همشهری آنلاین، سرزمین ایرانی همسایه روم، روم خوانده میشد؛ سرزمین همسایه چین بزرگ، چین خوانده میشد و سرزمین همسایه هند، سند. به کشور بزرگ چین، ماچین میگفتند؛ یعنی مهاچین یا چین بزرگ که با چین کوچک ایرانی فرق داشته باشد. هنوز در قصه مادربزرگها، اصطلاح چینوماچین زنده است. به قول فردوسی در شاهنامه: «یکی روم و خاور، دگر تور و چین/ سوم دشت گردان و ایران زمین».
«در شینجیان به درون نانوایی رفتم و با زبان الکن چینی گفتم که نان میخواهم. نانوا نفهمید. پس به ترکی گفتم چورک. نانوا خندید و با زبان شیرین فارسی به شاگردش گفت: «گِردِه نان میخواهد».
(از خاطرات نادره بدیعی در سفر به سینکیانگ)
این خاطره را کسی نقل میکند که با فرهنگ ایرانی بیگانه نبوده و نیست اما با این حال، پیش از سفر به سینکیانگ، گستره نفوذ فرهنگ ایران و زبان فارسی برای او نامکشوف بوده. او بیش از یک دهه زودتر از ما به «کاشغر» رسیده و هزاران هزار واژه فارسی را از زبان و لبان مردمان کاشغر جمع کرده و برای ما به ایران ارمغان آورده. کاشغر یا چین کوچک، روزگاری دورترین جای ایران بود. حکومتهای ایران قدیم که اکثرا پایتختشان در غرب و جنوب غربی ایران جای داشت، خیلی به آن دورها کاری نداشتند و اسب قدرتشان به آن دورها که میرسید، از نفس میافتاد. پس هر کس با حکومت درمیافتاد، به چین میگریخت. مانویها، مسیحیها و بوداییهای ایران همه سر از چین درآوردند، حتی زرتشتیهای دگراندیش هم ساکن چین شدند. کمکم چین ایرانی، جایگاه فکر و اندیشه و دانش شد؛ جایگاه علم و هنر. این همان چینی است که در عربی به آن الصین میگفتند و پیغمبر به مسلمانان توصیه کرد: «اطلبوا العلم و لو بالصین» : دانش بیاموزید حتی اگر در جایی دور چون چین باشد.
تا دل هرزهگرد من رفت به چین زلف او
چین ایرانی در قدیم دو بخش داشت؛ ختا و ختن. بخش شمال و شرق را ختا و بخش غرب را ختن مینامیدند. روسها هنوز به کشور چین «کیتای» میگویند که همان ختاست. رشیدالدین فضلالله همدانی در کتاب «جامعالتواریخ» از دیوار چین با نام سد ختای یاد میکند. زبان ختنی از زبانهای ایرانی شرقی است. این زبان در کنار زبان سغدی تا قرنهای نخستین پس از هجرت هم زنده بوده و با حمله اویغورها کمکم از میان رفته.
استان شینجیان یا سینکیانگ با تاجیکستان و افغانستان و پاکستان همسایه است. مرکز آن، شهر ارومچی یا به قول خودشان ئورومچی است. شهرهای تاریخی آن نیز کاشغر و «تورپان» (تورفان) اند. کاشغر در واقع، پایتخت فرهنگی و ادبی آنجاست و تورپان در روزگاری دور، پایتخت مانویان جهان بوده. اولین و تنها حکومت مانوی به دست اویغورها در قرن دوم هجری در تورپان شکل گرفت.
هزاران معبد مانوی که به آن مانستان، یعنی جای ماندن یا خانقاه میگفتند، در تورپان وجود داشته. البته بعضیها به اشتباه فکر میکنند، مانستان از نام مانی گرفته شده که سخت در اشتباهاند. شهر تاشغورغان، مرکز تاجیکان سینکیانگ است. در تقسیمبندی سرزمینهای ایران قدیم، شوروی سابق و چین سهم بردند که پارهای از سرزمین تاجیکان به چین رسید و پاره بزرگتر را روسها چند پاره کردند و کوچکتریناش را تاجیکستان نامیدند. امروز یک تاجیک در تاجیکستان برای دیدار پسر عموی خود در ازبکستان یا چین، نیازمند ویزایی است که شاید هیچگاه به او ندهند.
هزار دُر دَری بین فتاده در بازار
سعدی در گلستان میفرماید: «به جامع کاشغر درآمدم ... پسری دیدم نحوی بغایت اعتدال ... از مولدم پرسید. گفتم: خاک شیراز. گفت از سخنان سعدی چه داری؟ [سعدی که خود را معرفی نکرده بود، شعری به عربی خواند.] پسر گفت: غالب اشعار او در این زمین به زبان پارسی است. اگر پارسی بگویی به فهم نزدیکتر باشد».
در شیراز سراغ سعدی را تنها در دانشگاه میتوان گرفت؛ آن هم فقط در دانشکده ادبیات. چه میتوان کرد که سخندانی و خوشخوانی نمیورزند درشیراز.
اما در کاشغر، امامان جماعت به خط و زبان فارسی گلستان و بوستان سعدی و مثنوی مولوی میخواند. این کتابها در آنجا برای تفریح و لذت ادبی خوانده نمیشوند؛ گلستان و بوستان و مثنوی در آنجا مقدساند.
سالها پیش بزرگترین گنجینه نسخ خطی ایرانی با آثاری به زبانهای سُغدی، فارسی میانه مانوی، اویغوری و چینی در خرابههای چند مانستان در تورپان کشف شد. روزگاری همه این قلمرو در تسخیر زبان و ادبیات سُغدی بود و بعدها سُغدی جای خود را به پهلوی و فارسی داد.
سغدیها از اقوام ایرانی و نیای تاجیکان امروز بودند. به زبان آنها، زبان سغدی گفته میشود. با ورود مانویان از همه جای ایران، خصوصا از جنوب غرب ایران به چین، زبان فارسی که زبان قوم پارس و جنوب غرب ایران بود به شرق رفت و خراسان بزرگ و ماوراءالنهر رفته رفته، پایتخت ادب فارسی شد.
امام جماعت یکی از مسجدهای کاشغر میگوید: «امام اگر فارسی نداند، امام نیست». رهبر شیعیان چین بر این باور است که زبان فارسی، زبان دین ماست ... چراکه در تمامی مدرسههای اسلامی چین، آنها که میخواهند پیشوا و رهبر مذهبی شوند، نخستین شرط آن است که زبان فارسی بدانند، زیرا تمامی کتابهای اصلی مدرسههای اسلامی چین به زبان فارسی است.
جمعیت شینجیان بیش از ۱۴ میلیون است. در آنجا مردمانی از اقوام مختلف گرچه همزبان نیستند اما با همدلی در کنار هم زندگی میکنند که زبان همدلی خود دیگر است و همدلی از همزبانی خوشتر. قوم «هان» چینیتبارند. «تاتارها»، «قرقیزها»، «ازبکها»، «اویغورها» و «ترکمنها»، ترکتبارند و تاجیکها ایرانیتبار.
ابنبطوطه جهانگردی آفریقایی بود که چند دهه پس از مرگ سعدی، مثل او به دور دنیا سفر کرد و سفرنامهای نوشت. در سفرنامه او آمده:
«پسر امیر چینی در کشتی نشست، مطربان و موسیقیدانان نیز با او بودند و به چینی و عربی و فارسی آواز میخواندند. امیرزاده آوازهای فارسی را خیلی دوست میداشت و آنان شعری به فارسی خواندند، چندبار به فرمان امیرزاده آن شعر تکرار کردند، چنانکه من از دهانشان فراگرفتم و آن آهنگ عجیبی داشت و چنین بود:
«تا دل به محنت دادیم/ در بحر فکر افتادیم/ جن در نماز استادیم/ قوی به محراب اندری»
نخستینبار علامه قزوینی دریافت، شعری که برای امیرزاده چینی میخواندند، شعر مشهور سعدی است که چون ابنبطوطه آفریقایی، خوب فارسی نمیدانسته، آن را با لهجه خوانندگان چینی اینطور ثبت کرده وگرنه سعدی سروده: «تا دل به محنت دادهام/ در بحر فکر افتادهام /چون در نماز استادهام/ گویی به محراب اندری». که البته این شعر به صورتهای دیگری هم ضبط شده است.
سعدی در فارس شعر میگفته و خوانندگان در چین، شعر او را با آواز میخواندند؛ آنقدر زیبا که شاهزادگان چینی خواهان تکرار دوباره و سهباره آهنگ بودند.
صدها دانشمند ایرانی در شهرهای آنجا زندگی میکردند که یکی از ایشان، محمود کاشغری است. محمود بن حسین بن محمد کاشغری یکی از دانشمندان زبانشناس ایران قدیم است که در قرن پنجم هجری پس از آنکه زبان اویغوری جای سغدی و فارسی را گرفت، کتاب دیوان «لغات الترک» را در کاشغر نوشت تا ترکان پارسیگوی، فارسی را روانتر سخن گویند. امروزه آرامگاه او در کاشغر، مقبرهای است عزیز. راستی کتاب او به ترجمه و تصحیح دکتر محمد دبیر سیاقی در ایران به چاپ رسیده.
کتاب «فرهنگ واژههای فارسی در زبان اویغوری چین» اثری است از نادره بدیعی. او زنی است از دیار سعدی که قرنها پس از شیخ شیراز به چین میرسد و هزاران واژه فارسی و دُر دَری را که در بازار کاشغر بر زبان و لبان مردمان ریخته، جمع میکند و پس از چندین سده دوباره به پارس ارمغان میآورد، اما شاید کمتر کسی کار با ارزش او را دیده باشد. مقدمه کتاب او پر از خاطرات شیرین چین است.
دومین بانوی ایرانی که زندگیاش را وقف آثار ایرانیان قدیم در چین کرده، دکتر نهال تجدد است که با آموختن زبان چینی، برای نخستینبار متنهای چینی مانویان را در کتابی با عنوان «مانی، بودای روشنایی» به فرانسه ترجمه کرده.
این متنها که سالها در کتابخانه پاریس بیخواننده مانده بود، بعد از هزار سال به دست یک ایرانی ترجمه شد.
تا کجا میبرد این نقش به دیوار مرا
به قول استادی، اگر روزی در خراسان بزرگ و ماوراءالنهر تا سین کیانگ سفر کردی، هرجا از دور کسی یا خانوادهای را دیدی که در زیر آسمان و چادر زندگی میکند و اسبی را بیهیچ تشریفاتی به چوبی بسته، قطعا یا ازبک است یا قرقیز یا قزاق، ولی اگر چهاردیواری دیدی و نیز خانهای، اجاقی و نشانهای از تمدن قدیم، بدان که او تاجیک است و ایرانینژاد. ایرانیان، نخستین ساکنان آن سرزمیناند و نخستین آثار معماری را در آنجا پدید آوردهاند.
معماری کاشغر، ایرانی است؛ همان خانهها و کوچه پس کوچهها، همان ساباطها و زیر کوچهها. همان کاشان، شیراز و تبریز با همان کاشیهای خرد و ریز. ساباط یکی از نشانههای معماری ایرانی است که خارج از مرزهای فرهنگی ایران لنگهاش نیست که نیست. ساباط یا کوچه مسقف، با سقفی کوتاه چند فایده داشته. ۱- پیادهها میتوانستند با عبور از آن از دست سواران حکومتی بگریزند چون تا سوار بیاید پیاده شود و طرف را تعقیب کند، طرف گریخته بود. ۲- سایه خنک آن در گرما، پناهگاهی تابستانی بوده برای رهگذران تا دمی آرام گیرند. ۳- از فضای بالای آن میشد اتاقی ساخت و از پنجرهاش کوچه را دید زد ۴- و تازه جای دنجی بوده برای دیدار یار به دور از نگاه اغیار.
در ماوراءالنهر پلههایی هست که باید رهگذران هنگام بالارفتن، آنها را بشمارند. از قبل مشهور است که تعداد پلهها چندتاست و میگویند هر کس درست بشمارد، بیگناه است و هر کس غلط بشمارد گناهکار. اما معماران قدیم ایرانی به عمد تعداد کمتری پله ساختهاند تا بگویند به درگاه دوست همه گنهکاریم.
در سینکیانگ روی تابلوی مساجد جامع نوشته: جامه مه سچت؛ یعنی مسجد جامع. در کاشغر به مسجد، مسچت میگویند. تهرانیهای قدیم به آن مچد و ایرانیهای قدیم مزگت میگفتند. اگر در شین جیان به هتل بروی، روی تابلویش نوشته مهمانخانه. به رستوران هتل، آشخانه میگویند. به reception هتل که ما تازگیها به آن پذیرش میگوییم، قبولخانه میگویند. در اتاق هتل روی کمد نوشته، جامه کنی. به بانک بازرگانی و صنعت، بانک سودا و صنعت میگویند، به سلمانی، سرتراشخانه، به خیاطی، درزی، به سالنهای پذیرایی، ضیافتخانه و به مغازه طلافروشی، دکان زرگری. میتوانی در دوشنبهبازار با سوداگران (فروشندگان) به فارسی گپ بزنی و کاواپ (کباب) و جگرکاواپ داغ بخوری و در تاریخ قدم بزنی.
کلاهداری و آیین سروری
گرچه در ایران، ما لباسهای ایرانی را فراموش کردهایم و فرنگیپوش شدهایم اما در سینکیانگ مردم هنوز لباس ایرانی به تن میکنند. در ایران باستان، سربرهنه بودن برای مردان و زنان ناپسند بوده. مردان با دستار و کلاه و زنان گاه با روسری و کلاه سر خود را میپوشاندند، تا هم سر و مویشان از گرد و غبار پاک بماند و آفتاب نخورد و هم مویشان روی زمین نریزد و زمین را ناپاک نکند چون آلوده کردن زمین از گناهان بزرگ بوده و موی ریخته منشأ آلودگیها.
در کاشغر همه مردان کلاه به سر دارند. کلاه مردان نشان دهنده نژاد و تبارشان است؛ تاجیک، اویغور و ... کلاه نشاندهنده تاهل و تجردشان و البته مال و مکنتشان نیز هست. بیراه نیست که گفتهاند: «مال و زر سر را بود همچونکلاه».
به کلاه چهارگوش مردانه تاجیکان، طاقی میگویند. در خانه و مسجد طاقیها را به میخ میآویزند. وقتی مردی سراغ طاقیاش را میگیرد، میگویند: «طاقی میخنده». البته طاقی نمیخندد؛ یعنی طاقی میخ اندر است. در «روضهالصفا» میخوانیم: «آن جناب، طاقیه دیگر طلبید و بر سر نهاد».
در کاشغر، حجاب زنان گونهگون است؛ یا روسری و دستمال، یا روبنده و رومال، یا جین پوش و بیحجاب و بیخیال...
چینیان گفتند ما نقاشتر
مانی برای آنکه مردم حرفهایش را بهتر بفهمند، دستور داده بود که نقاشان مطالب کتابهای مانوی را مصور کنند. به همین خاطر در ادبیات فارسی به مانی میگویند نقاش و سرزمین مشهور نقاشان هم در ادبیات فارسی همان سرزمین طرفداران مانی است؛ یعنی چین ایرانی.
پیروان مانی، نخستین مبتکران کتابهای مصور در جهان هستند. اگر آنها نبودند، شاید ما امروز مجلهای مصور مثل «سرزمین من» را نداشتیم. به قول آیدین آغداشلو: نقاشان ایرانی عصر تیموری، ابر چینی را- انگار ارث پدرشان است- در نقاشیهایشان بهکارمیبرند.
هر کو نکند فهمی زین کلک خیالانگیز...
شغل اصلی مردم سرزمین سغد، بازرگانی و تجارت بود. تاجر چند خصوصیت دارد؛ یکی اینکه اهل جدل و چانهزنی هست اما اهل جنگ و دعوا نیست. بازرگانی در آرامش و صلح ممکن است، نه در ناآرامی و جنگ. به همین خاطر، سغدیان تا جای ممکن با کسی وارد جنگ نمیشدند. دوم اینکه برای سفر بازرگانی به کشورهای مختلف و تبلیغات تجاری و فروختن جنس باید زبان آن کشورها را خوب بدانی. در نتیجه، سغدیها به آموختن زبانهای دیگر مثل چینی علاقه نشان میدادند. دیگر اینکه برای بازرگانی باید اهل سفر و بازاریابی بود. جاده ابریشم در حقیقت راه آمد و رفت تاجران و بازرگانان سغدی به چین بود. محصولات نیز به نام کشور سازنده شان مشهور میشدند؛ چوب درختی که به عنوان دارو از چین میآمد، به دارچین مشهور بود. به تمبری که از هند میآمد، تمبر هندی میگفتند و... و.
ادامه این راه به غرب رفت و شهرت محصولات ایران قدیم را به غرب برد.
«ناحیت چینستان بسیار پرنعمت است؛ با آب روان و اندر او معدنهای زر است بسیار و اندرین ناحیت کوهست و بیابان و دریا و ریگ. و ملک او را فغفور چین خوانند و گویند که از فرزندان فریدون است... مردمان این ناحیت، مردمانی خوب صنعتاند و کارهای بدیع کنند... به تبت آیند به بازرگانی و بیشترین از ایشان دین مانی دارند. ملک ایشان شمنی است و از این ناحیت زر خیزد و حریر و پرند و دیبا و دار سینی (دارچین)...» (حدود العالم).
وصف نقشهای چینی، هر جهانگردی را به چین کشانده؛ سعدی از فارس، ابنبطوطه از آفریقا و...
اروپاییان از راه ایران و چین به چین بزرگ (ماچین) سفر میکردند. مارکوپولوی ونیزی از نخستین اروپاییانی است که این راه را رفته و جیمز مرداک انگلیسی از آخرینهاست.
جیمز مرداک در قرن نوزدهم میلادی، سفرنامه خود را نوشته که عبدالرحمنخان افغان آن را با نام «مرآهالشرق» برای ناصرالدینشاه یا به قولی برای مظفرالدینشاه به فارسی ترجمه کرده. مرداک آداب و سنتهای قدیم مردم چین را مشاهده و ثبت کرده.
آمدآمد در میان خوب ختن
ایران قدیم فقط معماری و زبان و تاریخ نیست، ایران طبیعت است و طبیعت، مرزهای طبیعی خود را دارد و مرزهای ما را که برایش جان میدهیم، به قول قدیمیها پشیزی به حساب نمیآورد. سیمهای خاردار زمینی ما برای طبیعت زیرزمینی و آسمانی مفهومی ندارند. باد خراسان پاسپورت نمیشناسد. خورشید روادید ندارد و تابیدن بیریا را به همگان روا میداند. پلیکانها و درناها نادرند و از سیبری تا ایران و چین در پرواز. بیچاره ما، بیچاره ما و جانوران اسیر ما که دربندیم. شمال شرق ایران قدیم، زیستگاه جانوران گوناگونی بوده که از همه آنها شتر بلخ و آهوی ختن آشناترند.
مسافران راه ابریشم، سوار بر شترهای دو کوهان از چین به ایران میآمدند؛ شتر سرخ موی خراسان یا بُختی که به شتر بلخی یا Bactrian Camel هم مشهور است؛ شتر دو کوهانی که اقوام شرق ایران برای شاهان هخامنشی به تخت جمشید هدیه میآوردند و نقشاش بر جایجای دیوارهای تخت جمشید کنده شده؛ بر خلاف شتر یک کوهانی که از سوی جنوب غرب ایران باستان و ممالک آفریقایی و عربی هدیه میآمد. صحرای ختن یا به قول امروزیها تاکلاماکان، سومین کویر بزرگ دنیاست. پیشروی این کویر، یکی از عوامل انقراض نسل آهوی ختن است که مشک آن در فرهنگ ایران زبانزد بوده.
هوای خوش راههای هوایی
تاثیر ایرانیان چه دور و چه نزدیک با زور و زر و کشورگشایی شکل نگرفته است. به همین خاطر با آن که در گذر سالیان جغرافیای سیاسی سرنوشت دگری را برای پارههای این فرهنگ رقم زده است، هنوز لایههای زیر و روی نیرومند آن به زایش و رویش خود ادامه میدهند. هوای خوش این فرهنگ چنان در جان و روان آدمیان دور و نزدیک دمیده شده که بسیاری از اوقات فاصلهها بیمعنا میشوند و مرزها بیهوده. وصف حال این سرگذشت از زبان شاعر شنیدنیتر است:
باغ ها را گرچه دیوار و در است/ از هواشان راه با یکدیگر است
شاخه از دیوار سر بر میکشد/ میل او بر باغ دیگر میکشد
باد میآرد پیام آن زمین/ وه از این پیک و پیام نازنین
شاخه ها را از جدایی گر غم است/ ریشه ها را دست در دست هم است
روایتی از همسفری با آفتاب
رمضان بود. مرد درس تفسیر قرآن داشت. کلیات سعدی و مثنوی مشق میکرد. در چوبی ایستاده در قاب آجری، کوچههای تودرتو، پنجرههای شبیه حافظه و نمازجمعه با مردمان آراسته، آن بنای با سقف سفالی و ستونهای سرخ در جوار هم مسجد است. دورهگرد با چرخ طوافی توی کوچه پیچید و صدایش در گوش ما.
صدای زنگ شترها میآید و آن خط روبهروی آفتاب، جای پای جاده ابریشم است. زن به کاشیهای به رنگ لاجورد، به سرخی عناب و سبزی محراب خیره بود و چند، چندین تصویر دیگر خاطره میسازد...
زمین جای استمرار خلقت است، بیتکرار و اهل تازگیهای مکرر و روایتهای مجدد که انسان، صاحب روایت است، میبیند و نگاه و قاب و تصویر که نمیمیرانند، با تماشا فرمان ایست میدهند. و از شتاب توقع دارند به احترام درنگهای شکل اندیشه بداند کی و کجا جای او نیست! و مسافر پیشهای دارد؛ شغلش تماشاست که میداند باید بگوید چگونه دیده است. تصویر، شاهد روایت مسافر از سفرهای گشاده است، زندگی است که رسم تفاوتهای بسیار واگویههای یگانه فرهنگها را میداند.
ما خواستیم مسافر باشیم. عکس گرفتیم با حرکتهای پیدا و پنهان. عکس، پنهان را پیدا و پیدا را آشکار میکند، نشان میدهد، نشانه است یا رمز، گفتنی دارد به طنین خط و طرح و نقش و رنگ که سایهروشن دارند و ماجراجوی ترنماند. جهان، دیدنی بسیار دارد. ایران دیدنی بسیار دارد. دیدنیهای جهان گاهی شبیهاند و گاه متفاوت. هنر، یکان معاشرت خلاق شبیه و متفاوت است. فرهنگها به هنر زیستن زیبا، خود را آراستهاند.
ایران سرزمین اقلیمهای گوناگون است؛ بستری گوناگون که برای همزیستی انسان و طبیعت، روشهای متفاوتی را درخواست کرده است. البرز، زاگرس، منطقه کویر مرکزی، حاشیه دریای خزر و معاشرین خلیج فارس، رفتارهای متناسب با آنچه هست را اختیار کردهاند و برای ساختن آنچه دوست میداشتند به زیستن پیشنهاد دادند؛ قدر داشتهها را دانستهاند و با درک تناسبهای قدسی، زیبایی، خود و پیرامونشان را آراستند.
تزیین در عرصه درک زیبایی که از جنس خوبی و نظم است، چیزی مزید بر چیزی نیست، تزیین، شناسه و گوهر و اصل و اهمیت است.
چگونه میپوشد، در چه مینوشد، چطور میخواند و نگاهش به کدام رفتار خیره میماند؟ او که ساکن دنیای دیدن و دریافتن آیین زیبایی است.
عکس گاهی از حادثه خبر میدهد، گاهی از دریغ فقدان زیبایی میگوید، گاهی عین زیبایی است و در آن هنگام جادویی، میتواند تزیین زیبایی باشد؛ تشدید آن استقرار متناسب و جادویی.
تصویر، لحظهها را به مانایی میخواند. تصویر، استدلال باورکردنی خلقت است که در تواتر شگفت پرشتابش بسیاری را جا میگذارد. عکاس میرباید تا بر پیشخوان فرهنگ، لحظهای را برای تکرار زیبایی، فکر خلاق و آگاهی استدلال کند.
فرهنگ، آمیزهای از تراکم لحظههای بهیادماندنی است که قرار است رفتار مثبت خودبهخودی باشد، رفتار برگزیدهای باشد و از هرسو بتراود.
ایرانیان با فرهنگ در طول هزارهها، پیشنهادهای بسیار داشتهاند که خود عامل به آن بودهاند تا رؤیت، یقین به همراه آورد که عالم بیعمل، زنبور بیعسل را ماند.
فرهنگ فضا میسازد و آگاهی و مراعات حاصل اوست. زیبایی معاشر فرهنگ است، هربار چیزی برای مکاشفه دارد و به رفتار حاوی اندیشه اشاره دارد.
من در زنگبار تانزانیا، در شبهقاره هند، کنار تصویر تاجمحل، در رود خمبا، در شمالغرب چین، کنار چنارهای بلند در برابر کویر «تاکلاماکان» و نردههای آراسته به دخیلهای آرزو، باور کردم که ما اینچنین بودهایم که آنچنان توانستهایم. انسان آموخته زیبایی، آدم به آهنگ قدسی کیهان بیشتر میبیند، بهتر تماشا میکند، مؤمن است و تصویر میسازد.
عکسهای همراه این یادداشت از شباهتهای متفاوت میگویند. خوب است تنوع زیست فرهنگها باقی بمانند، شباهتها متفاوت باشند تا نمایش حضور تمدن بشری، بازیگران بسیار داشته باشد.
ایرانیان مسلمان به آفریقا، هند و چین رفتند و با خود پیشنهاد داشتند؛ پیشنهاد داشته باشیم مثل یک عکس زیبای باورکردنی.