همشهری آنلاین، شقایق عرفینژاد: «سوار یه اسبم، پشت و رو. پشتم به کله اسب، روم به ماتحتش.» نمایشنامه همه چیز میگذرد، تو نمیگذری اینطور شروع میشود. با تنها شرح صحنهای که دارد: «مردی نشسته است روی یک صندلی، عینک سیاه بزرگی به چشم دارد و عصای مخصوص نابینایان در دست». یازده صفحه بعدی مونولوگ عجیبی است در باره سفر این مرد با اسب از عصر یخبندان تا زمان تزار و ایران معاصر. او و اسبش هر دو همزمان عاشق آسه کا، برترین فوتبالیست تیم فوتبال جوانان مریخ میشوند و مرد اسبش را هم در این راه قربانی میکند.
این متن از نوشتههای قدیمی چرمشیر است و پیش از این هم بارها اجرا شده است. این روزها هم به کارگردانی غلامرضا عربی در سالن سایه تئاترشهر روی صحنه است. با دو تفاوت بزرگ. این بار نمایش به جای یک بازیگر ۱۱ اجراکننده دارد و دیگر این که این ۱۱ بازیگر واقعا نابینا هستند.
دوست نداشتم گوشهگیر باشم
پیش از اجرا در راهروهای تئاترشهر آنها را میبینم که آماده میشوند و آخرین هماهنگیها را با کارگردان، انجام میدهند. او موسس و سرپرست گروه باران است که از اوایل دهه ۸۰ آن را تأسیس کرده و با نابینایان کار میکند. بعضی از بچههای گروه بار اولشان است که روی صحنه میروند و بعضی دیگر تجربه اولشان نیست. در گوشهای از راهرو حمیدرضا فلاحی را میبینم که نخستین حضورش روی صحنه را تجربه میکند. میگوید بعد از سال ۹۸ که دچار مشکل بینایی شده، سعی کرده جایی را بیابد که بتواند آموزش اولیه نابینایان را دریافت کند. به مدرسه رودکی راه پیدا میکند و از همین جاست که با یکی از اعضای گروه باران آشنا میشود و به این گروه ملحق میشود. او میگوید: «همیشه هنر را دوست داشتم. از آنجا هم که تازه وارد دنیای نابینایان شدم و پیش از آن آدم فعالی بودم، دوست نداشتم گوشهگیر شوم و دلم میخواست با بقیه کسانی که شرایط من را دارند، آشنا شوم. جو گروه هم بسیار خوب بود و صمیمت و عشق بین همه بچهها وجود داشت. برای همین بود که ماندگار شدم.»
فلاحی در باره روش تمرین در گروه هم به من میگوید: «روش تمرین صددرصد مخصوص آقای عربی است و او آن را ایجاد کرده است. با استفاده از المانهایی که در مسیر حرکت طراحی شده اند، مسیرمان را در صحنه پیدا میکنیم و حرکت میکنیم. برنامهریزی این حرکت به هوش کارگردان برمیگردد که ما را به نقطه خاصی هدایت میکند.»
حانیه رستگاری ۲۶ ساله هم بازیگر دیگری است که در گوشه دیگر راهرو خودش را برای اجرای امشب آماده میکند. «همه چیز میگذرد...» دومین کار بازیگری او و اولین همکاریاش با این گروه است. در کار قبلی که بازی کرده نابینایی حضور نداشته و میگوید به دلیل این که در این گروه بچهها شرایط یکدیگر را میدانستهاند و درک میکردهاند، کار راحتتر بوده است. در باره سختترین بخش کار هم میگوید: «سختترین بخش کار برای من راه رفتن روی صحنه و پیدا کردن میزانسنهایم بود که البته به مرور زمان و در تمرینها برایم راحتتر شد.» او که از سال ۹۸ بازی در تئاتر را شروع کرده احساسش از حضور در یک گروه تئاتر را وصفناپذیر توصیف میکند و میگوید این کار اعتماد به نفس او را بالا برده است و باعث شده تعامل بهتری با سایرین داشته باشد: «صحبت کردن با دیگران برای من بسیار سخت بود، اما از وقتی با این گروه کار میکنم، با کمک آقای عربی و بقیه بچهها اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرده ام.»
حانیه، دانشجوی روانشناسی است و میگوید بازیگری را از کلاسهای آنلاین غلامرضا عربی شروع کرده است.
شجاع شدهام
مریم دیهیمبخت احتمالا از باقی اعضای گروه سابقه بیشتری دارد. «همه چیز میگذرد...» چهارمین کاری است که او در گروه باران در آن شرکت دارد: «من اواخر سال ۹۲ چشمهایم را بر اثر دیابت از دست دادم. سال ۹۳ اما با کانون نابینایان فرهنگسرای بهمن آشنا شدم و همان زمان بود که با فراخوان گروه باران مواجه شدم و مراجعه کردم و برای کار قبول شدم. یکی از مشکلات من راه رفتن بود و همیشه از این که در چاله بیفتم میترسیدم. زمانی هم که دکور این کار آماده شد، ده سانت از زمین فاصله داشت و حفرههایی هم داشت. اما من در این حفرهها نیفتادم و ترسم از افتادن هم از بین رفت. همین باعث شد بتوانم تنها از خانه بیرون بیایم. البته مثل دیگران هر اتفاق دیگری میتواند برایم بیفتد، ولی دیگر من شجاع شده ام.»
میگوید حس و حالش با کار انقدر خوب است که شنبه شب که اجرا تعطیل بوده در حال و هوای اجرا به سر میبرده است: «بودن با بچههای گروه برایم بسیار باارزش است. هر شب اجرا را ضبط میکنم و هرشب از بقیه چیزهای جدید یاد میگیرم.»
یکی دیگر از اعضای گروه که با او صحبت میکنم، زهره شعبانی است. او که از سال ۹۷ کار بازیگری را شروع کرده و «همه چیز میگذرد...» اولین کارش در گروه باران است، میگوید: «گروه بسیار منسجم و منظم است. بودن با بچهها عالی است و انگیزه و اعتماد به نفسم را بالا برده است. سال ۹۳ خبرهای گروه باران را میشنیدم، ولی هیچ وقت فکر نمیکردم بتوانم عضوی از این گروه باشم.»
آنچه در کار بیش از هرچیزی برای او سخت بوده، راه رفتن بوده که البته میگوید حالا دیگر برایش کاملا عادی شده است. میگوید به او گفته میشود که صدای خوبی دارد و همین باعث میشود به این کار علاقهمند شود و بخواهد آن را ادامه دهد.
مسیحا موسوی آخرین کسی است که با او صحبت میکنم. او کم بیناست و از همین شهریورماه با گروه باران تمرین کرده است. اما پیش از آن با نصرالله متقالچی دوبله کار کرده است: «در انجمن هنرمندان نابینا و کم بینا تئاتر کار کردهام و از سال ۷۸ هم گویندگی و برنامهسازی برای رادیو انجام دادهام. از طریق یکی از دوستانم به عنوان مهمان با این گروه آشنا شدم، اما ماندنی شدم.»
در باره تجربهای که در این کار داشته میگوید یکی از دلچسبترین کارهایی بوده که در این بیست سال انجام داده است: «هم به دلیل حرفهای بودن گروه و هم به دلیل این که در این کار به چیزهایی رسیدم که در این بیست سال نرسیده بودم.»
او در باره مشکلاتش در این کار میگوید: «مشکلاتی که داریم مشکلاتی حاشیهای است. یعنی مشکلاتی که با توجه به نابینایی و کم بینایی در رفت وآمدها داریم.» مسیحا واکنش مخاطبان را هم خیلی خوب توصیف میکند: «چه افراد شناخته شده و چه دانشجوها واکنشهای مثبتی نسبت به کار داشتهاند.»
۹ سال است که روی روشم با نابینایان کار میکنم
اما غلامرضا عربی را کمیپیش از اجرا در اتاق گریم میبینم. او که از سال ۸۰ گروه باران را تشکیل داده، میگوید: «گروه باران از کلاسهای تئاتری که سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران در فرهنگسرای بهمن تشکیل داد، ایجاد شد. این کلاسها دورههای بسیار خوبی بودند و اساتید درجه یک در آن تدریس میکردند. مثل عباس جوانمرد، محمد چرمشیر، محمدرضا خاکی، قطب الدین صادقی و میکاییل شهرستانی. من در آن زمان کار تئاتر میکردم و در این کلاسها هم به عنوان هنرجو شرکت کردم. از همانجا گروه تئاتر باران را تشکیل دادم.»
او در باره کار با نابینایان هم میگوید: «سال ۹۳ نمایشنامهای با نام فصل بهارنارنج را کار میکردم که یکی از شخصیتهای آن در آخر نمایش نابینا میشد. این کار را با بچههای حرفهای شروع کردم، ولی در دورخوانیها کار برایم جذاب نبود. فکر کردم اگر این شخصیت را واقعا یک نابینا بازی کند، چه اتفاقی میافتد؟ بعد فکر کردم اگر همه نابینا باشند، چطور میشود؟ این فکر جرقه کار من با نابینایان شد. در همان فرهنگسرای بهمن یک انجمن نابینایان وجود داشت. از طریق همین انجمن بچههای نابینای علاقهمند به بازیگری را جمع کردیم و بعد از ۱۴ ماه تمرین، نتیجه نمایش فصل بهارنارنج بود که به نظرم اتفاقی که دلم میخواست در آن افتاد. ما در اداره تئاتر اجرا رفتیم و بعد از آن هم در تئاترشهر و بعد در اولین جشنواره تئاتر شهر شرکت کردیم و جایزه کارگردانی را گرفتم. همینطور در فجر هم شرکت کردیم.»
آنطور که عربی میگوید در طول این سالها اعضا کم و زیاد شدهاند و تغییر کردهاند: «ما برای هر نمایشی که میخواهیم اجرا کنیم کلاس برگزار میکنیم و از درون آن کلاس نمایش را بیرون میآوریم. همه چیز میگذرد، تو نمیگذری هم حاصل دو سال و نیم تمرین و کلاسهایی است که از اول کرونا اول به شکل مجازی و بعد به صورت حضوری از ابتدای امسال برگزار کردیم.»
او در باره روشی که از طریق آن با نابینایان کار میکند، توضیح میدهد: «این روش کاملا خاص من است و ۹ سال است که دارم روی آن کار میکنم و در حال ثبتش هستم. تکنیک اجرایی من بر اساس حس لامسه و اصوات طراحی شده و خاص گروه ماست چون فقط ما روی آن کار کردهایم و چیزی نیست که از جایی عاریه گرفته باشیم یا قبلا کسی انجام داده باشد.»
- او یک تئاتری واقعی بود| به عهد ده سالهاش بعد از رفتن سمندریان وفادار ماند
- سراغی از نمایشی با بازی سعید پورصمیمی که قرار بود مهرماه روی صحنه برود| خوشدلان، شاید وقتی دیگر!
او به هزینههای اعضا برای انجام کار اشاره میکند که یکی از بزرگترین مشکلات برای ادامه کار است: «هزینههای این بچهها چند برابر یک گروه معمولی است. عمدهترین این هزینهها هم مربوط به رفتوآمد است. اگر با یک گروه معمولی کار کنید، میتوانید در ۳۰ جلسه کار را آماده کنید. اما ما دو سال و نیم در پلاتوهای خصوصی تمرین کردیم که هزینه بالایی دارد. تازه از ابتدای امسال بود که متن را دست گرفتیم و پیش از آن تمرینهای بدن و دیگر تمرینهای لازم را انجام میدادیم. بنابراین کار طولانی است.»
او که دو کار قبلیاش هم از متنهای محمد چرمشیر بوده، در باره دلایل این انتخاب میگوید: «همه میدانیم که آقای چرمشیر در نمایشنامهنویسی ایران جایگاه خاصی دارد. این که استاد من بوده به کنار، اما برای انتخاب نمایشنامه بسیار به این دقت میکنم که داشتههایمان در گروه چیست و به چیزهایی نیاز داریم. این نمایشنامه هم ویژگیهایی دارد که با مختصات گروه ما عجین است. به همین دلایل بود که این متن را انتخاب کردیم.»