فروتن در «وقتی همه خواب بودند» نقش پسر بیبیسلیمه را بازی میکند؛ پسری که خیلی، تعادل روانی ندارد. بازیگران سینما معمولاً برای بازی در نقش آدمهای اینچنینی علاقه نشان میدهند، به این دلیل واضح که این نقشها بیشتر دیده میشوند.
شاید به همین خاطر است که فروتن در این فیلم، انرژی خاصی را صرف ایفای نقش کرده است. از تلاش برای تغییر لحن در موقع ادای دیالوگها تا میمیک صورت که بهخوبی تصویر جوانی سادهدل را بر پرده متبلور میکند.
فروتن از اولین چهرههای جوانی بود که در نیمه دوم دهه هفتاد و درست در آستانه همهگیرشدن تب جوانگرایی، به سینما آمد. پخش اپیزود «تماشاخانه» از سریال «سرنخ» برای عیانشدن استعدادی تازه کفایت میکرد؛ چهرهای مستعد و خوشقریحه با چشمانی که جلوهگر خشم و عصیانی ریشهدار بود.
تقدیر چنین بود که درست در روزهایی که مسعود کیمیایی بازیگر نقش اول فیلمش را در آستانه فیلمبرداری کنار گذاشته بود، اپیزود «تماشاخانه» با بازی فروتن روی آنتن برود. هنگامی که فریبرز عربنیا «مرسدس» کیمیایی را به خاطر بازی در یک فیلم تجاری از دست داد، فروتن جای او را گرفت.
کیمیایی چهره تلخ فروتن را پسندید؛ آنقدر که به خاطر او، طنزی که در کاراکتر «اسفندیار» وجود داشت را حذف کرد. قرار بود «اسفندیار» با لحن دوپهلوی عربنیا، میان گریه و خنده در نوسان باشد ولی با آمدن فروتن، همهچیز جای خود را به عصیان و بغض داد.
«مرسدس» فیلم چندان خوبی از کار درنیامد ولی جایگاه فروتن را به عنوان بازیگری مستعد، تثبیت کرد؛ آنقدر که در اولین گام جدیاش در بازیگری، کاندیدای دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مرد جشنواره شانزدهم فجر شد.یک اتفاق دیگر جایگاه فروتن را به عنوان ستارهای پولساز تثبیت کرد.
وقتی که امین حیایی در اوایل فیلمبرداری «قرمز» به خاطر بیماری کنار رفت و جای خود را به فروتن داد. عصیانی که در اسفندیار «مرسدس» مشهود بود، در ناصر ملک فیلم «قرمز» با نوعی جنون همراه شده بود. فروش فوقالعاده «قرمز» محبوبیت و شهرتی زودهنگام را برای فروتن به ارمغان آورد. در «دو زن» در نقش یک لمپن بیش از هر چیز، تیپی کاریکاتوری را ارائه داد؛ تیپی که البته با اجرایی قابل قبول همراه بود.
این اجرای قابل قبول را میشد در «فریاد» هم مشاهده کرد؛ فیلمی که البته مهجور ماند و بازی فروتن در آن دیده نشد.
در سومین همکاری مداومش با کیمیایی، بار دیگر نقش قهرمان امروزین این فیلمساز را بازی کرد؛ هر چند که تعلق خاطر کیمیایی به قهرمان پیرش بود؛ قهرمانی که دورانش سپری شده بود.
ولی فروتن هم با همه شعارهای معاصرش در ریشه و بنمایه به اسلافش شبیه بود. آن تنهایی قهرمان و آن پرسهزنی با موتور در شبهای دلگیر تهران، تصویر آشنایی بود که کیمیایی از اواخر دهه چهل آن را بارها به نمایش گذاشته بود.در «متولد ماه مهر» کوشید تا در یک ملودرام عاشقانه، قدری آرامش را به عصیان همیشگیاش اضافه کند.
اما اتفاق اصلی با «زیر پوست شهر» برایش افتاد. رخشان بنیاعتماد کوشید تا از فروتن چهرهای متفاوت را به نمایش بگذارد؛ چهرهای متفاوت در عین استفاده از تمام آن چیزهایی که فروتن را فروتن کرده بود.
در این «روکو و برادرانش» ایرانی و در کنار رئالیسم اجتماعی مورد نظر فیلمساز و کوشش برای ملموس و واقعیبودن کاراکترها، فروتن با نمایش احساسات، نوعی توازن را به فیلم میبخشید. او در «زیر پوست شهر» از نقشهای قبلیاش که بیشتر تیپهای نمایشی بودند فاصله گرفت و به شخصیتی واقعی و دردسترس رسید.
شاید به همین خاطر بود که آن بغضها و گریههای معروف فروتن در این فیلم، بیشتر به دل مینشست؛ مثل آن گریه انتهایی فیلم در کنار مادر که واگویه هزار حرف ناگفته بود. با این همه اجرای عباس «زیر پوست شهر» درونگراتر از دیگر نقشهای فروتن بود.
این درونگرایی در فیلم بعدی فروتن، جای خود را به یک برونگرایی کامل داد؛ آنقدر که حتی در همکاریهایش با کیمیایی هم بیسابقه بود. فروتن در یکی از دشوارترین نقشهای زندگیاش، هم بار خود را به سلامت به مقصد رساند و هم بار فیلم را؛ فیلمی که فروتن در بیشتر دقایقش تنها بازیگرش بود و درنیامدن بازی او میتوانست به قیمت نابودی فیلم تمام شود.
«شب یلدا» با اجرای گرم و پرحسوحال فروتن، مبدل به بهترین فیلم سازندهاش و از بهترینهای این سالها شد. فروتن آن زخم تنهایی «حامد» را به زیبایی به نمایش گذاشت و آن بغضی که کاملاً درست و بهجا میترکید.
او وقتی در اوج شهرت و محبوبیت ترجیح داد به جای پذیرش انبوه پیشنهادهایی که داشت، بازیگری در تئاتر را تجربه کند، از نوعی کمالگرایی(که در نسل جدید بازیگران قدری کمیاب هم به نظر میرسید) خبر داد.
فروتن در روزهای اوج، دو سال در هیچ فیلمی بازی نکرد. برخی از نقشهایی که او رد کرد، باعث اعتبار بازیگرانی شد که جایگزین او شدند؛ مثل نقش زینال در «دوئل» که بازغی را به شهرت رساند یا نقش مرد معتاد در «مهمان مامان» که عیار بازیگری پیروزفر را بالاتر برد.
در سالهای اخیر، فروتن دوباره پرکار شده است. استراتژی او این روزها حضور توأمان در فیلمهای تجاری و آثار متفاوت است. فیلمهای تجاری چون «مجردها» و «نوک برج» از محبوبیت فروتن به عنوان ستارهای پولساز خبر میدهند و آثاری چون «باغهای کندلوس» و «به آهستگی» قرار است نشان دهند که او هنوز چه قابلیتهای نهفتهای دارد.
در «باغهای کندلوس» اجرای درکشدهاش از نقشی که با کمی لغزش میتوانست به
سانتیمانتالیسم و تصنع منجر شود، از بلوغ حرفهایاش خبر میدهد و در «به آهستگی» به دور از تمام نشانههای آشنایش کوشیده تا جلوی دوربین، اصلاً بازی نکند؛ نقشهایی که خاطره بازیهای بد او در فیلمهای پیشپاافتادهای چون «شاه خاموش»، «بازنده» «ملاقات با طوطی» و «هشت پا» را از اذهان پاک میکند. او دوباره بازگشته است.