همشهری آنلاین- فرشاد شیرزادی: «مردی به نام اتو» ملودرامی روانشناختی است که در آن به تغییر کیفی زندگی آقای اتو که نقشش را تام هنگس بازی میکند، میانجامد. در این فیلم آقای اتو مردی نفوذناپذیر و به قول ایرانیها «گند دماغ» است. در سکانسهای نخستین، اتو برای دار زدن خود طناب و قلاب اتصال به سقف میگیرد اما قلاب توانایی نگهداشتن او را ندارد و نخستین تجربه خودکشیاش ناموفق از آب در میآید.
دلیل استقبال از رمان «مردی به نام اوه»
شما هم مثل من میان کتابهای «ملت عشق»، «زندگی پیش از تو»، «زندگی پس از تو» و انبوه کتابهای BEST SELLER (پرفروش) که در راسته خیابانها به اشکال و با ترجمههای مختلف این روزها عرضه میشود، رمان «مردی به نام اوه» نوشته «فردریک بکمن» را دیدهاید. این رمان که نوشته یک نویسنده سوئدی است، بنا به دلایل مختلف مورد پسند مخاطبان ایرانی قرار گرفته است. اتفاقاً از روی این رمان دو فیلم، یکی سوئدی و یک فیلم با بازی تام هنکس در ایالات متحد امریکا ساخته شده که به اجمال میخواهیم به دلایل جذابیت فیلم و این رمان بپردازیم.
ابتدا، رمان
رمان «مردی به نام اوه» داستان تقابل شرق خونگرم و غرب سرد و بیروح را روایت میکند. دو جهانی که به رغم تفاوتهایشان میتوانند مکمل یکدیگر باشند. تام هنکس یا همان آقای اتو در فیلم نسخه امریکایی نماینده غرب نفوذناپذیر و سرد و بیروح است و مهاجران نیز نماینده شرق خونگرم.
از جایی که ایرانیها طی دهههای اخیر با موضوع مهاجرت روبهرو بودهاند و طعمش را چشیدهاند یا روایتش را از خویشان خود به گوش شنیدهاند، موضوع جذابیت این رمان را برای آنها دو چندان کرده است.
دلایل استقبال از فیلم
فیلمی که به نام «مردی به نام اتو» نیز بر اساس اقتباسی از این رمان تهیه شده، به خوبی توانسته تمام جوانب کار را در نظر بگیرد و با اضافه کردن چاشنی طنز، پیام نویسنده رمان را منتقل کند. مهاجران ایرانی که در نسخه امریکایی، مکزیکی هستند، به واقع مکزیکیهایی هستند که مانند بسیاری از کشورهای امریکای لاتین، سبک زندگی و تقابلشان با امریکا و اروپایشا، لااقل در این اشل مانند ما ایرانیهاست.
مکزیک مثل پیادهروهایش است
«کارلوس فوئنتس»، نویسنده فقید مکزیکی که چند گام تا دریافت جایزه نوبل ادبیات بیشتر فاصله نداشت در رمان «لائورادیاس» میگوید: «مکزیک هم مانند پیادهروهایش است.» و در توصیف مردم مکزیک هم، در رمان «پوست اندختن» میگوید: «ما مکزیکیها به تاریخ گذشتهمان افتخار میکنیم، در حالی که امریکاییها تاریخشان را در لحظه میسازند.»
با این وصف، وضع زندگی مردم و مکزیک شباهتهای مختلفی به سبک زندگی ایرانیان دارد. مقوله مهاجرت هم که برای آنها و ما موضوعی مشترک محسوب میشود. مساله تقابل یا پذیرفتن شرق، از صدر مشروطه، و حتی پیش از آن، همچنان یکی از پربحثترین موضوعات برای مخاطب ایرانی بوده و برای بسیاری از ایرانیان هنوز این موضوع حل نشده که باید غرب و تعامل با آن را بپذیریم یا خیر. آیا زندگی مدرن و اروپایی مورد پسند ماست یا ما باید به سنتها و رسوم گذشته خود پایبند باشیم. آیا با حفظ رسوم و برخی عقایدمان میتوانیم وارد دنیای مدرن شویم؟ و پرسشهایی از این دست... مثلاً ما در عین حال که در خانهمان دیوان حافظ با دستخط یکی از بهترین خوشنویسان را داریم، ظروف خانههایمان همه فرانسوی یا دستکم کپی چینی است. برخی از مردم شیفته سبک زندگی غربیاند که در این فیلم تام هنکس به خوبی آن را نمایندگی میکند. اما میلیونها تن از جمعیت 80 میلیونی ما میخواهند به سنتهای گذشته پایبند باشند اما از مواهب زندگی مدرن اروپایی هم در عین حال بهرهمند باشند. مهاجران مکزیکی در فیلم «A MAN CALLED OTTO» نماینده شرق است. شرقی که حتی بدون کمک تام هنکس نمیتواند خودرویی را با یدک، کنار جدول درست پارک کند و قدری از دنیا و تاریخ امروز روز عقب افتادهاند.
اما در عین حال با کمک غرب میتواند سر قرار توسعه و دموکراسی حاضر شود. در عین حال غرب بیروح با کمک شرق گرم، میتواند از منجلاب زندگی سراسر سیاه و سفید خود عبور کند. همانطور که در فیلم، زن مهاجر مکزیکی نقاشیای را به آقای اتو نشان میدهد و میگوید: «فرزندم همواره شما را رنگی میکِشد». غربی که در سنتهایشان و مخیله مردمش نمیگنجد که کسی مانند ما ایرانیها، غذایی برای همسایهشان بپزد و بگوید «بفرمایید میل کنید، برای شما و پیش پایتان پختمش!»
داستان فیلم
آقای اتو هنگام دار زدنش تصویر زنی را میبیند که کتاب «مرشد و مارگریتا» نوشته «میخاییل بولگاکوف» از دستش در ایستگاه قطار رها میشود و مخاطب بعدها متوجه میشود که این زن که یک سکه نقره چند سنتی به تاریخ 1964 به او میدهد، همسر آینده اوست.
در همسایگی آقای اتو زوج جوانی مکزییکی خانهای را اجازه میکنند.
آقای اتو مردی است که در آشناییهای نخست با همسرش به او میگوید عاشق تعمیر ماشینها و سختافزار است. همسرش از او میپرسد و متوجه میشود که ذوق و استعداد و فراگرفتن این کار را از پدرش به ارث برده. پدری که یک بیماری هم برای او به جای گذاشته است: بزرگ شدن قلب به شکل تدریجی که البته اتو را از استخدام در نظام معاف میدارد.
همسر آقای اتو همه زندگی اوست. هنوز صبحها که از خواب بیدار میشود و آفتاب چشمنواز، چشمهاش را در تنهایی خانه میزند، میخواهد دست همسرش را بگیرد و این نشان از عمق وابستگی او به همسرش دارد.
در همسایگی آقای اتو نفوذناپذیر و بدعنق زوج مکزیکی خانهای را اجاره میکنند؛ خانوادهای که علاقهمندند هماسایههای شهرک را ، بیشتر بشناسند. آقای اتو در خیابانی فرعی زندگی میکند که برای ورود خودروها به آن همواره با رانندگان مختلف دچار چالش میشود. انتهای خیابان تابلویی نصب شده که پارک کردن اتومبیل در اینجا ممنوع است. آقای اتو مبادی آداب و در عین حال همچنان به قوانین پایبند است. در عین حال که شاید در وهله اول به نظر برسد که او نفوذناپذیر است، در عین حال حتی پس از مرگ همسرش نیز مردی منظم و مسئولیت پذیر است. طوری که حتی همسرش پیش از مرگش و در زمان بارداری به او میگوید «تو بهترین پدر برای بچههایمان خواهی شد.»
آقای اتو پس از اینکه خودرو و یدک و یدککش همسایه جدید مکزیکی -که مرد خانواده مهاجر از پارک کردن لب جدول عاجز است- همچنان ایده خودکشی در ذهنش ماندگارش دارد. زن همسایه مکزیکی که دو بچه دارد و برای بچه سوم هم باردار شده، شوهری دارد که سر از کارهای فنی درنمیآورد. زن مکزیکی غذایی برای اتو میآورد و همسرش هم از دستپخت او تعریف میکند. اتو غذا را میگیرد و با طیب خاطر صرف میکند.
در همین ارتباطهای نخست، همسر همسایه جدید از اتو نردبان و آچار آلن میخواهد. میخواهد پنجره را از بیرون تعمیر کند که زمین میخورد و با فریاد زن مکزیکی، در حالی که اتو در حال تدارک خودکشی دوم است، در گاراز خانهاش او را میکوبد و از او درخواست میکند که با او به بیمارستان برود. اتو آنها را به بیمارستان میبرد و مراقب بچههاست.
همسایگان جدید هنوز چیزی از آقای اتو غیر از یک گنده دماغی نمیدانند. وقتی سر و کله یک گربه مو کوتاه نیمه اهلی پیدا میشود، در یک روز زمستانی، زن مهاجر آن گربه را در برف میبینید. ابتدا فکر میکند که گربه مرده و وقتی برای گرم کردن گربه میخواهد اجاق را روشن کند، متوجه آشپزخانهای میشود که زمانی همسر اتو در آنجا پخت و پز میکرد. یکی از همسایهها -که بار طنز فیلم هم بیشتر روی دوش اوست- با ابراز تأسف میگوید که همسر اتو درگذشته است.
همسایه مکزیکی تأسف میشود و چند روز بعد، و درست پس از ناکام ماندن او در خودکشی سوم، از اتو تقاضا میکند که به او آموزش رانندگی بدهد. اتو ابتدا مخالفت میکند اما پس از کلنجار با خودش تشخیص میدهد که با خودرو خودش به این زن مهاجر رانندگی را آموزش دهد. زن مکزیکی در کافه قدری از زندگی خصوصی اتو آگاه میشود اما این پرسش همچنان در ذهنش باقی میماند که چرا اتو فرزندی ندارد. اتو که برق خانهاش را به دلیل اقدام به خودکشی قطع کرده است نه موبالش شارژ دارد و نه در خانهاش هیچ گونه وسیله گرمایشی کار میکند.
در یکی از رفت و بازگشتها که زن مکزیکی میخواهد پالتو همسر اتو را دور گربه بپیچد، و گربهای را که مدام چنگ میزند، به اتو بدهند، نگران اتو میشود. در این بخش فیلم که زن مهاجر مدام به در میکوبد و نگران همسایه پیرش است، اتو در تنهایی و خلوت خودش است و با تفنگ و لول تدارک خودکشی چهارم را میبیند.
- «اول عاشقی» را بخوانید تا کسی مزاحم همسرتان نشود!| راز و رمز همسرداری را از این کتاب بیاموزید
- وقتی فاشیسم هیتلری اجازه خواندن نمیداد چه میشد؟| هر کتابی که در دستگاه ایدئولوژیک دیکتاتور بود خوانده میشد و بس، اما...
اتو و همسرش در زمان حیات با یک زوج رنگین پوست دوست بودند اما چشم و هم چشمی باعث میشود میانه آنها شکرآب شود. اتو در مرتبه سوم خودکشی تصمیم میگیرد که خودش را زیر ریل مترو بیندازد اما در آن صحنه هم پیرمردی را نجات میدهد.
پس از پذیرفتن اتو، این پیرمرد بدخلق به زن مهاجر میگوید: «دو بچه به دنیا آوردهای. از آن سر دنیا آمدهای اینجا تا زندگی کنی و برای بچه سومت هم بارداری. حال از یک کار ساده مانند رانندگی نمیتوانی برآیی؟!» اعتماد به نفسی مثال زدنی به زن مهاجر میدهد اما پس از اینکه میانهشان به مدتی اندک پس از کوفتن به در خانه اتو به هم میخورد، از همسایهای دیگر در شهرک، خبردار میشود که خانه آن زوج رنگین پوست که شوهرش حالا پارکینسون گرفته، با شیطنت پسرشان که 10 سال است در ژاپن به سر میبرد، میخواهند از سوی مرکز املاک و مستغلات بالا بکشند.
حال اتو با خود میاندیشد که گویی همسرش به او پیامی رسانده که کارهایی مانده تا او انجام دهد. در این حین دوچرخهسواری را میبیند که هر روز صیح جلو خانهها روزنامه میاندازد و شبها هم در پیتزا فروشی کار میکند. آن پسر میگوید: «خانم اندرسون با من رفتار خوبی داشت و همیشه مرا با نام خودم که مالوم باشد صدا میزد. او تنها کسی بود که به دلیل فراجنسیتی بودنم در مدرسه به من محبت میکرد و حتی به معلمهای دیگر هم میگفت که هوای مرا داشته باشند.»
مالکوم یک شب به خانه اتو میرود و میگوید پدرم به دلیل مشکلم مرا از خانه بیرون کرده. از همین روی میخواهد اتاقی به او بدهد. اتو اتاق همسرش را در اختیار او میگذارد. صندلی چرخداری گوشه اتاق است. زن مهاجر مکزیکی اما وقتی اتو درخواست میکند که از تلفن همراهش استفاده کند، میگوید: «همهاش نگرانت بودم. فکر کردم بلایی سر خودت آورهای و به همین دلیل که فکر میکنی همه احمقاند، گوشی همراهم را به تو نمیدهم.»
در همین موقیعت است که اتو برای زن مهاجر داستان زندگیاش را بازگو میکند. میگوید که همسرش کتاب میخواند و او عاشق تعمیرات بود و دوستانش به آنها میگفتند که مثل روز و شب هستید.»
اتو میگوید: «زندگی من پیش از همسرم سیاه و سفید بود و او زندگی مرا رنگی کرد.»
اتو میگوید که پس از 6 ماه از بارداری همسرش به آبشار نیاگارا سفر کردند و در سانحه رانندگی در بازگشت، وقتی که اتو به دستسویی اتوبوس میرود، ترمز اتوبوس مشکل پیدا میکند و همسرش برای همیشه فلج میشود. زندگی اتو همچنان با عشق به همسرش ادامه دارد اما دیگر بچهدار نخواهند شد. اتو میگوید به دلیل اینکه میخواستم انتقام همه چیز را بگیرم، رئیس اتحادیه املاکداران شدم. پیگیری میکردم تا شهرک برای معلولان مناسبسازی شود و هر جا میرفتم دعوا راه میانداختم.
همسر اما در زمان حیاتش اتو به او میگوید، زندگیات را بکن و بقیه اتفاقات را به دست فراموشی بسپار. اتو نیز به تبعیت از همسرش همین کار را میکند، تا اینکه در سال 2018 به دلیل ابتلا به سرطان درمیگذرد. حال او به مهاجر مکزیکی میگوید «من هم قول دادهام که پیش او بروم.»
پس از این گفتوگو داستان زندگی اتو برای زن مهاجر مشخص آشکار میشود. اتو کارهای واماندهای دارد. از خبرنگاری که روزی برای نجات پیرمردی که نزدیک بود زیر ریل مترو له شود، و از این واقعه به عنوان سوژهای برای گزارشش استفاده کرد، و دیگران به درستی بهره میبرد تا پسر خانواده رنگین پوست خانه پدر و مادرش را بالا نکشد. او به درستی این کار را مدیریت میکند و شر آنها را برای همیشه از شهرک خلاص میکند. اتو به دلیل مشکل ارثی قلبی راهی بیمارستان میشود اما به مرگ طبیعی میمیرد. وصیت میکند و خانهاش را به مهاجر مکزیکی میسپرد. وانت بزرگی که تازه خریده در اختیار زن مهاجر میگذارد و مینویسد: «فقط تو باید با آن رانندگی کنی، چون تو احمق نیستی.»
پیش از آن هم اتومبیل قبلیاش را به مالکوم (شاگرد سابق همسرش) میدهد.
یک روز صبح، اتو منضبط برف جلو خانهاش را پاک نمیکند و همسر مهاجر مکزیکی متوجه میشود اتفاقی برای او رخ داده. آنها با جسد اتو روبهرو میشوند.
در واقع داستان این فیلم داستان تعامل میان انسانهاست. آدمهایی که گاه چنان از زندگی زخم خوردهاند که نفوذناپذیر و به اصطلاح بستهاند و به اصطلاحفارسی زبانان نم پس نمیدهند و کسانی که مانند مکزیکیها یا ایرانیها میخواهند سر از کار دیگران درآورند.
ملودرام روانشناختی فیلم میتواند اجتماعی هم باشد چرا که اصل موضوع فیلم، نحوه تعامل با دیگران است. فیلم در یک کلام میخواهد بگوید: «با بستن دروازههای دنیا به روی خودت نمیتوانی زندگی کنی. فراموش کن و به زندگیات ادامه بده.» در عین حال فیلم میتواند پیامی جهانی داشته باشد مبنی بر اینکه، دنیا کوچک شده و با نفوذناپذیری و بستن دنیا به روی خود، چیزی حل نمیشود.