اما در گام سوم که پیش روی یک معتاد تا لحظه رهایی است، درک وجود خدا در لحظه لحظه زندگی گذشته و امروز اوست.»
این گوشه ای از حرف های یک معتاد رو به بهبودی است که دوازده قدم را برای رهایی از اعتیاد در پیش گرفته است. شیوه ای نوین که این روزها از آن بسیار می شنویم.گفت وگوی پیش رو این امکان را به مخاطب می دهد تا تحول آدمی را نه به عنوان یک بیمار رو به بهبودی که در بعد وسیع تر آن یعنی ارتباط مخلوق با خالق خود به تصویر ذهنی خود بکشاند.
شما چگونه فکر می کردید؟! مصرف مواد مخدر با وجود مشکلاتی که در زندگی تان داشته اید زاییده چه چیز بود؟
تمام مشکلات زندگی و مصرف مواد مخدر من، فکر کسی جز خودم نبود، چرا که من خود را از همه عاقل تر می دانستم، هر چه این مشکلات بیشتر می شد، فکر من می گفت چه کار بکنم! «اگر می خواهی کار کنی، مواد مصرف کن» ، برای کسب پول بیشتر و اضافه کاری، برای این که بتوانم توان آن را داشته باشم، باز فکرم می گفت «مواد مصرف کن!» با این کار بارها و بارها به خودم و دستگاه تراش یا پرس که با آن کار می کردم صدمه زدم، چرتم می گرفت، تا جایی که حتی خسارت جبران ناپذیری به انگشتان دستانم وارد شد. گاه حرف های کنایه آمیز می شنیدم و همین حرفها سبب می شد برای تحمل آنها، به مصرف بیشتر مواد روی بیاورم.
شما سه گام بلند برای باقی ماندن در ترک برداشته اید. برای گام سوم چه حرکتی از جانب شما لازم است!؟
در گام اول بهبودی تمایل به قطع مصرف مواد داشتم و تسلیم شدم. در گام دوم از ترس ترسیدم اما امید پیدا کردم نسبت به تنها نیروی برتر این عالم که می تواند کمکم کند که همان خداوند است، حال در گام سوم، باید تمایل به سپردن و واگذار کردن اراده زندگیم به خداوند مهربان را داشته باشم. من در گذشته طبق میل خود رفتار می کردم و همه چیز را کنار گذاشته و فقط به دنبال خواسته خود بودم و نیاز و احساس دیگران را نادیده می گرفتم و اگر شرایط مورد دلخواه من نبود سعی می کردم که به شکلی آن را تغییر دهم تا به هدفم برسم و برای این کار هم هر بهایی را می پرداختم.
یعنی قطع کامل ارتباط شما با دیگران؟
بله، من به خانواده و دوستانم به لحاظ روحی، معنوی، عاطفی و جسمی و مالی، خسارت زیادی زدم و چنان غرق در افکار و خواسته های آنی و اجباری خود بودم که حتی ارتباطم با خداوند و حتی وجدان خودم هم قطع شده بود. ولی با این دوازده قدم و تمایل به تسلیم در برابر خداوند مهربان خودخواهی خود را کنار گذاشته و ایمان و اعتقاد را جایگزین ترس کردم. چرا که من یک عمر با ترس زندگی کرده ام و حالا تصمیم می گیرم که اراده شخصی خود را به خداوند بسپارم و دست از رفتار و افکار مخرب برداشته و به جای آن افکار و رفتار سازنده را جایگزین کنم و تنها چیزی که می توانم به او اعتماد بکنم خداوند است و اوست که می داند و می تواند، اوست که مرا پاک نگه داشته و با حضور مرتب در جلسات دوازده قدم و ارتباط با راهنمایم و دیگران می توانم این سهم را به خود یادآور شوم.
ارتباط با خداوند را چگونه می بینی، کمی بیشتر برای ما توضیح دهید؟
خداوند از طریق فردی مثل راهنمایم، مثل اعضای انجمن NA با من ارتباط برقرار می کند. آنها را سر راه من قرار می دهد، من باید نسبت به خداوندی که خود درک می کنم، احساس داشته باشم به تمامی احساساتم را با خداوند بزرگ در میان بگذارم. این به من کمک می کند تا به خدای مهربانی که اتکاء کرده ام احساس نزدیکی بیشتری کنم. درک من، نشانگر تجربه من است، وقتی که برای مدتی پاک می مانم برای بالا بردن درکم از خداوند کار می کنم و خود را برای اتفاقاتی که در زندگیم رخ می دهد آماده می کنم و مثل گذشته با ترس و دلهره برخورد نمی کنم و شهامت رویارویی شجاعانه با آنها را دارم. خداوند قویترین نیرویی است که تاکنون شناخته ام، احساس گناهی را که در زندگیم داشتم را از من گرفت. اوست که می تواند تمام مشکلات زندگی من را حل کند، او از من حمایت کرده و می کند، من دیگر خودم را خدا نمی دانم! امروز به سوی خداشناسی حرکت می کنم.
شما سعی دارید در این ارتباط بر هوای نفس خود، فائق شوید، هوای نفس چه مفهومی از نظر شما دارد؟
در یک کلام، خودخواهی. به نظر من مفهوم هوای نفس همان خواستها و لذتها و امیال شیطانی درون من و نیز همان خواستها و لذتهای افراط گونه ای است که طبق میل و اراده شخصی خود آنها را به کار می بردم. خودخواهی و لذت آن چنان به حد افراط بود که به جز خودم چیز دیگری را نمی دیدم. انگار همه چیز و همه کس زیر دست من بودند و از دیگران خود را برتر و بالاتر می دیدم. اگر کسی به کمک من نیاز داشت، می گفتم ربطی به من ندارد، در خصوص مصرف مواد مخدر هم آن قدر خودخواه بودم که با وجود خرابی حالم، باز انکار می کردم و دلیل ناراحتی ام را به گردن یک نفر یا چیز دیگری می انداختم.
شما در بین صحبتهای خود بر نیاز به حمایت خداوند بسیار تکیه دارید، این نیاز را به خالق بزرگ چگونه تعبیر می کنید؟
خداوند بی نیاز است و ما نیازمند او- من همیشه نیازمند دیگران بودم، برای تهیه پول، تهیه مواد و ...، وقتی این نیازها کمی رفع می شد باز نیاز به کسی دیگر شروع می شد.وابستگی امروز من تنها به خداوند است که به مفهوم آزادی و بی نیازی از دیگران است. من پذیرای خواست پروردگارم هستم و این پذیرش وابستگی به او دیگر وابستگی های مرا کمرنگ کرده است.
شما مرا به یاد این جمله یکی از اعضای انجمن NA می اندازید که می گفت: من اول در جهنم زندگی می کردم ولی الان وارد بهشت شد ه ام و این در دعای آرامش به وضوح دیده می شود، می توانید مفهوم این دعا را بگویید؟
- خداوندا، آرامشی عطا فرما! آرامشی که من در تمام دوران زندگیم نداشتم و می خواهم واقعاً به آن برسم و این را تنها از خداوند می خواهم تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم.بله، یعنی من بپذیرم کسی یا چیزی را که نمی توانم تغییر دهم شهامت آن را از خداوند می خواهم.یک قسمت، سرشت من یک معتاد است و اعتیاد را نمی توانم تغییر دهم و این دست من نیست. قسمت دیگر در اختیار من است و من می توانم آن را تغییر دهم و آن مصرف نکردن مواد مخدر است و در قسمت سوم فهم آن را از خداوند می خواهم که تفاوت دو گام نخست را بدانم. گرچه من درک ناچیزی از مفهوم این دعا دارم و من از خداوند می خواهم که به من آرامش بدهد. آرامشی که در سراسر زندگیم نداشتم و قدرتی که خداوند به من هدیه کند تا شهامت تغییر کردن را پیدا کنم.یعنی باید در کار او و دیگران دخالت نکنم و اعمال و رفتار خود را تغییر بدهم.
آیا قدم اول و دوم شما را برای برداشتن قدم سوم آماده کرده است؟
در قدم اول من اقرار کردم که در برابر مواد مخدر عاجزم و بیماری ام را شناختم و من نتایج عواقب زندگی گذشته ام را پذیرفتم و اعتراف کردم نیاز به روش جدیدی برای زندگی دارم. در قدم دوم به این باور رسیدم که نیرویی هست که می تواند سلامت عقل را به مرور به من بازگرداند و البته کم کم از تصورات باطل خود دست برداشتم و ایمان نوپای خود را به کار گرفتم تا آماده قدم سوم شدم و به خدا نزدیک شدم.
در گام سوم چه احساسی در شما برانگیخته می شود؟
احساس امنیت به جای ترس، آرامش و کنار گذاشتن جنگهای درونی که با خودم داشتم. احساس نزدیکی به خدا و برقراری رابطه با او. احساس تنها نبودن، اعتماد و امیدواری.احساس وصل شدن به نیرویی ماندگار و پایدار. نیروهای گذشته ای که من با آن سروکار داشتم جز تخریب برای زندگی فردی و اجتماعی ام، چیز دیگری را برایم به ارمغان نیاورد. نیرویی که امنیت خاطر را به تفکرات مادی داده بود.
آیا برداشتن این گام مشکل نیست، ما به واقع مدعی نزدیک شدن به خداوند هستیم اما در عمل بسیاری از ما ممکن است تا به آخر نتوانیم پایدار و مقاوم در برابر وسوسه های بیرونی و عوامل غیر باشیم.
به عنوان یک بیمار در حال بهبودی، اگر گام اول و دوم را برنداشته بودم در این قدم موفق نمی شدم. در قدم اول پی بردم که نیرویی برتر از من قدرت گرفتن مصرف مواد و وسوسه آن را از من دارد و در قدم دوم به این باور رسیدم که نیروی برتری سلامت عقل را به من بازگرداند، در اصل برداشتن این دو قدم موجب شد در قدم سوم موفق باشم.
از نظر شما مفهوم تصمیم گیری در قدم سوم چیست؟
آنچه که از ذهن خطور می کند این که چه کار می خواهم انجام بدهم و یا چه چیزی را نمی خواهم انجام بدهم، این که کجا بروم یا نروم، این که به تصمیم گیری هایم عمل کنم، در حالی که در گذشته فکرم در پی مصرف مواد بود و اغلب تصمیم می گرفتم شب مواد مصرف نکنم اما صبح نظرم عوض می شد. تصمیم در قدم سوم یعنی همراه با اقدام و عمل.
چه حرکت و اقدامی از جانب شما لازم است تا بتوانید بگویید قدم سوم را زندگی می کنید؟
حرکت اولیه و اقدام اولیه تمایل داشتن است و این که در جلسات شرکت نمایم. ارتباطم را با خدا قطع نکنم، قدمهایم را به زندگیم وارد کنم و با خود و دیگران کاری نداشته باشم. هر چیز را در جای خودش ببینم یعنی این که زندگی کنم و بگذارم زندگی کنند.
می توانم بپرسم شما چه چیزهایی را به خدا سپردید؟
اداره زندگیم، ترس نداشته باشم، جز از خدا و این که هر چه او به صلاح من می داند انجام دهد و پیش رویم بگذارد.