ماجرای یکسفر شگفتانگیز
ماجرا از یک رعد و برق در اطراف سد لتیان تهران شروع شد. آن روز رفته بودیم سد، برای تحقیق درباره قارچهایی که بعد از رعد و برق در روی خاک شکفته میشوند. اسمش را دنبلان کوهی گذاشته بودند. میگفتند پختهاش مزه گوشت میدهد و بسیار گرانبهاست. هر سال نزدیک بهار شکارچیان قارچ به این منطقه میروند و گهگاهی هم فردی نابلد با خوردن قارچی مسموم راهی بیمارستان میشود.
نه قارچ را پیدا کردیم و نه کسی اطلاعاتی دقیق ازآن داشت. اما تماسی شگفت انگیز ما را از سردرگمی نجات داد. قارچ مورد نظر ما بدون رعد و برق زیر خاک مرطوب جنگلهایی میرویید که زمانی ماموتها روی آن قدم گذاشته بودند.عزم سفر کردیم تا به جنگلهای باستانی هیرکانی در استان گلستان برویم ؛ جایی که زیر درختان بلوطش الماسی سیاه پنهان است.
بلوار ناهارخوران میراثی در قلب هیرکانی
هوا گرگ و میش بود که راه افتادیم.آسمان به رنگ ابریه بهاری و درختان و علفزارها سبز مغزپستهای بود.
415کیلومتر راه تا گرگان داشتیم.
وارد جاده فیروزکوه که شدیم، قرار گذاشتیم برای ناهار اکبرجوجه اصل را پیدا کنیم. وقتی به گلوگاه رسیدیم همه رستورانها تبدیل شدند به «اکبرجوجه اصل». دست آخر هم یکی از رستورانهایی که بهنظرمان خوب میآمد انتخاب کردیم. اکبر جوجهها هم دیگر مزه قدیم را ندارند.
از گلوگاه تا گرگان نیم ساعت بیشتر راه نبود و تا منطقه ناهارخوران که بهشت جنگلهای گلستان است 15دقیقه فاصله بود.ابرهای خاکستری آسمان را پوشانده بود اما باران نمیبارید. هواشناسی را قبل از سفر چک کرده بودیم تا 4روز آینده باران نمیآمد. توصیه:«همیشه قبل از سفر آب و هوای مقصدتان را چک کنید.»
بلوار ناهار خودش یک جاذبه گردشگری است. پر از مغازههای جور واجور و کافه و رستورانهای مناسب با هر ذائقهای.
هر مدل تفریحی که بخواهید در این خیابان موجود است. از پیادهروی و خرید تا کمپ و جنگلنوردی و یک حمام آبگرم در ارتفاعات خنک و سبز.
در انتهای بلوار میتوانید برای یک اقامت دلچسب در جنگلهای النگدره هتل جهانگردی را انتخاب کنید. پارک جنگلی النگدره یکی از جاذبههای دیدنی استان گلستان است. و راهی پر پیچ و خم دارد به روستایی قدیمی و نشانه رسیدن به روستا سنگهای است که زمین را فرش کرده و تابلوی که روی آن نوشتهاند؛ «ده زیارت».
جنگل زیر پایمان بود. صدای مرغی آوازخوان از دوردست میآمد و عقابی برای صرف شام در آسمان اوج گرفته بود. آنقدر اکسیژن زیاد بود که مغزمان تعجب کرده بود.
قدمت روستا به صدها سال قبل برمیگردد. میگویند در گذشته آتشکدهای بزرگ هم داشته که محل تجمع زرتشتیان برای زیارت بوده.در اینجا میتوانید به زیارت خدا بروید.
هوا کم کم داشت تاریک میشد و ما فرصت بیشتری برای ماندن نداشتیم چیزی به غروب نمانده بود که به محل اقامتمان رسیدیم و باید صبح کله سحر به جایی میرفتیم که میگفتند زیر درختان بلوطش الماسی سیاه پنهان است. در مقر اطفای حریق سازمان جنگلبانی در جایی که تصویر پنجره مقابلمان باند فرود هلیکوپتر بود به خواب رفتیم و خواب پرواز دیدیم.
در جستجوی الماس هیرکانی
بالاخره به گالیکش رسیدیم، در نزدیکیهای جنگل از دور چند موتورسوار را دیدیم که تا خودروهای جنگلبانی را دیدند گریختند.
حدس زدیم که آنها هم بهدنبال الماس آمدهاند.
الماس سیاه آشپزخانه یا قارچ ترافل 5سالی است که بلای جان جنگلهای گلستان شده مردم محلی در بهار همراه زن و بچه پای پیاده با موتور یا هر وسیله دیگری راهی جنگلها میشوند تا قارچ شکار کنند؛ قارچی به رنگ سیاه و شبیه سنگ پا که در ریشه درختان میروید و در اصل غذای گرازهای وحشی است.
میگویند روزی گردشگری از اروپا به ایران آمده و با دیدن این قارچ گرانبها مقداری از آن را به قیمت 300دلار از محلیان خرید و از آن موقع جستوجوگران قارچ سر به جنگل گذاشتند و مدام کندند و فروختند.
تا همین چند وقت پیش قیمتش به کیلویی 20میلیون تومان هم رسیده بود و حالا که قاچاق محسوب شده کیلویی 2میلیون تومان در بازار سیاه خریداری میشود و از هرکسی بگیرند هم جریمه دارد و هم قارچها را ضبط میکنند.
میگویند پخته شدهاش مزه گوشت میدهد و خوردنش برای جوانسازی، درمان مشکلات باروری و تقویت قوای جنسی مفید است.
در کشورهای اروپایی رستورانها پودر سوخاری آن را روی غذایهای مختلف با رسپیهای خاص میریزند و یا بهعنوان ادویهای گرانقیمت در سسهای مختلف استفاده میکند. .قیمت این جور غذاها با توجه به ارزش غذایی این قارچها بسیار گران است. کیلویی حدود 6 هزار یورو آخرین قیمت فروش این قارچ در اروپاست و سود اصلی نصیب سوداگرانی میشود که قارچها را بهصورت عمده قاچاق کرده و از مرز ایران به کردستان عراق و از آنجا به اروپا میفرستند و با توجه به قیمت دلار درآمدهای میلیاردی بهدست میآورند.
ترافل و درخت بلوط همزیستی مسالمتآمیز دارند و قارچ با چسبیدن به ریشه درخت مواد مغذی و املاح مورد نیاز درخت را تامین میکند و ریشه هم جانپناهی میشود برای رشد و تولیدمثل قارچ و نبود هر کدامشان حکم نابودی آن دیگری است.
ویدئوی این جستجوی شگفت انگیز را ببینید.
مسیر سخت و ناهموار بود. مهرههای کمرمان از تکانهای خودرو جابه جا شده بود. چهارخودروی پیکآپ پشت سر هم در حرکت بودند تا متخلفین احتمالی قارچها را شناسایی کنیم. در میانه راه همه خودروها ناگهان در یک راه باریک ایستادند، پیاده شدیم تا ببینیم چه خبر شده، آن طرفتر مردی را با بیلچهای در دست از میان درختان انبوه بلوط بیرون آوردند. جیبهایش پر از ترافل بود و چهرهای خسته و آفتاب سوخته داشت. روی کفش پارهاش جورابی پوشیده بود تا بتواند راه برود. سمتاش رفتم و به او گفتم میدانی این تیشهای که به ریشه درختان میزنی آنها را نابود میکند در جوابم گفت: چه کنم زن و بچهام گرسنهاند، 40شب است که برای پیدا کردن قارچ ترافل در جنگلها آواره و سرگردانم و رو کرد به جنگلبانها و مسئولینی که آمده بودند و گفت: فقط من نیستم اگر میخواهید آنهایی که قارچ میکنند را پیدا کنید باید پای هر درختی یک مأمور بگذارید.
بعد با خستگی و غم فراوانی که در چشمهایش بود نشست و گفت: بیلچهام را پس بدهید برای مادرم است. اگر آن را بدهید از اینجا میروم و دیگر نمیآیم.
اما همهمان میدانستیم که این آخر ماجرا نیست و مردم محلی و حتی غیربومی باز هم میآیند و راهی برای نجات درختان نیست. مگر اینکه خودشان متوجه شوند که آیندهای تاریک در انتظار همهمان است.
کمی بعد مردی کشاورز با تراکتورش از راه رسید و پشت سر ما که راه را بند آورده بودیم ایستاد. پیاده شد و جلو آمد و گفت: فقط نابودی ریشه درختان و از بینرفتن جوانههای بلوط تازه از خاک بیرون آمده مشکل ما نیست. گرازها وقتی غذا نداشته باشند وارد زمینهای کشاورزی شده و به محصولات ما آسیب میرسانند.
یاد همزیستی مسالمتآمیز قارچ و ریشه افتادم. انسان تنها موجودی است که در همه ابعاد زندگیاش تاکنون چرخههای طبیعی بسیاری را نابود کرده، حتی چرخه طبیعی زندگی خودش را.
مهمترین مسئله جدای از آسیبهایی که جستوجوگران ترافل به طبیعت و محیطزیست میزنند، توان و امکانات محدود سازمان جنگلبانی و محیطزیست است و آنها به جای حفاظت و رسیدگی به مسائل مهمتری چون آتشسوزی، قاچاقچیان چوب، شکارچیان و هزار و یک ماجرای دیگر بیشتر وقتشان صرف گشتزنی و گرفتن متخلفان شده و اگر به همین منوال پیش برود با توجه بهگفته افراد مطلع در 5سال آینده این زیستگاه 5میلیون ساله که تاکنون زنده مانده در مدت کوتاهی نابود میشود.
تا اینجای کار تنها نظارهگر وقایع بودم با اینکه با مسئولین مختلفی صحبت کرده بودم اما جواب قانعکنندهای برای نجات نبود تنها راه تا اینجای کار خود مردم محلی بودند که با آگاهی به این خطرات از تیشهزدن به ریشه درختان برای پیدا کردن ترافل دست بردارند اما گوش شنوایی نبود.
همان شب مطلع شدیم که پارک ملی آتش گرفته بعضیها میگفتند متخلفین، آتشسوزیهای عمدی ایجاد میکنند تا حواس جنگلبانها و محیطبانان را پرت کنند تا راحتتر بتوانند برای قطع درختان، شکار و از همه مهمتر کندن ترافل بروند.
ادامه گزارش را در اپیزود دوم بخوانید.
گزارش و تدوین: مهلا داریان
تصویربردار و عکاس: مونا فاضلی