به گزارش همشهری آنلاین، او در مدت کوتاهی چند استان کشور را رکابزنان زیرپا گذاشت و به هر شهری که میرسید، این جملهها را یادآوری میکرد: «راه صحیح زندگی را در قرآن بجوییم و همه با هم به ریسمان الهی چنگ بزنیم.
سفر امیر خدافرد از روز ۱۴ تیرماه شروع شد. امیر از مدتها قبل برایش برنامهریزی کرده بود؛ «اردیبهشتماه بود که تصمیم خودم را قطعی کردم و خردادماه هرچه پسانداز کرده بودم، برداشتم و یک دوچرخه خریدم. بهنظر من، مشکلات فرهنگی و اجتماعی زیادی در تهران و دیگر شهرها وجود دارد. به این خاطر خواستم مسائلی را که در زندگی خودم مهم است - مثل قرآن و اعتقاداتی را که فکر میکنم باید در اولویت زندگی هر انسانی وجود داشته باشند - به دیگران هم معرفی کنم».
دوچرخهسواری برای امیر ۳۰ساله زیاد هم آسان نبود. او از ۱۵ سال قبل تا حالا پایش به رکاب نخورده بود و از این ورزش کاملا فاصله داشت؛ «۱۵ سالم بود که دوچرخهام را بردند و بعد از آن دیگر سراغ این ورزش نرفتم». بعد از آن ماجرا، امیر کمکم به اسکیت علاقهمند شد و آنقدر در این رشته از خودش پشتکار نشان داد که توانست مربی اسکیت شود و برای خودش منبع درآمدی درست کند.
امیر قبل از خرید دوچرخه، حسابی با خودش کلنجار رفت. او هنوز نمیدانست بین اسکیتسواری یا رکابزدن کدام را انتخاب کند؛ «از اسکیتسواری منصرف شدم؛ دوچرخه خیلی بهتربود».
شهر به شهر
امیر در طول سفرش از استانهای زیادی رد شد؛ قم، گیلان، زنجان، قزوین، اردبیل، آذربایجانهای شرقی و غربی و کردستان؛ «از شهر قم شروع کردم. به هر شهری که میرسیدم، آیههای قرآن را که در ۱۲۴ هزار برگ همراهم بود، به رهگذران هدیه میدادم. آیههایی از سورههای «عنکبوت»، «توبه» و «حجرات» همراهم بود. میخواستم با این کارم به نحوی فرهنگ تلاوت قرآن را بین مردم رواج بدهم».
مشکلات
رکابزدن دور ایران آنقدرها هم ساده نبود. اولین مشکلی که امیر با آن روبهرو شد، همان بحث تکراری بیپولی است. او ۳ میلیون تومان در طول سفر خرج کرد و وقتی کفگیرش ته دیگ خورد، مجبور شد قید شهرهای دیگر را بزند؛ «قبل از سفرم باید کارهایی را انجام میدادم؛ یکی گرفتن نامه از وزارت کشور برای استفاده از اقامتگاههای شهرهای مختلف بود و دیگری چاپ آیهها.
هرچند خیلی سخت با من همکاری کردند اما بالاخره نامهای گرفتم که به من اجازه میداد به هر شهری که رسیدم، در استانداری یا شهرداری به من اسکان بدهند؛ البته در بعضی شهرها این اتفاق نیفتاد. آیهها را هم دارالقرآن مرکزی رایگان برایم چاپ کرد و من زیر برگهها این شعار خودم را اضافه کردم؛ «راه صحیح زندگی را در قرآن بجوییم و همه باهم به ریسمان الهی چنگ بزنیم».
توریست خارجی
امید خاطرات زیادی از سفرش به یاد دارد. حالا عکسهای جالبی هم به آلبوم شخصیاش اضافه شده است؛ عکسهایی که در طول سفرش با آدمها گرفته و همینطور عکسهایی که از شهرها و نژادهای مختلف انداخته؛ «یکی از خاطرههای جالبی که هنوز هم در ذهن دارم، این است که در هر شهری که با دوچرخه وارد آن میشدم، مردم به گرمی برایم دست تکان میدادند یا در جاده و هنگام رکابزدن، رانندهها – مخصوصا رانندگان ماشینهای سنگین – برایم بوق میزدند و ابراز خوشحالی میکردند. اما از همه جالبتر این بود که در هر شهری، مردم لحظه اولی که مرا میدیدند، به خارجی سلام میدادند و صحبت میکردند. تصور آنها این بود که من یک توریست خارجیام اما زمانی که به آنها به فارسی سلام میکردم، عکسالعملهایشان دیدنی و جالب بود».
بازگشت
سفر امیر ۲ ماه بیشتر طول نکشید. خودش دوست داشت همه شهرها را بگردد اما پول کم آورده بود؛ ضمن اینکه در یکی از شهرهای غربی کشور مسالهای پیش آمد که او را ناراحت کرد. این مساله باعث شد که امیر چهاردهم آبانماه حرکت کند و روز شنبه ۱۵ آبانماه به تهران برسد. او ساعت ۸ صبح آن روز مقابل در ورودی وزارت کشور نشست تا ماجرا را از طریق آنها پیگیری کند. ماجرا از این قرار بود که وقتی امیر در اینشهر از فرمانداری آنجا خواست که به او یک جای خواب بدهند تا زیر باران نماند، آنها با دیدن معرفینامه او مدعی شدند که نامه جعلی است.
امیر به آینده بسیار امیدوار است و به ناکامی قبلیش زیاد فکر نمیکند؛ «برایم زیاد مهم نیست. سفرم ناتمام مانده، الان در تهران مشغول کار هستم تا دوباره بودجهای تهیه کنم و سفرم را ادامه بدهم چون از این کار خیلی خوشم آمده و خاطرههای شیرین و دوستان خوبی هم پیدا کردهام». امیر دوست دارد دور دنیا را هم با دوچرخهاش بگردد. او اگر بخواهد کاری را انجام دهد هیچکس نمیتواند مانعش بشود؛ حتی خانوادهاش؛ «خانوادهام به کارهای من عادت کردهاند. مثلا من یکماه تمام ماه مبارک رمضان را در ارتفاعات پلنگچال سر کردم. گرچه از لحاظ اقتصادی و معنوی از خانواده معمولی و متوسطی هستم اما فکر میکنم معنویات و داشتن اعتقادات درست در زندگی خودم و دیگر انسانها راهگشاست».