در راهیم، چشم بر آبی آسمان که گاه رنگ خاکی بادگیری آن را میپوشاند. از منارههای بلند میدان امیرچخماق میگذریم و به بازار سرپوشیده میرسیم. رشتههای غبار و نور از روزنهای نزدیک سقف پیش چشممان را هاشور میزند. بوی هل میآید، بوی زنجفیل. از کارگاه شیرینیپزی میگذریم... بوی خاک میآید.
از کارگاه سفالگری میگذریم... بوی... بازار تمام میشود. روشن میشویم باز. از کوچهها و پسکوچهها میگذریم و از دالانهای نیمه تاریک. بوی نان میآید. نانوایی همین نزدیکی است، در همین محله. به کوچه میرسیم؛ کوچهای باریک، آشتیکنان. مادری با بچهاش از روبهرو میآیند. میایستیم. رد می شوند. راه میافتیم تا پشت دری چوبی که دو کوبه دارد. همینجاست. کارگاه پیرمرد دارایی باف.
عکس ها: سیما نادری
*
هنوز که وقت خانهتکانی نیست. پس شاید مادربزرگ دلتنگ خاطرههایش شده که سر صندوقش رفته، دلگرم عکسهای قدیمی و جعبهها و بقچهها و... یا میخواهد دل من را ببرد با این همه چیزهای جادویی که در این صندوق، دارد و من از دوباره و چندباره دیدنش و از دوباره و چندباره شنیدن قصههایشان سیر نمیشوم، و مادربزرگ خسته نمیشود که تک تک بقچههای گلابتوندوزی را بیرون بیاورد از صندوق. آرام بازشان کند. ترمهها را دانه دانه بیرون بیاورد و دست بکشد بر یراقها و جقهها و برود در خیال سالهای دور و بعد انگار با خودش، آرام بگوید: «این ترمه عروس است؛ ترمه یراقدار. ترمه سرخ اناری. این ترمه دامادی است. اینکه بیتزیین است، مادربزرگم دوخته از لباس عروسیاش برای مادرم و از مادرم رسیده به من و حالا مال مادر توست و بعد مال تو میشود.» و من دلم غنج برود از این گنج عجیبی که روزی قرار است به من برسد.
بقچه را که باز میکند امروز، چیز تازهای میبینم که ترمه نیست. پارچهای سرخ با نقشهای هندسی بنفش و سفید و زرد در وسط و دور تا دور. «این را ندیده بودم تا به حال انگار. دارایی؟ اسمش دارایی است؟ چه اسم عجیبی؟»
*
پشت این در انگار زمان میرود عقب. انگار امروز امروز نیست؛ روزی است در جوانیهای مادربزرگ. از در که وارد میشوم، بوی خانههای قدیمی میآید. بوی خاک و بوی چای تازهدم. خانه پیر است و آرام. درست مثل مادربزرگ و همین پیرمرد دارایی باف. از حیاط و حوض خالی و باغچههای زمستانی میگذریم و به زیرزمین میرویم. کارگاه زیرزمین است و بوی عجیبی میآید. مادربزرگ میگوید که بوی رنگهای گیاهی است؛ بوی روناس و پوست درخت بید و گل زرد و گردو. مادربزرگ میگوید که از قدیم همیشه دارایی را با رنگ گیاهی و ابریشم طبیعی میبافتند، اما این روزها از ابریشم مصنوعی استفاده میشود.
دستگاهی چوبی وسط اتاق است، دستگاه دارایی بافی. از یک طرفش کلافهای رنگین نخها آویخته است و از طرف دیگرش پارچهای نیمه بافته. چیز تازهای میبینم. نخها پیش از بافت طرح دارند. مرد داراییباف میگوید: « طرح پارچه دارایی قبل از بافت روی نخها شکل میگیرد. یعنی اول هنرمند بافنده در فکرش نقشی میزند و بعد تارها را رنگآمیزی میکند. برای این کار رشتههای تار را تقسیم میکند. سپس بخشهایی از نخهای تار را گره میزند و بخشی دیگر را آزاد میگذارد و آن را در پاتیل رنگ فرو میبرد. این کار را چند بار تکرار میکند تا نقشها روی تارها شکل میگیرد. وقتی دستههای تار کنار هم می آیند، طرح اصلی ظاهر میشود. حالا تارها را بر دستگاه داراییبافی میبندد. با عبور پودها از لابهلای تارها نقش شکل میگیرد.»
شبیه همانی که در صندوق مادربزرگ بود؛ پارچهای رنگارنگ با رنگهای گرم و شاد؛ زرد ، سبز ، سرخ. یاد تابستان کویر میافتم. یعنی همینجا، یزد. گرمم میشود. مادربزرگ میگوید: « داراییها نقش گوناگونی داشتهاند. لوز بزرگ در وسط پارچه یا لوزهای کوچک، تک گل، چهار گل، شعله و پیکان و...»
دوباره یاد سؤالم میافتم. دوباره میپرسم: «دارایی؟ چه اسم عجیبی؟»
پیرمرد داراییباف میگوید: « کلمه غیرفارسیاش ایکات است. میگویند کلمهای مالایی است یعنی بستن، گره زدن یا پیچاندن، همین کاری برای بافتن دارایی میشود.»
مادربزرگ میگوید: «از دارایی برای بقچه، رویه لحاف، پرده، چادرشب و... استفاده میکردند. وقت خرید عروسی یا به عنوان جهیزیه به عروس دارایی و ترمه میدادند و چون این پارچهها گرانقیمت بودند و باارزش، سرمایه و دارایی عروس محسوب میشدند.»
به نقشهای ساده و گرم دارایی نگاه میکنم. بوی اسپند میآید.
-----------------
*این بود قصه دارایی. چند سال پیش در سفری به یزد، خیلی اتفاقی در زیرزمین خانهای قدیمی، مثل بسیاری از خانههای زیبای یزد، سر از کارگاه داراییبافی درآوردم. مرد پیری آنجا مشغول بافت پارچه دارایی بود. اجازه داد که از او عکس بگیریم و برایمان درباره بافت دارایی گفت. امروز که دنبال اطلاعات بیشتری درباره این پارچه میگشتم، در میان عکسها او را دیدم و فهمیدم که او، استاد داراییباف رمضان رضایی است. در خبرها نوشته شده بود که هنر داراییبافی امروز به وجود او و چند نفر دیگر زنده است و او با وجود سن بالا هنوز در کارگاهش دارایی میبافد. عمرش طولانی.