به گزارش همشهری آنلاین، او هم زنی از عشایر است، با اینکه قدرت بدنی بسیار زیادی دارد اما معتقد است ضعیفترین فرد در میان مردم ایل خودش به حساب میآید. میگوید که هنر رزمی در خون عشایر است و این افراد با این ورزش بزرگ میشوند و به همین خاطر او هم از کودکی نسبت به این ورزش علاقهی عجیبی پیدا کرده است اما برای اینکه پا به عرصهی کیک بوکسینگ و ورزشهای رزمی بگذارد مجبور شده با خیلیها بجنگد. او اکنون 24 سال دارد و یکی از قهرمانان ورزش کیک بوکسینگ بانوان کشور محسوب میشود. اما فرق او با خیلی از قهرمانها این است که او برای هر کدام از مدال هایی که کسب کرده است مجبور شده هم با رقیبش بجنگد هم با کسانی که با ورزش او مخالف بودهاند.
شروع: مسابقه دو و میدانی
از هفت سالگی، خرداد که میشد به شهر میآمد و به مدرسه میرفت. سه ماه تابستان درس میخواند تا 9 ماه دیگر سال، بتواند به ایل کمک کند. دختر عشایری که این روزها از قهرمانیهایش برایمان میگوید نامش سوسن رشیدی است :« همه «سحر» صدایم میزنند، سوسن اسم خواهر بزرگترم است که دو سال قبل از به دنیا آمدن من فوت کرد و شناسنامهاش را به من دادند.»
قصهی زندگی سحر پر فراز و نشیب است.
او این روایت را از خانهی خالهاش شروع میکند، جایی که سرنخ آرزوهایش را در آنجا پیدا کرد:« همه چیز برایم از خانهی خالهام شروع شد. همان زمان که دختربچهی مدرسهای بودم و سه ماه تابستان به شهر میآمدم تا درس بخوانم. یادم هست مدرسهام زنگ ورزش مفصلی داشت، یک مربی کاربلد هم برای بچهها استخدام کرده بودند. زنگهای ورزش پای ثابت دو و میدانی بودم. تا اینکه بعد از مدتی ،مدرسه مسابقهی رسمی دو و میدانی برگزار کرد و من هم اول شدم. همه فکر میکردند این موضوع در سطح مدرسه باقی خواهند ماند اما من روز به روز به ورزش علاقهی بیشتری پیدا میکردم. تا اینکه در 14 سالگی، پنهانی در یکی از باشگاههای کرمانشاه ثبت نام کردم و در کنار درس و مدرسه، جایی برای ورزش در زندگیام باز کردم.»
یواشکی به باشگاه میرفتم
سحر با استرس و دلشوره ، در رشتهی ورزشهای رزمی ثبت نام کرد و فعالیت در آن را آغاز کرد. نمیخواست خانوادهاش از این ماجرا چیزی بفهمند:« اگر خانوادهام میفهمیدند نمیگذاشتند دیگر به شهر بیایم و ورزش کنم. جنگیدن در خانه خیلی سخت بود. وقتی از علاقهام به آنها میگفتم جوابشان این بود: « دختر را چه به این کارها». اما من نمیتوانستم قبول کنم، از وقتی هنرهای رزمی را در تلویزیون دیدم، به آن علاقهی زیادی پیدا کرده بودم. از طریق نگاه کردن فیلمهای مربوط به بوکس و ورزش های رزمی برخی از حرکات مخصوصشان را یاد گرفته بودم و در تنهاییهایم تمرین میکردم، اما پدر از روی محبت و علاقهای که به من داشت اجازه نمیداد ورزش کنم. معتقد بود مردم پشت سرمان حرف میزنند، برای همین من هم بدون اجازهی پدر و مادرم به باشگاه رفتم. اما چون عشایر بودم مربی آن باشگاه با من رفتار بدی داشت.
تازهکار بودم و او سختگیریهایش هر روز بیشتر میشد تا اینکه برای ثبت نام مسابقهی استانی اقدام کردم و با سمیه بهرامی که این روزها مربیام است آشنا شدم. او خیلی مهربان بود و میدانست وضع مالیمان خوب نیست برای همین از من بابت آموزش هیچ پولی نگرفت. بعد از دو هفته مسابقه برگزار شد و من ثبت نام کردم. مربیام میگفت که تازه وارد فضای ورزش شده ام و ممکن است شکست بخورم اما من هیجان داشتم و برای اینکه مرا به مسابقه بفرستد التماس میکردم. بالاخره مسابقه برگزار شد و هر فنی که از تلویزیون دیده بودم را به خاطرم آوردم، در کمال ناباوری از حریفم بردم. همه شوکه شده بودند. سمیه خانم خیلی تشویقم کرد و آنجا بود که انگیزهی ادامه دادن کیک بوکسینگ در من بیشتر شد.»
در اتاق حبسم کردند تا ورزش نکنم
سحر روزنامهای که در آن اسمش به عنوان مقام اول کیک بوکسینگ بانوان استان کرمانشاه درج شده بود را با ذوق و شوق به ایل برد اما با واکنشهای خوبی رو به رو نشد:« تا روزنامه را به خانوادهام نشان دادند رو ترش کردند و گفتند دیگر اسم ورزش را هم نیاور وگرنه کتک میخوری. آن روزها آنقدر ناراحت بودم که مربیام از این موضوع با خبر شد و سعی کرد به من امیدواری دهد. از آن به بعد پنهانی ورزش میکردم، مادرم بو برده بود و میگفت پدرم بفهمد خون به پا میکند.
گهگاهی عزمم را جزم میکردم و به پدرم میگفتم ورزش را بیش از هر چیزی دوست دارم اما او میگفت :« آخر کدام دختری را دیدهای که ورزش کند؟» نمیتوانستم بگویم دختر خالهام هم باشگاه میرود و هم کلی ورزش بلد است، میترسیدم برای او دردسر درست کنم. به خاطر دارم یک بار چند نفر از ایل به دیدن پدرم آمدند و گفتند نگذار دخترت ورزش کند. بعد از آن مرا در اتاق حبس کردند و نمیگذاشتند بیرون بروم. از طرفی خانوادهام به دلیل معلولیت دو تا از خواهر و برادرهایم در بحران اقتصادی گیر کرده بودند و پولی که به من میدادند تا مدتی قطع شد. اما من به این حرفها گوش نمیدادم. بالاخره مسابقهی استانی دیگری برگزار شد و باز هم مقام اول از آن من بود. خانوادهام این بار خودشان اسم و عکس مرا در روزنامه دیدند. اما نه تشویقی در کار بود نه توبیخی. یک جورهایی به این موفقیت و این ماجرا محل نگذاشتند.»
مدالهایم را که دیدند باورم کردند
جنگ سحر با خانوادهاش سر ورزش و کیک بوکسینگ همچنان ادامه داشت تا اینکه بهروز کرانی مدیر انجمن کیک بوکسینگ کرمانشاه برای حل شدن مشکل سحر قدم برداشت:« استاد کرانی وقتی متوجه جنگ من با خانواده به خاطر ورزش شد، به ایل آمد و یک روز، مفصل با پدرم حرف زد. میگفت که پدرم باید به داشتن دختر ورزشکار و موفقی مثل من افتخار کند، او قهرمانیهای مرا یکی یکی برای خانواده شمرد و مدالهای مرا به پدرم داد. هفت مدال جهانی و 9 مدال کشوری حاصل کار من در آن سالها بود.
از آنجا به بعد دیگر همه مرا باور کردند و از اینکه ورزش میکردم خوشحال بودند.بعد از این ماجرا، ازدواج هم برایم پیشامد خوبی بود. همسرم این روزها مرا تشویق میکند و وقتی مسابقه دارم بیشتر از همهی دنیا حمایتم میکند. بار آخری که مسابقه دادم چون 300 گرم اضافه وزن داشتم با حریفی رو به رو شدم که 10 کیلو سنگینتر از من بود و قدش از من بلندتر بود و من مقام دوم را به دست آوردم اما او آنقدر همراه خوبی است که مرا دلداری میدهد و دائم «تو میتوانی» را تکرار میکند.
با کیسهی برنج، بوکس تمرین میکنم
سحر این روزها در ایل، هر روز به سرعت کارهایش را انجام میدهد تا بتواند با یک کیسه برنج در صحرا تمرین کند:« همیشه کارهای مربوط به خودم را تند تند انجام میدهم تا بتوانم به صحرا بروم و در حین چوپانی به کیسه برنجی که خودم آن را پر از علف کردهام مشت بزنم. این کیسه برنج همیشه با من است و وقتی گله به چرا مشغول میشوند بهترین زمان برای تمرین من است. گاهی هم پدرم آن را نگه میدارد تا من تمرین کنم. این روزها دیگر مثل قبل، ورزش کردنم را از کسی پنهان نمیکنم. همهی ایل به من و مدالهایی که میآورم افتخار میکنند. دیگر آن محدودیتها وجود ندارد و قرار است من و مادرم به زودی به شهر بیاییم تا خودم را برای مسابقههای مختلف در سطح جهانی آماده کنم.»
سحر در قسمت آخر صحبتهایش میگوید با اینکه برای ورزش کردن خیلی جنگیده اما اگر عشایر نبود هرگز موفق نمیشد. چرا که محدودیتی وجود داشت تا او را نسبت به ورزش کنجکاو کند. او قهرمانیهایش را مدیون سمیه بهرامی و بهروز کرانی مربیهایش میداند و از آنها و همسرش که مثل کوه کنارش هستند قدردانی میکند.