«هرشب تنهایی» و «سوپر استار» تجربیاتی ناکام و ناموفق در سینمای معناگرا هستند. وقتی فیلمسازان حرفهای و باتجربه چنین فیلمهایی را جلوی دوربین میبرند،میشود صراحتا از معناگرایی به عنوان عارضه سینمای امروز ایران یاد کرد. «وقتی همه خوابیم» ساخته بیضایی هم با ارجاعات فراوان به مناسبات پشت پرده سینمای ایران، اثری افشاگرانه است که به مذاق دوستداران این فیلمساز خوش نیامد.
هر شب تنهایی (رسول صدرعاملی)
دوران موفق کارنامه رسول صدرعاملی به سالهایی برمیگردد که او به عنوان فیلمسازی داستانگو که آثارش از پس زمینه اجتماعی برخوردار بود، به آسیبشناسی زندگی دختران نوجوان میپرداخت؛ «دختری با کفشهای کتانی» و «من ترانه 15 سال دارم» به عنوان نقاط اوج این رویکرد در سینمای صدرعاملی در عین حال نقطه پایان این نوع فیلمسازی در کارنامه او نیز بودند.
صدرعاملی خواسته یا ناخواسته پس از این فیلمها مسیری دیگر را برگزید. رویکردی کم و بیش معناگرایانه به مضامینی که از حرکتی درونی برخوردار بودند جای داستانگویی را در سینمای او گرفت و متاسفانه به همین تناسب نه تنها دیگر شاهد رشد و بالندگی آثار او در قیاس با دیگرساختههایش نبودیم بلکه افتی محسوس نیز در این زمینه قابل ردیابی شد و افسوس از اینکه فیلمسازی درست در اوج دوران پختگیاش از سینمایی که در آن تبحر داشت دور افتاده است.
هر شب تنهایی حتی در قیاس با دیگر ساختههای صدرعاملی در این سبک و سیاق- «دیشب بابا تو دیدم آیدا» یا «شب» - امتیاز چندانی به دست نمیآورد. حتی در اختیار داشتن بازیگران توانمندی چون حامد بهداد و لیلا حاتمی و همچنین فیلمبرداری (فرج حیدری) که به مدد تجربه و تسلطی که دارد تصاویری زنده و چشم نواز در خدمت فضای روحانی فیلم خلق کرده است نیز آنگونه که باید کمک حال فیلم نمیشود.
ناکامی صدرعاملی در هر شب تنهایی بیش از هر چیز به دلیل فاصلهای است که بین مخاطب و فیلم وجود دارد و فیلمساز نیز از عهده پر کردن این خلأ و نزدیک کردن تماشاگر با فیلم برنیامده است. این گونه است که شخصیتها و نوع رابطه آنها برای مخاطب ملموس و جذب کننده نمیشود، تکلیف فیلمی که دو شخصیت اصلی دارد و هر دو نیز گرفتار چنین مشکلی هستند با مخاطب روشن است.
این در حالی است که پیش از این صدرعاملی توانایی خود را در شکل دادن به لحظههایی گرم و خلق شخصیتهایی ملموس و در عین حال جذب کننده را حتی در برخی آثار نه چندان موفق خود نظیر«قربانی» به اثبات رسانده بود، اما متاسفانه این بار درست سر بزنگاهی که فیلم صدر عاملی به این ویژگیها نیازمند بوده، فاقد آن است. به همین لحاظ بخش قابل توجهی از تاثیر فیلمی که قرار است منتقل کننده حس و حالی روحانی در راستای دستمایهای معناگرایانه درباره باورهای مذهبی مردم این دیار باشد، از دست میرود. صدرعاملی فیلمسازی داستانگو و اجتماعیگرای خوبی است اما کارگردان متبحری در سینمای معناگرا یا ضد قصه به نظر نمیرسد.
وقتی همه خوابیم(بهرام بیضایی)
وقتی همه خوابیم تماشاگر علاقهمند به سینمای بهرام بیضایی را راضی نگه نمیدارد، ظاهرا حق با آنهاست، طبیعی است وقتی فیلمی از چهرهای صاحب نام و اعتبار را تماشا میکنیم، بیش از هرچیز حاصل کار او را با ساختههای قبلیاش قیاس میکنیم؛ انتظاری که نمیدانید برآورده میشود یا نه! در چنین شرایطی است که کفه ترازو به سمت وقتی همه خوابیم سنگینی نمیکند، درنگاه نخست تفاوت این فیلم بهرام بیضایی با دیگر فیلمهایی که در سینمای ایران به این شیوه ساخته میشوند، آن است که در وقتی همه خوابیم شاهد دو فیلم کامل هستیم با دو جهت متفاوت با یکدیگر، فیلمهایی که یکی در دل دیگری قرار گرفته و از این منظر حتی شاید بتوان با تدوینی دیگر آن را به فیلمی با دو اپیزود مجزا یا دو فیلم نیمه بلند هم بدل کرد، اما در عین حال این دو فیلم نسبتهایی با یکدیگر دارند و در واقع یکی از آنها زمینهای میشود تا با ارجاع به آن پارهای ازایدههای مورد نظر فیلمساز به تماشاگر منتقل شود؛ ارجاعاتی که همان حکایت بلایی است که سر ساخته کارگردان درون فیلم آمده و نشانگر تفاوتهاست در دو شرایط متفاوت.
اما از میان این قصه که در طول فیلم روایت میشود- فارغ از ارزش مضمونی آن- فیلم درون فیلم اصلی بیشتر با سینمای بیضایی و شاخصههای آن متناسب است و آن فیلم دیگر که به پشت صحنه سینما میپردازد بیشتر به اتفاقاتی که فیلمسازانی نظیر بهرام بیضایی احتمال دارد مشابه آن را از سر گذرانده باشند، نزدیک است.
فیلم درون فیلم اصلی نیز وقتی همه خوابیم نام دارد و به نظر میرسد این ارجاع آشکاری است به این مسئله که کدام فیلم به سینمای بیضایی نزدیک است و با آن نسبت پیدا میکند؛ فیلمی که مثل ساخته هر فیلمسازی متاثر از تحمیل و تاثیر عوامل بیرونی میتواند تخریب شود. به این ترتیب «وقتی...» تا نیمه که هنوز جریان فیلم در فیلم آن برای تماشاگر مشخص نشده ، به سبک و سیاق آثار بیضایی با اتمسفری پر رمز و راز از کارگردانی محکم و میزانسنهای حساب شده برخوردار است. میتوان حدس زد اگر بیضایی از فیلم در فیلم شدن وقتی همه خوابیم صرف نظرکرده و روی همان قصه کار و خلأهای موجود در آن را پر میکردبه توفیق بیشتری میرسید.وقتی همه خوابیم نسبت به سگ کشی یک عقبگرد محسوب می شود.
سوپر استار( تهمینه میلانی)
سوپراستار با اغماض فراوان فیلمی است متوسط و میان مایه، برخی ایدههای مطرح شده در فیلم میتواند جنجالی فرض شود اما از آنجا که فاقد پرداختی جسورانه است نمیتواند جنجالی را به دنبال داشته باشد و اتفاقا به دلیل همین نوع رویکرد فیلمساز است که برخلاف انتظار سوپر استار، به دور از تاثیرگذاریهایی که دستمایه فیلم پتانسیل آن را داشته، به اثری خنثی بدل شده است. یکی از اساسیترین مشکلات فیلم باورپذیر نبودن شخصیت اصلی فیلم (کورش زند) به عنوان یک سوپر استار سینماست. برخلاف نظر برخی این مسئله به دلیل انتخاب نادرست شهاب حسینی برای این نقش نیست.
بدیهی است برای ایفای نقش یک سوپر استار سینما الزاما قرار نیست خود بازیگر هم سوپر استار باشد، بلکه این نحوه شخصیت پردازی در فیلمنامه و چگونگی پرداخت سینمای آن است که میتواند بازیگر را در نقش خود جا بیندازد، هرچند که در غیر این صورت بهره گرفتن از بازیگری که در این جایگاه باشد به دلیل ذهنیتی که با خود برای فیلم به همراه میآورد، میتواند کمک حال آن باشد. شهاب حسینی در نقش کورشزند نسبت به سطح فیلم بازی بدی به نمایش نمیگذارد و اگر مشکلی وجود دارد،ریشهاش جای دیگری است.
کورش زند به جای آنکه سوپر استاری خود شیفته، متفرعن و جاه طلب باشد بیشتر شخصیتی است غیر منطقی و نامعقول که همچون کودکی احتیاج به تربیت دارد! و ظاهرا به همین دلیل است که فرشته نجات او در فیلم در هیات معلمی نصیحتگر ظاهر میشود؛ بزرگتری که اتفاقا خود یک نوجوان است و این یکی به عنوان یک کودک پرورشگاهی که کنار خیابان ساز میزند معلوم نیست چگونه به این پختگی و اعتماد به نفس رسیده که سوپر استار ما را متحول و اصلاح کند؛ تحولی که نه از طریق موقعیتهایی دراماتیک بلکه در قالب دیالوگهایی نصیحتگرایانه چنین کارساز میشود.
به این ترتیب در رهگذر حضور این شخصیت که به مراتب پرداخت نشده و ناملموستر از خود سوپر استار است، قرار است فیلم بدل به اثری معناگرایانه شود که نمیشود، ظاهرا میلانی گرفتار همان سوء تفاهمی میشود که برخی از فیلمسازان به دنبال ساخت آثار معناگرایانه میشوند و آن چیزی نیست جز پرت افتادن از واقعیت؛ نه واقعیت جاری در دنیای بیرون فیلم بلکه واقعیت خود فیلم که مبنای پذیرش یا عدم پذیرش شخصیتها و رابطهها و موقعیتهاست.
این مشکلی است که میلانی پیش از این نیز در فیلمی مثل «افسانه آه» که این روزها دوست دارد آن را اثری معناگرایانه بنامد، دچارش بود. جالب اینکه در سوپر استار هریک از شخصیتهای فرعی که خارج از این دایره قرار گرفته و میتوانند ما به ازای بیرونی داشته باشند از کیفیت بهتری برخوردار شدهاند؛ نمونهاش شهلا که نسرین مقانلو در نقش او بهترین بازی فیلم را نیز از آن خود کرده است.
به نظر میرسد میلانی با بلاتکلیفی این فیلم را جلوی دوربین برده، این بلاتکلیفی نیز به فیلم سرایت کرده است. سوپر استار قرار است فیلمی جذاب برای مخاطب بوده و ریتم تندی داشته باشد؛ ریتمی که لااقل در این شکل خود با طرح تحول درونی شخصیت اصلی فیلم در تقابل قرار میگیرد؛ شاید به همین دلیل است که به جای تماشای روند تدریجی تحول شخصیت اصلی فیلم، شاهد اصلاح او از طریق نصیحتهایی هستیم که فرشته فیلم به شکلی شعاری مطرح میکند. به این ترتیب میلانی همچنان خود را فیلمسازی مینمایاند که به شعار دادن علاقه خاصی دارد.