باور صالح از این رو که زیربنای کردار صالح است، اهمیت فراوان مییابد. از این رو آن را اشرف علوم بهشمار آوردهاند. پیامبر(ص) زیربنا و سنگ بنای این باورها را پایه نهاد و دستمایه عینیت آن را در اجتماع تازهتأسیس مسلمانان، فراهم آورد. پس از او اما، امامانی از نسل او به نص الهی عهدهدار استمرار عینیتبخشی امور دینیاند؛ امامانی که علاوه بر تبلیغ و نشر باورهای صالح خود، نمونهای امثل و اصلح برای عینیتبخشی به این باورها در قالب کردارهای متناسب با آنها هستند .یکی از این امامان صالح که از قضا ملقب به صالح گردیده، امام موسیبنجعفربنمحمد(ع) است که این جستاربه مناسبت سالروز تولد ایشان در هفتم صفر سال 128هجری، فراهم آمده است. در این کوتاهسخن تلاش میکنیم تا بخشی از تلاشهای آن امام را در جهت راستاندیشی، اصلاح باورها و در نتیجه راستکیشی واکاوی کنیم.
محمدبنیعقوب کلینی، میگوید: «ابوالحسن [یا ابوابراهیم] در ابواء [منزلی میان مکه و مدینه] به سال 128 متولد شد و برخی گفتهاند سال129 و در ششم رجب سال182 که 55 یا 54 سال داشت، وفات کرد.» (اصول کافی، ج 3، ص 381) براساس این متن (اگر شهادت امامصادق(ع) را در سال 148، صحیح بدانیم) امام کاظم(ع)، 34سال امامت مسلمانان را برعهده داشتهاند. این دوران که در نسبت با سنوات امامت دیگر ائمه، دورانی نسبتاً طولانی به شمار میرود به علت معاصرت با خلفایی چون: 1- منصور دوانیقی (136تا158 هـ .ق)، 2- محمد معروف به مهدی (158تا 169 هـ .ق)، 3- هادی (169تا170 هـ .ق) و 4- هارون (170تا 193 هـ .ق) به احتمال فراوان با دوران طلایی امامت صادقین(ع) چندان قابل قیاس نیست.
خلفایی چون ابوجعفر منصور و هارونالرشید در کنار خلفایی چون مأمون و معتصم، دوران شکوفایی و اقتدار عباسیان را رقم زدهاند؛ از این رو امامان معاصر با ایشان چندان این فرصت را نیافتند تا آنگونه که امامباقر و امامصادق(ع) وظایف امامت را به نیکوترین وجه به اتمام رساندند، از استعداد وافر خویش در هدایت خلق سود جویند و این البته به شرایط زیست ایشان بازمیگشت نه تواناییهای آنان. اگر این نکته- یعنی عدم فرصت ایشان- را به عین اعتبار اخذ کنیم، باید مناظرات و محاضرات امام را محصور بدانیم به مباحثات بیشتر درونگروهی و درونمذهبی هرچند همین گفتوگوها، میراث گرانبهای کلامی- فلسفی کمنظیری بهشمار میرود.
امام کاظم(ع)، در این پرسش و پاسخها، براساس توانایی و استعداد پرسشگر و البته در سطح پرسشی که مطرح میشده است، به پاسخگویی میپرداختهاند؛ بنابراین کاملاً قابل پیشبینی است که در گزارشهای موجود از این محاضرات، لایههای متفاوت معنایی و سطوح مختلف معرفتی را مشاهده کنیم. و این البته به اختلاف سطح فهم و درک مخاطبان امام که درواقع نمونهای از طبقات اجتماعی موجود بودهاند، اشاره دارد. امروز نیز وضعیت چنان است. از این رو گذشته از استفادتهای معرفتی و کلامی این امر نیز از این گفتوگوها قابل دریافت است که با مخاطبان در سطح عقلهایشان سخن بگوییم.
مناظرات و گفتوگوهای کلامی امام را میتوان از سوی دیگر به نحو دیگری تقسیمبندی کرد. این جهت، تفکیککردن میان نوع مباحث کلامی است. برحسب ترتیب اهمیت بحث میتوان به مباحثی چون الف) ذات، صفات و افعال خداوند، ب) معنای کلام الهی و بحث انتصاب صفت تکلم به خداوند و معنای آن و ج) مباحث عامه کلام یا الهیات بالمعنیالاعم، اشاره کرد. یکی از مناظرات امام که کلینی آن را در کافی، ج 1، ص 106، بابالنهی عنالجسم و الصوره، رقم 7 و ابومنصور، احمدبن علیبنابیطالب طبرسی در الاحتجاج، ج 2، ص 325، باب 262 نقل کردهاند، به بحث پراهمیت تفسیر معنای صفات الهی میپردازد.
منشأ این بحث را باید در انتساب صفاتی متشابه با صفات انسانی به خداوند در قرآن کریم دانست؛ صفاتی چون، ید [= دست]، مشی[= آمدن]، کلام [= سخن گفتن]. این بحث با عنوان صفات اخباری یعنی صفاتی که در منابع وحیانی به خداوند نسبت داده شده، مشهور است.
امام در این روایت که حسنبن عبدالرحمان حمانی از او روایت کرده است در پاسخ به او که از عقیده هشامبنحکم نسبت به معنای صفات اخباری میپرسد، عقیده حق را مطرح میسازد؛«حمانی میگوید: هشامبن حکم گمان میکند که خدای تعالی جسمی دارد که هیچ جسمی، شبیه به او نیست؛ عالم است و سمیع و بصیر و قادر و متکلم و ناطق. و کلام و قدرت و علم به یک معنا است و چیزی از این صفات مخلوق نیست. امام پاسخ میگوید: خدا او را بکشد. آیا نمیداند که جسم محدود است؟! و کلام چیزی غیر از متکلم است؟ پناه بر خدا! از این سخن به خداوند برائت میجویم. او نه جسم است، نه صورت و نه میتوان او را تحدید نمود و هر چیزی به جز او مخلوق است. پیدایش هرچیزی به اراده و مشیت اوست بدون آنکه کلامی بگوید و یا تردیدی داشته باشد.»
از پاسخ امام به حمانی میتوان به ضرورت تأویل صفات اخباری پی برد. بنابراین هرچند آیات قرآن متضمن اینگونه صفات است، اما بیشک معانی حقیقی آن که به عنوان مراد جدی متکلم شناخته میشود، حاوی معنایی که در باطن خویش متشابه با صفات انسانی باشد، نیست؛ به عبارت دیگر در اینگونه صفات باید میان مراد جدی متکلم که منظور حقیقی اوست و مراد استعمالی او تفکیک کرد. منظور از مراد استعمالی بار خاص معنایی هر لفظ است؛ فارغ از آنکه متکلم چه معنایی را از آن اراده کرده باشد. شاید این پرسش در رابطه با این گونه صفات منطقی به نظر آید که «باتوجه به احتمال خطایی که در پی بردن به معانی صفات اخباری وجود دارد، علت استفاده ازآنها در متون دینی خصوصا قرآن که پیام جاویدان و معجزه آسای اسلام است، چیست؟».
چندگونه پاسخ میتوان در خصوص این پرسش مطرح کرد؛ نخست: تنگنای زبانی و عدم امکان استفاده از مابهازاء یا جایگزین دیگری. به سخن مشابه، واژگانی برای جایگزینی معانی غیبی به صورت مستقل از معانی محسوس وجود ندارد؛ دوم: وجود مخاطبانی که جز از راه تشبیه معقول به محسوس پی به معانی بلند نخواهند برد. در این شیوه برای آگاهانیدن مخاطب از امثلهای استفاده میشود که معانی غیبی را در قالبی مشخص و معین و محسوس برای مخاطب واضح میگرداند؛ سوم؛ مشخص بودن و تفکیک دو نوع معنا نزد بیشتر مخاطبان یا لااقل نزد مخاطبانی که نقش راهبری جامعه مسلمانان را دارند؛ یعنی همان علمای امت. نزد ایشان ارجاع متشابهات به محکمات و تفسیر متشابهات براساس محکمات، امری است معمول و میسور. از این روایت نکات دیگری نیز قابل استفاده است.
این نکات بر عرف زبانی مبتنی است. تفکیک کلام از متکلم، قدرت از قادر و علم از عالم و مخلوق دانستن سه امر نخست بر خلاف رأی هشام، کاملا مبتنی بر همین عرف است و در نهایت ارائه نوعی الهیات سلبی از این گزارش قابل برداشت است. نمونه دیگر همین روایت را میتوان در گزارش حسن بنراشد مشاهده کرد که شیخ صدوق آن را در التوحید، ص230 و محمدبن یعقوب کلینی در کافی، ج1، ص114، باب معانی الاسماء، روایت کردهاند. ابنراشد میگوید: «از ابوالحسن، موسیبن جعفر (ع) از معنای سخن خداوند:«الرحمن علی العرش استوی ؛ رحمان بر عرش مستولی شد.» [طه/5] سؤال شد. امام فرمودند: خداوند بر آنچه اجل [ از تفسیر] است مستولی و مسلط شد.»
در روایتی دیگر امام معنای روایتی را که متضمن حرکت مکانی خداوند است، تأویل میکند. این روایت را کلینی در کافی، ج1، ص 125 و شیخ صدوق در توحید ،ص 183، باب 28، رقم8 گزارش کردهاند؛«یعقوب بن جعفرجعفری میگوید: نزد امام ابیابراهیم [= امام کاظم] بودیم که ذکر گروهی رفت، معتقد به نزول خداوند به آسمان دنیا! امام فرمودند: خداوند نزول نمیکند و احتیاجی هم به نزول ندارد. عنایت او در قرب و بعد [نسبت به ما] یکسان است. هیچ دوری[نسبت به ما] از او دور نیست و هیچ نزدیکی [نسبت به ما] به او نزدیک[ تر از دیگران] نیست.
به هیچ چیزی محتاج نیست؛ اما همه چیز به او نیازمند است. او دارای نیرو است.هیچ خدایی جز او نیست، که عزیز و حکیم است. اما آنان که میگویند خداوند نزول میکند؛ این حرف را کسانی میگویند که به خداوند، نقصان نسبت میدهند زیرا هر متحرکی به محرک محتاج است یا چیزی که به واسطه او به حرکت درآید [که این بالبداهه درباره خداوند باطل است]. هر کس درباره خداوند گمان[بد] کند، هلاک شده است. مواظب باشید درباره صفات خداوند، که آن را محدود به حدی از نقصان نکنید. به او صفت تحریک یا تحرک ندهید یا زوال و نزول، یا به پا خاستن و نشستن؛ چرا که خدای تعالی برتر و بزرگتر است از صفاتی که وصف کنندگان برای او میشمارند و نیز برتر است از توهم متوهمان.»
به کوتاه سخن میتوان الهیات امام را اینگونه به وصف کشید: الهیاتی است فراتر از حد تعطیل و تنزیه مطلق و فروتر از حد تشبیه؛ الهیاتی که تشبیه و تنزیه به شرط یکدیگر به کار گرفته میشوند، همان که خداوند میگوید: او را به حمد، تسبیح میکنند.