به گزارش همشهری آنلاین، فیصل خستگی شدیدی را در بدنش احساس میکرد و هر لحظه حالش بد و بدتر میشد، طوری که هر دو دستش از شدت عرق کردن کاملا خیس شده بود اما او مشکلش را جدی نگرفت، تصور میکرد به زودی حالش خوب خواهد شد و این یک خستگی معمولی است.
«سر سفره شام بود که همسرم متوجه حال و روز من شد، گفت رنگت خیلی پریده و بهتر است برویم دکتر اما من تمایلی به این کار نداشتم».
فیصل حسینی این حرفها را به زبان میآورد. به گفته او هر چقدر زمان میگذشت حالش بدتر میشد و در نهایت به این نتیجه رسید که همراه با همسرش به بیمارستان نفت آبادان مراجعه کند.
«در آنجا پزشک پس از معالجه گفت که باید یک نوار قلبی بگیرم». پزشکان بیمارستان تصور میکردند حال بد آقا فیصل به خاطر مشکل قلبی باشد اما او تا به حال هیچگونه سابقه بیماری قلبیای نداشت. «من هر شش ماه یک بار برای چکاب به بیمارستان میرفتم و خیالم از این بابت راحت بود، اما وقتی روی تخت دراز کشیدم تا دکتر نوار قلب بگیرد، ناگهان پزشک از اتاق بیرون رفت، در حالی که از پرستاران میخواست پزشک متخصص قلب را هر چه زودتر خبر کنند».
این تنها جملهای بود که فیصل شنید و پس از آن دنیا برایش تیره و تار شد.
مرگ غیرمنتظره
حمید منشدی - مسئول روابط عمومی بیمارستان نفت آبادان- در اینباره میگوید: «بیمار ۴۱ سالش است و ۱۷ سالی میشود که کارمند بیمارستان نفت آبادان است، آن روز پزشکی که نوار قلب را از آقای حسینی گرفته بود با عجله میخواست هر چه سریعتر پزشک متخصص قلب و عروق را ببیند، متخصص قلب هم با توجه به وضعیت بیمار و شرح حالی که همکارش از وضعیت او داده بود به سرعت به طرف اتاقی که فیصل حسینی در آن قرار داشت حرکت کرد».
دکترها حسابی متعجب شده بودند، چرا که با توجه به علائمی که در نوار قلب بیمار دیده میشد برایشان عجیب بود که چطور بیمار دوام آورده و زنده مانده است اما همین که آنها به اتاقی که فیصل در آن بود رسیدند با صحنه وحشتناکی روبهرو شدند.
آقای منشدی در اینباره میگوید: «وقتی همکاران ما به اتاق بیمار رسیدند او از حال رفته بود و بدنش سرد به نظر میرسید».
به اینجای صحبتها که میرسیم همسر آقای حسینی نفس عمیقی میکشد و با تداعی آن روز پراسترس در ذهنش، برایمان توضیح میدهد: «فیصل به اصرار من به بیمارستان آمده بود، در حالی که در تمام طول راه میگفت حالش خوب است، از آنجا که بیشتر پرسنل بیمارستان همسرم را میشناختند و با او همکار بودند، این بود که با خیال راحت در گوشهای به انتظار نشسته بودم و تصور میکردم در اتاق نوار قلب، همسرم در حال دادن یک آزمایش ساده است اما در همین افکار بودم که ناگهان متوجه شدم اتاقی که شوهرم در آنجا بود شلوغ شده و عده زیادی از پزشکان با عجله وارد این اتاق شده یا از آن خارج میشوند. آن لحظه را هیچ وقت از خاطر نمیبرم. انگار آب سردی روی بدنم ریخته بودند. پاهایم قدرت حرکت نداشتند و نفسم بند آمده بود».
او هر طور که بود با اصرار وارد اتاق شد اما صحنهای را که پیش رویش میدید باور نمیکرد. همسرش که تا دقایقی پیش میگفت حالش خوب است و مشکل خاصی ندارد، بیجان و سرد روی تخت دراز کشیده بود. «شوک به من دست داده بود. اصلا باور نمیکردم. ناگهان سرم گیج رفت و از حال رفتم».
صدور جواز دفن
آقای منشدی مدیر روابط عمومی بیمارستان نفت آبادان در رابطه با این ماجرای عجیب میگوید: «پس از این اتفاق، دکترها همه تلاششان را کردند تا فرد فوت شده را احیاء کنند، اما موفق نشدند و در نهایت به خانواده فیصل اعلام کردند که او از دنیا رفته و دیگر کاری از دستشان ساخته نیست». حتی پزشکی قانونی جواز دفن فیصل را صادر کرد. دیگر کار از کار گذشته بود و تلاش پنج ساعته پزشکان نتوانست زندگی دوبارهای را به این مرد ببخشد.
این بود که همه با ناامیدی اتاق را ترک کردند و پرستاران قصد داشتند فیصل را به سردخانه منتقل کنند اما در این میان «امین شمس» - پزشک اورژانس- که از قبل با آقا فیصل رابطه دوستی داشت نتوانست مرگ او را باور کند.
او در کنار دوست بیجان خود که آماده رفتن به سردخانه بود با ناامیدی و چشمانی گریان تکیه زد. برای لحظاتی همه خاطراتی که با فیصل داشت در ذهنش جان گرفت و مثل یک فیلم از مقابل چشمانش گذشت اما ناگهان در همین گیر و دار فکری به ذهنش رسید.
خودش میگوید: «با اینکه یک پزشک هستم و مرگ انسانهای زیادی را با چشم خود دیدهام نمیدانم چرا آن شب نمیتوانستم مرگ دوستم را باور کنم، کار فیصل دیگر تمام شده بود اما به پرستاری که میخواست دستگاههای نشان دهنده علایم حیاتی را قطع کند اجازه این کار را ندادم، نگاهی به جسم دوستم انداختم و گفتم تو باید برگردی. تو نمیتوانی ما را تنها بگذاری و در همین حین با دستانم ضربه محکمی را به سینه فیصل وارد کردم تا شاید قلبش به تپش بیفتد».
ضربه حیاتبخش
پرستاری که در اتاق بود با دیدن این صحنه به سرعت از اتاق خارج شد تا موضوع را هر چه سریعتر به پزشکان دیگر اطلاع بدهد. به همین خاطر طولی نکشید که پزشکان، خود را به اتاقی که فیصل در آن بود رساندند تا دکتر شمس را از کارش منصرف کنند، اما او دستبردار نبود و همچنان ضربات محکمی را به سینه فیصل میزد.
شمس میگوید: «به پزشکان گفتم مگر نمیگویید کار فیصل تمام شده پس برایش چه فرقی میکند»، اما پزشکان دیگر اجازه این کار را به او ندادند و در تلاش بودند تا مانع همکارشان بشوند که ناگهان دکتر شمس، ضربه محکم و شدیدی را به سینه دوستش وارد کرد. ضربهای که باعث شد دستگاهها یک بار دیگر به صدا در بیایند و به جریان افتادن ضربان قلب فیصل را نشان بدهند، مردی که تا ساعاتی پیش جواز دفنش صادر شده بود.
به زندگی لبخند بزن
با ضربه کاری دکتر شمس، فیصل بار دیگر به زندگی بازگشت، گرچه طی این اتفاق، دو دنده او شکست. در این میان، پزشکان بلافاصله فیصل را به آیسییو منتقل کردند تا در آنجا تحت مراقبتهای ویژه قرار بگیرد چرا که دستگاهها تنها ۱۵ درصد علائم حیاتی را نشان میدادند. فیصل در اینباره میگوید: «وقتی چشمانم را باز کردم و به هوش آمدم متوجه شدم در اتاق آیسییو هستم. همه با خوشحالی دور من حلقه زده بودند و من با تعجب از آنها پرسیدم اینجا چکار میکنم و چرا من را به آیسییو آوردهاند؟».
در این هنگام همسر فیصل به طرفش میرود و از او میخواهد آرام باشد. «من به همسرم گفتم خدا تو را دوباره به ما بخشیده و تمام ماجرا را برایش تعریف کردم اما او باورش نمیشد». گرچه همسر آقا فیصل همه اتفاقات را مو به مو برایش توضیح داد اما او تصور میکرد تنها چند دقیقه به خواب رفته و حالا بیدار شده است در صورتی که چهار روز در آیسییو تحت مراقبتهای ویژه بود.
«پزشکان در مورد علت این اتفاق میگویند که بیمار به خاطر انسداد یکی از رگهای قلب دچار این مشکل شده است که با وارد آوردن ضربه از سوی پزشک به سینه بیمار، رگها آزاد شده و او دوباره به زندگی بازگشته است»، منشدی مدیر روابط عمومی بیمارستان نفت آبادان اینها را میگوید.
به گفته او نکته جالب این ماجرا در این است که پزشکان متخصص قلب بعد از معاینه بیمار با تعجب گفتند که قلب این بیمار مشکلی ندارد و در سلامت کامل به سر میبرد. پزشکان معتقدند رگهای قلب بیمار نه نیازی به آنژیوگرافی داشته و نه نیازی به بالن زدن، فقط انسداد رگها یک اتفاق آنی بوده و بیمار مشکل قلبی ندارد.
آقا فیصل که این روزها از اینکه دوباره در کنار خانوادهاش زندگی میکند خوشحال است میگوید: «خدا را شکر میکنم که به من زندگی تازهای بخشید و این موضوع را مدیون دوستم دکتر شمس هستم که ناامید نشد و به تلاشش ادامه داد».