به گزارش همشهری آنلاین، همه آدمهایی که آنها را از نزدیک دیدند، با اطمینان از وجودشان صحبت میکنند اما با همه پیگیریها، هیچکس درست نفهمید که در نیمه شب آخرین روزهای شهریور ۱۳۵۵، واقعا در تهران چه گذشت!؟ آیا فضاییها واقعا به تهران آمدند؟ آیا شیئی که حسین پیروزی و همکارانش در برج مراقبت فرودگاه مهرآباد تهران دیدند، یک سفینه خارجی بود که سر از تهران در آورده بود یا یکی از ابزارهای جاسوسی کشورهای پیشرفته؟ برای رسیدن به جواب این سؤالها، گزارش زیر را که به سبکی داستانی تنظیم شده است حتما بخوانید.
مهرآباد: «دستور، شناسایی این جسم است؛ دستوری که به ما دادند و ما هم به شما اعلام میکنیم».
خفاش: «بله، من الان روبهروی خودم میبینمش اما متاسفانه با اینکه سرعتم نزدیک به سرعت صوت است، به آن نمیرسم».
مهرآباد: «فقط مشخصاتش را برای تایید اعلام کنید».
خفاش: «بله، شیء مورد نظر یک جسم نورانی است که هواپیما به نظر نمیرسد. روی آسمان تهران است، با نورهای آبی، قرمز و نارنجی. ما حتی وقتی با سرعتی دو برابر سرعت صوت پرواز میکردیم، اصلا به آن نزدیک نشدیم و از ما دورتر شد».
آخرین روزهای تابستان در تهران بود و سرما کمکم از راه میرسید اما یک اتفاق عجیب آسمان شب پایتخت را به شدت داغ کرد؛ تعقیب و گریزی هوایی که به یکی از مهمترین اتفاقات رخ داده در ایران تبدیل شد. دو فانتوم F۴ در تعقیب شیء عجیب و ناشناسی که در آسمان دیده شده بود، از همدان راهی تهران شدند. این شیء نورانی که رنگهای سبز، آبی، قرمز و نارنجیاش به وضوح دیده میشد، هیچ شباهتی به پرندههای زمینی شناخته شده نداشت؛ آیا واقعا یک بشقاب پرنده بود؟
ماجرا به حدود ۵۰ سال قبل بر میگردد؛ ۲۹ شهریور سال ۱۳۵۵. آن سالها کمتر ماموریتی به نیروی هوایی محول میشد. هر شب فقط یک پایگاه هوایی در آماده باش به سر میبرد، مگر آنکه هواپیمایی بیخبر وارد مرزهای ایران میشد. آن وقت فانتومهای نیروی هوایی ماموریت پیدا میکردند تا این پرندههای غیرقانونی را از مرزهای ایران بیرون کنند. اما آن شب با بقیه شبها فرق داشت. در پایگاه هوایی شاهرخی همدان (شهیدنوژه فعلی) همه چیز آرام و ساکت بود.
خلبان عزیزخانی آن شب هم مثل بقیه شبها در آمادهباشی ساکت و آرام به سر میبرد که ناگهان آلارم وضعیت اضطراری به صدا در آمد. او به سرعت خودش را به هواپیما رساند و درحالیکه میدوید، فکر کرد که باز هم باید شر یک مزاحم را از مرزهای ایران کم کند اما اینبار قضیه فرق میکرد؛ مزاحم هوایی نهتنها از مرزهای ایران رد شده بود بلکه یکراست سر از پایتخت در آورده بود: «وقتی زنگ آلارم زده شد، اول فکر کردم باید به سمت مرز بروم اما وقتی دستور دادند که با سرعت به سمت تهران پرواز کنم، فهمیدم باید اتفاق عجیبی افتاده باشد». خلبان عزیزخانی درست حدس زده بود. اما در تهران چه اتفاق افتاده بود که او باید خودش را خیلی زود به آنجا میرساند؟
تلفن به خاطر پروانه
«ساعت ۱۱-۱۰ شب بود که یک خانم زنگ زد و گفت با مسؤول برج کار دارم. بعد از اینکه من گوشی را برداشتم، گفت یک چیزی در آسمان بالای خانهاش ایستاده که مثل موتور ماشین، چهار پره و هشت پره میشود. گفتم خانه شما کجاست؟ گفت کنار بولینگ عبدو- که آن موقع در جاده قدیم شمیران بود- در انتهای خیابان شریعتی. گفتم ما در شمال شرق تهران پروازی نداریم، اگر باز هم مزاحمتی ایجاد شد به من زنگ بزنید.
یک ساعت بعد یک خانم دیگر زنگ زد و گفت در آسمان بالای سینمای مولنروژ (که در همان حوالی بود)، چیز مشکوکی میبیند. اما ماجرا به همین جا تمام نشد چون چند دقیقه بعد، آقایی از سیدخندان زنگ زد و یک خانم دیگر هم از همان حوالی شرق تهران. وقتی تعداد تماسها زیاد شد، من شک کردم که نکند واقعا خبری باشد.
بالاخره این همه آدم که بیدلیل زنگ نمیزنند.» حسین پیروزی- مسؤول وقت برج مراقبت فرودگاه مهرآباد- لحظهای سکوت میکند، چهرهاش را درهم میکشد و بعد با اطمینان میگوید: «حتی یادم میآید از یکی از آنها پرسیدم چرا به پلیس زنگ نزدید و شماره اینجا را گرفتید؟ و آن خانم در جواب گفت برادرش خلبان است و به او گفته مسؤولیت هر چیزی که در آسمان پرواز میکند، بر عهده برج مراقبت فرودگاه است. جواب آن خانم بود که من را به شک فرو برد، شاید واقعا آنها حق داشتند. بنابراین از روی صندلی بلند شدم و رفتم روی بالکن».
خفاش ۱
وقتی فرمانده وقت نیروی هوایی میگوید بعد از ۲۰سال خلبانی، این عجیبترین چیزی بوده که به چشم دیده، میتوان نتیجه گرفت که این اتفاق واقعا یکی از عجیبترین رویدادهای آسمان ایران بوده است. البته تیمسار یوسفی - فرمانده وقت نیروی هوایی- به همین سادگیها این حرف را نمیزند چون وقتی حسین پیروزی ماجرای تلفنهای مردم را برای او تعریف کرد، نهتنها قضیه را باور نکرد بلکه فکر میکرد پای یک شوخی در میان است.
پیروزی تعریف میکند: «به تیمسار گفتم ما اینجا الان ۱۶-۱۵ نفر هستیم و همگی آن را میبینیم. اینطوری بود که تیمسار به خودش زحمت داد و رفت روی پشتبام تا ببیند ماجرا از چه قرار است». مسؤول آن سالهای برج مراقبت فرودگاه مهرآباد ادامه میدهد: «وقتی تیمسار هم با چشمهای خودش آنها را دید، دستور داد که جتها از پایگاه آمادهباش برای شناسایی این اشیای پرنده ناشناس بلند شوند». و این یعنی شروع عملیات تعقیب و گریز در آسمان پایتخت.
مهرآباد: «عصر به خیر، خفاش ۱»
خفاش ۱: «عصر به خیر، مهرآباد. من در مسیر هستم و آماده.»
اولین جتی که بلند شد، هواپیمای سروان عزیزخانی بود؛ یک فانتوم F۴ با نام رمز خفاش ۱؛ هواپیمایی که آن سالها برای خودش ابهتی داشت. خفاش یک تقریبا ۱۳ دقیقه بعد از پرواز به تهران میرسد؛ «وقتی در نیروی هوایی برای عملیات F۴ را صدا میکنند، یعنی شرایطی است که هواپیمایی خارجی وارد مرز ایران شده.
این خلبانها همیشه آماده هستند و پنج دقیقه بعد از تماس ما به هوا بلند میشوند». این را پیروزی میگوید. او خلبان عزیزخانی را در جریان ماجرای شیء عجیب قرار میدهد و از او میخواهد تا شناساییاش کند. عزیزخانی میگوید: «بله، میبینمش، هواپیماست»؛ نکتهای که گفتنش از دهان یک حرفهای بعید است.
مسؤول وقت برج مراقبت فرودگاه مهرآباد که آسمان تهران را مثل کف دستش میشناسد با خود میگوید مگر میشود که جایی در گوشهای از آسمان تهران هواپیمایی وجود داشته باشد - آن هم بیاجازه برج مراقبت - و او از آن خبر نداشته باشد؛ «به او گفتم این جسمی است که ما دیدهایم و مردم هم گزارش کردهاند و هواپیما نیست».
خفاش ۱ به طرف جسم شیرجه میزند تا آن را بترساند اما شیء عجیب هم به سمت شرق ایران میرود تا این تعقیب ادامه پیدا کند؛ تعقیب و گریزی که خلبان عزیزخانی را به تعجب وامیدارد؛ «جسم مورد نظر سرعت خیلی زیادی دارد. با وجود آنکه من با سرعت دوماخ (هر ماخ برابر است با ۳۴۰ متر بر ثانیه) میروم به او نمیرسم». پیروزی میگوید که این تعقیب حداقل چند نکته را مشخص میکند: «ما فکر میکردیم شیء عجیب ۶ هزار پا ارتفاع دارد اما با گزارش خلبان فهمیدیم ارتفاعش خیلی بیشتر از این حرفهاست و اندازهاش به بزرگی یک جمبوجت است».
خلبان عزیزخانی اعلام میکند که فاصلهاش با جسم زیاد شده و اگر همینطور ادامه دهد از مرز شرقی ایران خارج میشود. به همین دلیل برج مراقبت فکر میکند جسم عجیب فرار کرده و از خلبان میخواهد به سمت تهران برگردد. اینجاست که نخستین گزارش مستند از خارجی و غیرمعمول بودن شیء ارائه میشود؛ «خلبان خفاش ۱، همانطور که دور میزده تا به فرودگاه برگردد تایید میکند که مسلما این جسم خارجی است و رنگهای نارنجی و آبی و سبز دارد».
پیروزی درباره این رنگها هم نظر جالبی دارد و نشان میدهد او خوب هواپیماها را میشناسد و اشتباه نکرده است. او میگوید: «همیشه رنگ آبی را داشت. رنگهایش جابهجا میشد اما رنگ آبی همیشه ثابت بود. ما حدس زدیم این رنگ سوختش باشد». عزیزخانی با خیال راحت در حال بازگشت بود و فکر میکرد ماجرا تمام شده است اما بازی ادامه داشت؛ پیروزی میگوید: «خلبان ناگهان گفت جسم خارجی و دیگر هیچ صدایی نیامد. او تقریبا در ۱۴۰مایلی فرودگاه مهرآباد بود». اما آن شیء مشکوک فرار نکرده بود و فقط میخواست بازی موش و گربه راه بیندازد.
پرواز چراغ خاموش
«اول چتر قرمز رنگی بود در شمال تهران و بعد به شکل یک هواپیمای جنگی شد که چراغهای آبی و زرد و نارنجی داشت. با چشم غیرمسلح میدیدم. وقتی اولین بار از روی بالکن دیدمش این شکلی بود». ماجرا آنقدر عجیب بوده که حسین پیروزی به چشمهایش هم اعتماد نکرد؛ «به بچههای دیگر هم گفتم. آنها هم آمدند روی بالکن و همه آن شیء عجیب را دیدیم». مسلما شیئی که آن نورهای عجیبی از خودش پخش میکرده و به طرز عجیبی ساکن ایستاده بوده، نمیتوانست هواپیما باشد. پیروزی وقتی اینها را تعریف میکند کاملا هیجان زده میشود. هنوز بعد از سه دهه چشمهایش برق میزند و ادامه میدهد: «من برای اولین بار بود که چنین چیزی میدیدم، نمیخواستم باور کنم».
اما به جز کارمندان برج و دو خلبان جنگنده هیچکس دیگری آن شیء عجیب را ندیده بود؛ حتی هواپیماهایی که در آن ساعت به تهران نزدیک میشدند؛ حتی وقتی آن شیء دوباره بازگشت. البته همه آنها یک فرکانس عجیب شنیده بودند که در شرایط معمولی وجود ندارد. برای توضیح این مطلب پیروزی مجبور میشود وسط حرفهایش یک پرانتز باز کند و اصطلاحات خلبانی را برای ما توضیح بدهد؛ «وقتی یک هواپیما سقوط میکند، جعبه سیاه آن به سمتی پرتاب میشود و رادیویی که کنار آن است موج اضطراری منتشر میکند. هواپیماهای تجسس هم این صدا را دنبال و منبع آن را پیدا میکنند. این صدا همان صدایی است که وقتی یک هواپیما در حالت اضطراری باشد روی فرکانس خاصی آن را منتشر میکند؛ چیزی مثل صدای بنگبنگ».
بعدها وقتی آنها از هیجان آن شب دور شدند و خوب به ماجرا فکر کردند فهمیدند که چرا با آنکه هیچ هواپیمای دیگری آن شیء را ندیدهبود اما همه آنها فرکانس اضطراری دریافت کرده بودند؛ «این جسم خودش را به هواپیماها نشان نمیداد ولی امواجی که از خودش منتشر میکرد باعث به وجود آمدن آن صدای اضطراری میشد؛ مثلا یک هواپیمای ۳۰۳ که این صدا را شنیده بود اعلام میکرد آن را روی هر دو باند UHF و VHF که از هم فاصله دارند دریافت کرده. جالب است که هیچ وقت یک فرکانس روی هر دو باند نمیافتد».
گویا در آن شب دو هواپیمای خطوط هوایی لوفتهانزا و ایرفرانس هم فرکانس عجیب اضطراریای را دریافت کرده و به برج مراقبت اطلاع داده بودند اما جسمی را ندیده بودند. مسؤول وقت برج مراقبت تهران به یاد میآورد که هرچه به هواپیماها جهت آن جسم را نشان داده آنها متوجه آن نشدهاند؛ «من هرچه میگفتم ساعت ده (یعنی سمت راستتان را نگاه کنید) آنها چیزی نمیدیدند. بعدا فهمیدم این جسم دقیقا مقابل هواپیماهایی که به سمت برج میآیند ایستاده است و زمانی که هواپیماها میخواستند بپیچند و در مهرآباد فرود بیایند آن شیء عجیب یک مایل آن طرفتر از آنها و در جهت شمال میایستاد و چراغهایش را به سمت آنها خاموش میکرد. به همین خاطر آنها آن را نمیدیدند اما فرکانسش را دریافت میکردند».
سایه مرگ
«شک کردم که شاید این جسمهای پرنده عجیب دو یا سه تا باشند. نگرانیام برای عزیزخانی بیشتر شد و فکر کردم ما به جنگندههای بیشتری احتیاج داریم. شاید یکی از آنها به عزیزخانی حمله کرده باشد و بقیه اینجا باشند.» اما جای نگرانی نبود چون خلبان دوباره ارتباطش را به دست میآورد؛ «صدای خلبان به گوش رسید و گفت که برای مدتی تمام دستگاههای دفاعی و ناوبریام را از دست داده بودم و فقط موتور داشتم اما الان همه چیز درست شده است».
ماجرا از این قرار بود که وقتی خفاش یک، دست از تعقیب جسم برداشته و تصمیم به بازگشت میگیرد، شیء ناشناس خودش را بیسر وصدا به بالای سر او رسانده و باعث شده ارتباط رادیوییاش با برج مراقبت قطع شود. این قطع ارتباط پنج دقیقهای طول میکشد. ما نمیدانیم در آن پنج دقیقه چه بر سر خلبان عزیزخانی آمد اما ظاهرا او که خلبان ماهری بوده خودش را نباخته؛ آن هم در شرایطی که تمام دستگاههای دفاعیاش را از دست داده و فقط موتور هواپیمایش کار میکرده. هیچکس حاضر نیست خودش ر ا به جای او بگذارد، او سایه مرگ را بالای سرش دیده اما باز هم حاضر میشود به آن جسم عجیب که توانسته بود هواپیمایش را تقریبا از کار بیندازد نزدیک شود.
پنجدقیقه طول نمیکشد که این جسم دوباره به تهران میرسد؛ سرعتی که پیروزی را به تعجب میاندازد. البته آن شیء از سماجت ما زمینیها خبر نداشت چون یک هواپیمای دیگر برای استقبال از آن جسم در راه بود.
خفاش۲: «عزیز خانی، عزیز خانی! میشنوید؟»
خفاش ۱: «بله شما؟»
خفاش۲: «جعفری هستم. موقعیت شما الان کجاست؟»
لحظاتی قبل از برقراری این ارتباط رادیویی، آلارم پایگاه نوژه دوباره به صدا در آمده بود. اما این بار یک خلبان با تجربه و ماهرتر برای ماموریت انتخاب میشود. سرگرد پرویز جعفری در لحظاتی با فانتوم دوم یا خفاش دو به تهران میرسد که برج مراقبت در نگرانی غرق شده و هیچ خبری از خفاش یک نیست. سرگرد جعفری موفق میشود با عزیزخانی ارتباط برقرار کند و خفاش یک اعلام میکند در ۷۰ مایلی شرق فرودگاه مهرآباد است.
خفاش یک هنوز بیشتر از ۱۰۰ کیلومتر با تهران فاصله دارد اما جسم نورانی دوباره برگشته و اینبار روی کوه بیبیشهربانو بیحرکت و آرام ایستاده است. خفاش یک که در یک فاصله طولانی جسم را تعقیب کرده دچار کمبود بنزین شده است. به همین دلیل برج مراقبت به او اعلام میکند میتواند به پایگاه برگردد.
ثانیههای نورانی
«وقتی از جلوی برج رد شدند ما همه دیدیم که شیشههای برج لرزید. حتی برق فرودگاه برای چند ثانیه قطع شد و بعدها برق منطقه گزارش داد که در آن شب یک پالس دریافت کرده است.» در برج مراقبت ولوله میشود. پیروزی به خوبی اتفاقات آن شب رابه خاطر می آورد؛ «آنها از ۵۰۰ متری ما رد شدند. ما دیدیم این جسم مثل یک قایق بود یا مثل کبوتر و کلاغ و... که با سرعت حرکت میکرد. این جسم بالای سر فانتوم بود و چهار نقطه لوزی شکل آبی دور فانتوم روشن بود؛ یعنی یک صفحه لوزیشکل پهن.
در همین لحظه صدای خلبان قطع شد». بعدها سرگرد جعفری آن لحظات را این طور تعریف میکند: «وقتی من میخواستم به این جسم نزدیک شوم، او کنار کشید و بعد مرا دنبال کرد. بالای سر من بود. وقتی به باغهای کرج رسیدیم فکر کردم جای مناسبی است و خواستم به آن جسم شلیک کنم».
سرگرد جعفری تصمیم گرفته بود سرعتش را کم کند تا جسم از او جلو بیفتد و بعد با شلیک یک موشک کارش را تمام کند؛ «قبل از اینکه من این کار را بکنم او فهمید. مثل اینکه با من تله پاتی کرد». سرگرد جعفری چند بار سعی میکند به جسمی که روی کوه بیبیشهربانو ایستاده نزدیک شود؛ هواپیما باید به فاصله چهار یا پنجمایلی هدف میرسیده تا بتواند نشانهگیری کرده و شلیک کند. اما فاصلهاش زیاد بوده و هر قدر تلاش میکرده نمیتوانسته نزدیک شود. «ناگهان از من جلو زد و در ۱۰۰متری من ایستاد.
روی هدف قفل کردم و دکمه شلیک موشک را فشار دادم». شلیک کردن و سرنگونی آن جسم ناشناخته روی مناطق مسکونی تهران میتوانست فاجعه بار باشد برای همین هم سرگرد جعفری تصمیم گرفت این شیء عجیب را روی باغهای کرج منهدم کند.
جالب اینجاست که سرگرد جعفری هم ابتدا فکر میکرد با یک هواپیما طرف است. ولی عزیزخانی به او میگوید که اینطور نیست و اگر به آن نزدیک شود دستگاههایش از کار میافتند. پیروزی میگوید: «عزیزخانی هم مثل من فکر میکرد که آنها دو یا سه تا هستند». یک بار وقتی خفاش دو به سمت جسم حملهور میشود به نظر میرسدکه دو فانتوم موفق میشوند آن شیء عجیب را فراری بدهند چون جسم ناگهان از سر راه هواپیمای سرگرد جعفری کنار میرود. اما ناگهان ورق برمیگردد.
پیروزی میگوید: «وقتی سرگرد جعفری نزدیک شد آن جسم کنار کشید. اما یکباره انگار شکمش باز شد و یک جسم نورانی از آن خارج شد؛ آنقدر نورانی بود که شرق تهران مثل ساعت دو بعدازظهر حدود دو یا سه ثانیه روشن شد. جعفری گفت مهرآباد جسم نورانی ۳۲درجه هشت مایل و صدایش قطع شد».
این جسم نورانی یا همان شیء پرنده دوم که جعفری را تعقیب کرده بود، از روی فرودگاه مهرآباد رد میشود. اینجاست که خلبان باتجربه تصمیم میگیرد آن را روی باغهای کرج بزند و به آن شلیک میکند. اما جعفری موفق نمیشود که شیء دوم را نابود کند.
خودش در اینباره میگوید: «وقتی شلیک کردم دیدم دستگاههایم خاموش هستند و موشک شلیک نمیشود. فهمیدم ارتباط من با کمک خلبان هم قطع است اما او شست مرا گرفت و گفت اجکت کنیم. یعنی شاسی فرار را بزنیم و با صندلی و چتر نجات از هواپیما بپریم بیرون. خواستم این کار را بکنم و به بیرون بپرم اما نشد. سیستم اجکت مکانیکی از کار افتاده بود. در آن لحظات ما هیچ ارتباطی نداشتیم و فقط موتور کار میکرد». بعدها وقتی جعفری گزارش خودش را از این واقعه به مقامات وقت ارائه داده بود، شیء عجیب را اینطور توصیف کرد: «اگر کوچکترین کشور جهان یکی از اینها را داشته باشد در عرض دو روز میتواند همه جهان را بگیرد».
فرود یوفو
«فکر کردم خلبان جعفری سقوط کرده است؛ چراکه هرچه از مهرآباد او را صدا میکردیم جواب نمیداد. ناراحت بودم و فکر میکردم ما موجب مرگ او شدهایم. از یک طرف هم نمیتوانستیم بیخیال این اتفاق شویم. چیزی روی آسمان تهران آمده بود و ما باید گزارش میدادیم.» پیروزی هیچ نکتهای را از قلم نمیاندازد. در لحظاتی که برج مراقبت در نگرانی غرق شده بود تنها شنیدن صدای خلبان میتوانست آنها را آرام کند، چیزی که دقایقی بعد اتفاق افتاد؛ «خیلی خطرناک است، فکر کنم فقط میخواست از ما زهرچشم بگیرد.
اگر لازم نیست دیگر به آن نزدیک نشویم» و پیروزی جواب میدهد: «تیمسار میگوید به پر و پایش نپیچید چون ممکن است تو را بزند به پایگاه برنگردید و در مهرآباد فرود بیایید». اما جعفری که یک بار به خاطر نور شدید آن شیء پرنده، تقریبا دیدش را برای چند ثانیه از دست داده بود باز هم جرات میکند و به سمت جسم میرود.
او از ارتفاع ۱۵هزار پایی میبیند جسم دوم کنار جسم اول ایستاده، انگار که دارند باهم صحبت میکنند. خلبان جعفری به برج مراقبت گزارش میکند که شیء دوم دوباره وارد جسم اول شد. انگار که داخل آن فرود آمد. جعفری میگوید: «این اتفاق روی آسمان زمین غیرممکن بود. ممکن است در فضا یک پرنده از فضاپیما جدا شود و دوباره به آن برگردد ولی روی آسمان زمین به خاطر وجود جاذبه، با تکنولوژی ما امکان نداشت».
خلبان جعفری قبل از نشستن دوباره به خودش جرات میدهد و یک دور بالای سر آنها میزند. اینجاست که دوباره نور عجیبی میبیند و به برج مراقبت گزارش میکند که شیء دوم دوباره از اولی خارج شده. اما ساختمانهای نیرویهوایی مانع دید برج مراقبت بوده و آنها نمیتوانستند خروج دوباره جسم را ببینند. پیروزی، مسؤول وقت برج مراقبت فرودگاه مهرآباد میگوید: «خلبان اعلام کرد الان جسم دوم روی زمین نشسته و آنقدر نور شدیدی دارد که من میتوانم سنگهای بیابان را ببینم.
من سؤال کردم حدودا کجا نشسته و او جواب داد سه مایل جنوب پالایشگاه در جنوب تهران. جسم اصلی هم بالای سرش دور میزند». سرگرد پرویز جعفری آن صحنه را اینطور توصیف میکند: «اندازهاش سه برابر قرص کامل ماه بود». بعد از این گزارش تیمسار دستور میدهد که خفاش دو جلو برود شاید اثری روی رادارش ثبت شود. این اتفاق میافتد و رادار فانتوم برای چند لحظه میتواند جسم را ردگیری کند اما او باز هم موفق نمیشود خیلی به آن دو نزدیک شود؛ «نمیتوانستم از ده مایلی نزدیکتر بروم. هواپیما لرزش شدیدی میگرفت و دستگاهها قطع میشد».
شبح یوفو
«ما کلانتری و ژاندارمری را مامور کردیم که آن ناحیه را بگردند ولی چیزی پیدا نکردند جز آثار سوختگی در محل؛ جایی در بهشت زهرای فعلی که آن موقع در و دیوار نداشت و بیابانی بود که تازگی قبرستان شده بود.» بعد از آن اتفاق جسم دوم دیده نشد. گویا روی زمین مانده بود و کسی پرواز کردن آن را ندید. البته ژاندارمری و کلانتری هم چیزی روی زمین پیدا نکردند. بنا بر گزارشها برج مهرآباد به مدت دو هفته روزی دو ساعت در زمانهای متفاوتی صدای بنگ بنگی که نشاندهنده خطر بود میشنید.
در آن دو هفته هواپیماهای زیادی که در حوزه ۲۵مایلی مهرآباد پرواز کرده بودند این سیگنال عجیب را گزارش کرده بودند. پیروزی میگوید: «نیروی هوایی هم رفت جستوجو کرد و محل پخش انرژی را کندند اما چیزی پیدا نکردند. در یک نوار ۴۰ کیلومتری از دوشانتپه در شرق تهران تا رود شور سابق منبع این سیگنال آلارم جایش را عوض میکرد. وقتی جایی را میکندند انرژی ضعیف میشد اما چیزی پیدا نمیشد».
جسم اول که در دید برج مراقبت بود بنا به گزارش خفاش دو و برج مراقبت شروع به اوج گرفتن میکند و هیچ اثری از نزدیک شدن شیء دوم به آن دیده نمیشود. «خلبان گزارش کرد که شیء اول یا بزرگتر دارد اوج میگیرد. درست میگفت و ما از مهرآباد دیدیم جسم اصلی آنقدر بالا رفت تا ناپدید شد اما ما هیچوقت نفهمیدیم چه بر سر جسم دوم آمد». مهرآباد: «دستور دادند شما هر وقت تصمیم گرفتید، میتوانید بنشینید و از تعقیب جسم دست بردارید.»
خفاش ۲: «من برای فرود آماده میشوم. صدای شما رو با خرخر میشنوم برج. من نزدیک باند هستم.»
شاید خیلی از تهرانیها ندانند که آسمان شهرشان ۳۳ سال پیش یک شب پر از هیجان و پرماجرا را تجربه کرده؛ تجربهای که شاید مستندترین مورد مشاهده یوفو (شیء ناشناخته پرنده) در جهان باشد.
این حادثه به تایید مقامات دولتی وقت و نیروی هوایی رسید. به دلیل شرکت در این حادثه هر دو خلبان فانتوم تا مدتی اجازه پرواز نداشتند. گویا آنها آزمایشهایی را پشت سر گذاشتند تا معلوم شود که به مواد رادیواکتیو آلوده نشدهاند؛ «هر دو خلبان بعدها به من گفتند گاهی که یک ستاره میبینند، فکر میکنند که آن شیء دوباره برگشته است.
خود من هم تا ۵۴ ساعت بعد از آن نخوابیدم. هروقت خوابم میبرد خواب آن شیء را میدیدم و از خواب میپریدم. هنوز یادم هست که چگونه بود». پیروزی وقتی به اینجا میرسد طوری به بالا نگاه میکند که انگار هنوز هم آن جسم را میبیند که اوج میگیرد و نورش ضعیف و ضعیفتر میشود. اما او هنوز چیزی را که دیده باور دارد و فکر میکند فضاییها حداقل برای یک بار به زمین آمدهاند و او شاهد آن بوده است؛ به خصوص که هنوز هم آخر و عاقبت جسم دو برایش مجهول است.
منبع: سرنخ - هفتهنامهحوادث و شگفتیها - شنبه ۲۲ اسفندماه۱۳۸۸ .