طبیعیست که به نظر میرسد اتفاقی تعادلش را از دست داده. وقتی موقع طبل زدن از نفس می افتد، نفس تماشاگر را به شماره میاندازد. بغضش گلوی بیننده را میفشارد و گریهاش قلب را به درد میآورد.
اما فیلمساز به هیچ کدام از شخصیتهایش این قدر نزدیک نمیشود و هیچیک به اندازهی ثریا برایش باورپذیر نمیشود. با وجود اینکه فیلم با سازمان شروع میشود و به اتمام میرسد اما فیلمساز هیچگاه به آنها هم نزدیک نمیشود. درست است که این فیلم داستان ثریا و خانوادههای امثال اوست، اما درک رفتارهای فرزندان که به نزدیکترین افرادشان سنگ میزنند، توجیهپذیرتر میشد. حتی برادر طاهرزاده به او میگوید چون به اشرف نیامدی برادر من نیستی و در این جا خبری از شستوشوی مغزی نیست.
فیلمساز در مجموع کنترل خوبی بر اجزای فیلمش دارد و از پس کارگردانی صحنههای شلوغ برآمده، اما صحنهی درگیری طاهرزاده و جوانک عرب خیلی سردستی و ضعیف کار شده است. فرار جاسوسان در حالی که فیلمهای ضبطشده را همراه خود نمیبرند، چندان منطقی نیست. بازیها هم خوب و یکدست است و با اینکه تا حدی ریتم جاهایی افت میکند، اما فیلم خستهکننده نمیشود. استفاده از از برخی عکسها و فیلمهای مستند می توانست به اثر عمق بیشتری ببخشد که ظاهرا در سلیقهی کارگردان نبوده است.