تبهکاران در خیال خودشان آدم‌های تیزهوشی هستند که می‌توانند بدون آنکه سرنخی از خودشان برجا بگذارند تا مدت‌ها به اعمال تبهکارانه‌شان ادامه دهند و همین تصور غلط آنهاست که به این آدم‌های تبهکارفرصت می‌دهد تا مدت‌ها به کار خودشان ادامه دهند.

به گزارش همشهری آنلاین، اما برخلاف تصور ساده‌لوحانه آنها، گاهی این تبهکاران سوتی‌هایی می‌دهند که نه تنها آنها را به دام می‌اندازد بلکه برای مدت‌ها آنها را به سوژه خنده و تمسخر دیگران تبدیل می‌کند.

نویسنده قاتل

سپتامبر ۲۰۰۷ نویسنده لهستانی «کریستین بالا» به اتهام قتل دستگیر شد، اما هیچ‌کس نتوانسته بود راز قتلی را که او مرتکب شده بود فاش کند، بلکه او خودش با انتشار ماجرای این قتل، ظن پلیس را برانگیخت و کاری کرد که ماموران او را به اتهام قتل دستگیر کنند. 

ماجرا از این قرار بود که کریستین در سال ۲۰۰۰ مدتی بعد از قتل یک تاجر مشهور لهستانی به نام «داریوش جاینسوفکسی» کتاب داستان جنایی بسیار مهیجی با نام «آموک» درباره ربودن، شکنجه شدن و قتل مرد تاجر نوشته بود که باعث شد پایش به پرونده قتل این تاجر باز شود. پس از قتل جاینسوفکسی، با وجود آنکه پلیس تحقیقات گسترده‌ای را درباره این ماجرا آغاز کرده بود اما از آنجا که هیچ سرنخی در اختیار پلیس نبود، کارآگاهان جنایی در حل این پرونده جنایی ناکام مانده بودند تا اینکه با چاپ کتاب «آموک» توجه پلیس به جزئیات کتاب جلب شد و کارآگاهان تحقیقات خود را بار دیگر از سر گرفتند. 

در سطر به سطر کتاب آموک، کارآگاهان سرنخ‌هایی از جزئیات قتل پیدا کردند که هیچگاه از سوی پلیس اعلام نشده بود اما درست به نظر می‌رسیدند، پلیس بر این عقیده بود که اطلاعات کتاب نویسنده لهستانی آنقدر دقیق بیان شده بود که فقط قاتل می‌توانست از این ماجرا خبر داشته باشد. احتمال اینکه کریستین قاتل باشد توجه مطبوعات را به خود جلب کرد و فروش کتاب «آموک» چند برابر شد زیرا بسیاری از مردم علاقه داشتند به جزئیات قتل مرد تاجر پی ببرند. 

سرانجام در نتیجه تحقیقات پلیس کریستین بالا گناهکار شناخته شده و به ۲۵ سال زندان محکوم شد. به گفته پلیس لهستان، در رایانه شخصی نویسنده قاتل، نام افراد دیگری نیزبه چشم می‌خورد که به احتمال زیاد طعمه‌های بعدی او برای نوشتن جلد دوم کتابش بودند.

سارق اتوبوس سوار

ژانویه ۲۰۰۸، زن تبهکاری به نام «مونائی گاسکین» در آتلانتا دست به سرقت مسلحانه عجیبی زد. او وقتی وارد بانک شد پیغامی روی کاغذ نوشت و به صندوقدار داد. محتوای پیام او این بود که وی مسلح است و در اطراف بانک بمب‌گذاری کرده است، او از صندوقدار خواست هرچه پول دارد به او بدهد، کارمند بانک هم از روی ترس به حرف او گوش داد و هزاران دلار پول نقدی که در گاوصندوق بانک بود را به وی داد.

نقشه گاسکین موفقیت آمیز بود اما وقتی او می‌خواست از بانک خارج شود، اتفاقی رخ داد که زن سارق را در اجرای نقشه‌اش ناکام گذاشت. ماجرا از این قرار بود که یکی از بمب‌هایی که وی کارگذاشته بود هنگام فرار وی منفجر شد. البته بمبی که منفجر شد خطرناک نبود و تنها یک بمب رنگی بود. انفجار بمب رنگی باعث شد تا سرتاپای سارق، نارنجی رنگ شود. 

گاسکین با عجله خودش را به یک توالت عمومی رساند و دست و صورتش را شست و ساک پر از پول را در جایی مخفی کرد، او سپس خیلی آرام و بی‌صدا از توالت عمومی خارج شد و در حالی‌که وانمود می‌کرد هیچ اتفاقی نیفتاده به نزدیک‌ترین ایستگاه اتوبوس رفت و منتظر آمدن اتوبوس ماند غافل از اینکه رنگ‌های روی لباسش او را لو داده بودند. مدتی از ایستادن گاسکین در ایستگاه اتوبوس نمی‌گذشت که چندین ماشین پلیس وی را محاصره کردند و به این ترتیب سارقی که برای رفتن به خانه کم‌هزینه‌ترین راه را انتخاب کرده بود دستگیر شد. 

سارقی که خودش را لو داد

در یکی از روزهای سال ۱۹۸۸ «آر. سی گایتلین» پرده اتاقش را کنار زد تا به خیابانی در دیترویت که خانه‌اش به آن مشرف بود نگاهی بیندازد. او چند پلیس را دید که در خیابان مشغول صحبت با کودکان بودند. مرد جوان نسبت به کار پلیس کنجکاو شد و از خانه بیرون آمد تا نزد ماموران پلیس برود.

او از ماموران پرسید که در حال انجام چه کاری هستند و آنها هم گفتند که در یک طرح گسترده قرار است کودکان را با تجهیزات و امکانات پلیس آشنا کنند. گایتلین که از شنیدن این خبر بسیار هیجان‌زده شده بود، در کنار ماموران ماند تا کارهای آنها را از نزدیک تماشا کند. در این زمان یکی از ماموران از گایتلین خواست اگر گواهینامه رانندگی دارد به او بدهد تا به بچه‌ها نشان دهد پلیس چگونه تبهکاران سابقه‌دار را پیدا می‌کند، گایتلین هم با کمال میل این پیشنهاد را پذیرفت و گواهینامه‌اش را به مامور پلیس داد.

وقتی مامور پلیس، اطلاعات گایتلین را بررسی کرد متوجه شد که او یک تبهکار سابقه‌دار است و به خاطر یک سرقت مسلحانه در سال ۱۹۸۶ در «سنت لوئیس» تحت تعقیب قرار دارد. به این ترتیب گایتلین پس از دو سال به صورت کاملا تصادفی دستگیر شد. 

سیگار کشیدن ممنوع

«جانی استوارت» در دوران زندگی‌اش سرقت‌های زیادی را مرتکب شده بود، از دزدی مغازه گرفته تا خانه. جولای سال ۲۰۰۷ استوارت تصمیم گرفت از بانکی در «فنیکس آریزونا» دزدی کند. او نقشه‌ای حساب شده کشید و وارد بانک شد. استوارت همانطور که اسلحه‌اش را به طرف کارمندان بانک گرفته بود، همه را تهدید به مرگ کرد و به مشتریان بانک دستور داد روی زمین دراز بکشند. 

سارق بانک همه پول‌هایی را که از صندوقدارها گرفته بود داخل یک ساک بزرگ ریخت و با عجله پیش از اینکه پلیس سربرسد پا به فرار گذاشت، اما استوارت پس از سرقت یک اشتباه بزرگ کرد، او به جای اینکه مخفی شود یکراست وارد فروشگاهی شد تا یک پاکت سیگار بخرد، این در حالی بود که چندین ماشین و یک هلی‌کوپتر پلیس در تعقیب او بودند. 

به گفته صاحب فروشگاه، سارق همانطور که یک ساک پر از پول روی دوشش بود، یک بیست دلاری روی میز گذاشت و گفت «زود باش، عجله دارم یک پاکت سیگار به من بده». مرد سارق بعد از گرفتن پاکت از مغازه خارج شد اما هنوز چند قدمی دور نشده بود که نیروهای پلیس او را محاصره کرده و وی مجبور به تسلیم شد. 

سارق مرده در دودکش

سال ۱۹۸۵ مفقود شدن مردی به نام «کالوین وینستون» به اداره پلیس میسوری گزارش شد. وینستون یک سارق بود و پلیس برای پیدا کردن او جست‌وجوهای بسیاری انجام داد اما هیچ سرنخی از او نیافت.

 ۱۵ سال از این ماجرا گذشت تا اینکه در سال ۲۰۰۰صاحب یک مغازه کادوفروشی در میسوری تصمیم گرفت ساختمانش را تعمیر کند، وقتی کارگرها شروع به مرمت دودکش ساختمان کردند آنچه که داخل دودکش می‌دیدند را باور نمی‌کردند. استخوان‌های یک انسان داخل دودکش بود، اما هیچ‌کس نمی‌دانست که این انسان از کجا وارد دودکش شده است.

پلیس میسوری از این ماجرا خبردار شد و وقتی جسد را از دودکش بیرون آوردند هویت او را از کیف پولی که داخل جیبش بود شناسایی کردند، بله درست حدس زده بودند، جسد متعلق به «کالوین وینسون» سارق بود. با تحقیقات پلیس معلوم شد وینسون برای سرقت، از راه دودکش مغازه وارد شده اما میان راه گرفتار شده و چون نتوانسته خودش را نجات دهد، در داخل دودکش جان باخته است. 

سارق حواس پرت

سپتامبر ۲۰۰۷، «فارست کلی بیزونت» به بانکی در منطقه «انگلوود کلرادو» رفت. او یک چک به نام خودش داشت که می‌بایست آن را نقد می‌کرد، اما مرد جوان نقشه دیگری در سر داشت. او با نام مستعار در پشت چک، نامه‌ای برای صندوقدار نوشت و از او خواست هر چه پول دارد به وی بدهد و بعد هم آن را امضا کرد.  فارست ۲۷ ساله صندوقدار را تهدید کرد که اگر بخواهد به پلیس اطلاع دهد و یا زنگ خطر را به صدا در بیاورد با اسلحه‌ای که زیر لباسش پنهان کرده به او شلیک خواهد کرد. 

صندوقدار از ترس جانش، هرچه فارست گفت انجام داد و پنج هزار دلار پولی که در صندوق داشت را به وی داد. سارق جوان خوشحال از اینکه نقشه‌اش عملی شده از بانک خارج شد غافل از اینکه چکی که روی آن پیغام نوشته بود متعلق به خودش بود و امضایش در پایان آن نامه هم با امضای او روی چک یکسان است. وقتی چک به عنوان یک سرنخ به دست پلیس رسید طولی نکشید که فارست دستگیر و زندانی شد و پلیس پول‌های مسروقه را از او پس گرفت. 

پولم را پس بده

آگوست ۲۰۰۷، «جوانیتا ماری جونز» ۵۳ ساله با پلیس جورجیا تماس گرفت و از آنها کمک خواست. ماری جونز یک قاچاقچی خرده پای موادمخدر بود. آن روز هم او نزدیک به صد دلار پول به یک قاچاقچی داده و از او ماده مخدر خریده بود، اما وقتی مقداری از این مواد را امتحان کرده بود تازه فهمیده بود حسابی سرش کلاه رفته و جنس تقلبی به او داده‌اند. 

مرد قاچاقچی بدون اینکه کمی فکر کند و احتمال بدهد اگر به پلیس زنگ بزند و کمک بخواهد ممکن است او را دستگیر کنند، سراسیمه گوشی تلفن را برداشت و به ماموری که پشت خط بود گفت که از یک قاچاقچی عمده، موادمخدر خریده اما جنس تقلبی به او فروخته‌اند. ماموران پلیس، خوشحال از اینکه یک خلافکار، خودش با آنها تماس گرفته، به خانه جونز رفته و نه تنها به او کمک نکردند که پولش را پس بگیرد بلکه وی را به جرم داشتن موادمخدر دستگیر کردند، البته قاچاقچی اصلی هم خیلی زود دستگیر شد. 

سارق خواب‌آلود

«ادین.‌ام» جوان ۲۱ ساله اهل بوسنی همیشه از خانه ثروتمندان دزدی می‌کرد. او برای سرقت از یک خانه مدت‌ها آنجا را تحت نظر می‌گرفت و شب‌ها بیدار می‌ماند تا نقشه سرقت بکشد و در یک فرصت مناسب وارد خانه شود.  ادین در سال ۲۰۰۶ برای سرقت از یک خانه، نقشه بسیار ماهرانه‌ای کشیده و برای طراحی این نقشه چند شب بی‌خوابی را تحمل کرده بود، او ساعت‌ها کشیک داده بود تا صاحبخانه بیرون برود و او بتواند در یک فرصت مناسب وارد خانه شود.

جوان سارق بعد از ورود به خانه، اشیای با ارزش بسیاری را سرقت کرد ولی هنگامی که می‌خواست از در خانه بیرون برود ناگهان نگاهش به کاناپه اتاق پذیرایی افتاد. مرد جوان آنقدر خسته بود که با دیدن کاناپه به فکر افتاد بهتر است کمی استراحت کند و بعد از آنجا برود اما نشستن روی کاناپه‌ همان و به خواب رفتن همان.  او وقتی بیدار شد، پلیس و صاحبخانه را دید که با تعجب به وی نگاه می‌کردند و به این ترتیب در دام قانون گرفتار شد. 
 

منبع: همشهری سرنخ