به گزارش همشهری آنلاین، اینکه با شکارچیهای غیرمجاز بجنگی و جان حیوانات را نجات بدهی که دیگر آخر اکشن و هیجان است؛ اینها کارهایی هستند که یک محیطبان یوز انجام میدهد چون هنوز هم در دشتهای ایران چندتایی یوزپلنگ زندگی میکنند و تعدادشان آنقدر کم هست که اگر محافظت نشوند، به زودی نسلشان منقرض شود.
برای همین، سازمان حفاظت محیطزیست و سازمان ملل متحد، یک عده را مامور حفاظت از این گربهسانهای منحصربهفرد کردهاند. «بیژن ذوالفقاریان» یکی از این افراد است. او برای حفاظت از یوزپلنگهای استان سمنان، آموزش تخصصی دیده و ۱۵ سال سابقه محیطبانی دارد. او حالا سرپرست یکی از پاسگاههای منطقه حفاظت شده و ذخیرهگاه زیست خارتوران در شاهرود است. «یک روز، یک آدم» این شماره، به او و شغل پرماجرایش اختصاص دارد.
آقای محیطبان متولد ۱۳۳۹ است ولی اصلا شبیه ۵۰ سالهها نیست. خودش میگوید که از شش سالگی در کوه و بیابان بزرگ شده و به خاطر همین جوان مانده. اهل روستای زمانآباد از توابع شهرستان «بیارجمند»، نزدیکیهای شاهرود است؛ «تابستانها چون دامدار بودیم، دائما در کوه و بیابان بودم. لحظهشماری میکردم که تابستان برسد و مدرسهها تعطیل شوند تا به بیابان بروم». اولین شغل او دامداری بوده اما گاهی شکار هم میزده. داییاش هم شکارچی بوده.
دایی و خواهرزاده هنوز هم رفاقت محکمی با هم دارند. آنها معمولا با هم برای شکار به کوه میرفتند. اما در نهایت هر دو از شکار توبه کردند و شدند محیطبان! متحول شدن بیژن و داییاش هم داستانی دارد که به موقع برایتان تعریفش میکنیم. حالا البته دایی بازنشسته شده و پسرش «نادر» به جای او در کنار بیژن کار میکند. بیژن میگوید: «به پیشنهاد داییام محیطبان شدم. مرا به خاطر آشناییام با منطقه و حیوانات آن استخدام کردند. از اول دی ۱۳۷۳، در پاسگاه زمانآباد، منطقه حفاظت شده خارتوران کارم را شروع کردم».
او حالا سرپرست همان پاسگاه زمانآباد است و وظیفه دارد از حیوانات و گیاهان منطقه حفاظت کند و اجازه ندهد تا دامهای اهلی بدون مجوز و نظارت برای چرا وارد منطقه شوند. هیچ کس هم حق ندارد بدون مجوز حیوانات منطقه را شکار کند. بیژن و همکارانش صبح خیلی زود، پوتینهایشان را میپوشند و از پاسگاه خارج میشوند و با موتور سیکلت یا خودرو در منطقه گشتزنی میکنند. ممکن است بعضی شبها را در پاسگاه نخوابند و زیر آسمان پرستاره خارتوران شب را به صبح برسانند. آنها آنقدر در منطقه گشتزنی کردهاند که اینجا را مثل کف دستشان بلدند؛ میدانند هر چیزی کجاست، حتی بوتهها و سنگها. اگر چیزی جابهجا شود، آنها حتما متوجه میشوند.
در تعقیب یوز!
در خارتوران حیوانات زیادی زندگی میکنند. یوزپلنگ، پلنگ، گورخر ایرانی، هوبره، قوچ و میش، کل و بز، آهو، جبیر و انواع مارها و مارمولکها، همه ساکنان خارتوران هستند. اما بین آنها، یوزپلنگ از همه مهمتر است چون فقط ۷۰قلاده از یوزپلنگهای آسیایی بیشتر باقی نمانده که همگی در ایران زندگی میکنند. یوزپلنگها سریعترین دوندههای جهان هستند و میتوانند با سرعت ۱۱۰ کیلومتر در ساعت بدوند.
بیژن در چند دوره آموزشی درباره حفاظت از یوزپلنگ شرکت کرده. میگوید اولین برخوردش با یوز پلنگ در کودکی بوده؛ وقتی همراه داییاش به دشت رفته بوده. بعد از آن نه بار دیگر موفق شده یوزپلنگ را از نزدیک ببیند؛ «یوزپلنگ حیوان ترسویی است؛ به محض اینکه متوجه انسان شود فرار میکند. به خاطر همین، دیدن یوزپلنگ خیلی مشکل است. باید در طبیعت باشی تا بتوانی آنها را ببینی».او هر روز در منطقه گشت میزند. اگر یوزپلنگ یا اثری از آن (مثل ردپا) را دید، در فرم مخصوصی ثبت میکند و با دوربین عکاسی از آن عکس میگیرد.
در این فرم، زمان و موقعیت مشاهده را وارد میکنند تا بعدا همه اطلاعات به دست آمده را جمعبندی کنند و از تعداد و محل زندگی یوزپلنگها در منطقه باخبر شوند. تا به حال، دوبار یوزپلنگی را دیده که شکارش را به دندان گرفته ولی چون آن زمان پاسگاههای محیطبانی دوربین عکاسی نداشتند، موفق نشده از آنها عکس بگیرد؛ «یوزپلنگها فقط گوشت تازه میخورند. به خاطر همین برای هر وعده غذایشان شکار میکنند».
او میگوید: «قبلا مردم اطلاعات زیادی درباره یوزپلنگ نداشتند اما حالا به خاطر آموزشهایی که از طریق محیطبانها و دانشجویان محیطزیست به مردم منطقه داده شده، همه ارزش یوزپلنگها را میدانند. خیلی وقتها مردم روستاهای اطراف به ما گزارش مشاهده یوزپلنگ را میدهند».اما وظیفه اصلی بیژن جلوگیری از ورود شکارچیان غیرمجاز به منطقه است.
چون بعضی از شکارچیان برای فرار از قانون و پرداخت نکردن جریمه به طرف محیطبانان تیراندازی میکنند، محیطبانان هم برای دفاع از خود و نگهبانی از منطقه مسلح هستندتابه حال بخت یار آنها بوده چون تعداد زیادی از محیطبانان در مناطق دیگر به خاطر تیراندازی شکارچیان متخلف، شهید شدهاند؛ «اگر قرار باشد که ما بترسیم نمیتوانیم کار کنیم چون وقتی صبح از پاسگاه خارج میشویم، معلوم نیست که شب میتوانیم دوباره برگردیم یا نه؛ مخصوصا اگر برای گشتزنی به حاشیه کویر برویم چون آنجا مسیر تردد قاچاقچیان مواد مخدر هم هست».
او عاشق کارش است. وقتی با کلی احساس از کوه و بیابان و حیوانات دشت صحبت میکند، میشود این موضوع را فهمید؛ «پشت میز نشستن برای محیطبانها زجرآور است. ما باید دائما در بیابان باشیم. وقتی بعد از چند روز کار، برای استراحت به خانه میرویم، لحظهشماری میکنیم تا دوباره به بیابان برگردیم. به خاطر همین است که محیطبانها معمولا سعی میکنند یکی دو سال دیرتر بازنشسته شوند». محیطبانها معمولا چند روز را به طور شبانهروزی کار میکنند و چند روز را برای استراحت به منزل میروند. وقتی به منزل میروند هم باید به خانه و خانوادهشان برسند و وقت زیادی برای استراحت ندارند. منزل بیژن با محل کارش حدود ۲۷۰ کیلومتر فاصله دارد. او ساکن شاهرود است و در زمانآباد (۹۰ کیلومتری بیارجمند) خدمت میکند.
پدر بودن یا محیطبان بودن
بیژن حتی به خاطر بیماری فرزندش هم کارش را رها نکرده. او یکبار این خاطره را در همایش «روز محیطبان» نوشته و به خاطر آن جایزه گرفته؛ «پارسال دخترم مریض بود. من از بیماریاش خبر نداشتم چون دو روز در منطقه گشتزنی کرده بودم و شبها به پاسگاه نرفته بودم. وقتی از ماموریت برگشتم، از مخابرات زمانآباد با خانه تماس گرفتم. کسی جواب نداد، کمی نگران شدم. به طرف پاسگاه به راه افتادم. در راه یکی از محلیها به من گفت که یک وانت نیسان دیده که به طرف منطقه «واشنگ» میرود.
او سرنشینان وانت را شناخته بود. یکی از آنها با من فامیل بود و در واشنگ برای گوسفندانش آغل داشت. میدانستم یک اسلحه برنو جوازدار دارد و برای شکار به طرف واشنگ میرود چون آنجا معدن قوچ و میش است. به طرف پاسگاه رفتم تا وسایلم را بردارم. به محض رسیدن، خانوادهام تماس گرفتند و گفتند که دخترم به خاطر مشکل کلیه در بیمارستان بستری است. گفتم اگر تمام خانوادهام هم در بیمارستان باشند، امشب را نمیتوانم بیایم ولی سعی میکنم تا فردا شب خودم را برسانم.
وقتی به طرف واشنگ راه افتادم، اشک میریختم، دو بار هم نزدیک بود ماشینم چپ کند. همکارانم در پاسگاه نزدیک واشنگ را خبر کردم و به همراه آنها به منطقه رفتیم. اثری از وانت نبود. یکی از چوپانان را دیدیم. او به ما گفت که بله، آنها اینجا بودند. داخل آغل گوسفندانش را گشتم و مقداری گوشت و پوست شکار پیدا کردم. همانجا صورتجلسه را تنظیم کردم و صبح به خانهاش رفتم. به او گفتم چرا قوچ شکار کردی؟ گفت آقا بیژن، ما با هم فامیل هستیم، خودت یک کاری بکن.
گفتم من هیچ کاری نمیکنم چون تو یک سر سوزن به فکر آبروی من نیستی. بقیه گوشت شکار و اسلحهاش را از او گرفتم و او را به دادگاه بردم. دادگاه او را جریمه کرد. وقتی کار تمام شد، به طرف شاهرود راه افتادم. ساعت ده شب بود که به بیمارستان رسیدم. هم به وظیفهام عمل کرده بودم و هم دخترم را برای مداوا به مشهد بردم. خدا را شکر، بعد از عمل جراحی دخترم، دکتر گفت که حالش خوب است و حالا دیگر مشکلی ندارد».
بیژن دو تا دختر دارد. از او میپرسیم: «دختر به محیطبان میدهی!؟». میخندد و جواب میدهد: «تا هر چه قسمت باشد اما اگر پسر داشتم حتما تشویقش میکردم که محیطبان شود». بزرگترین آرزویش هم این است: «روزی برسد که خارتوران حداقل هزار رأس قوچ و میش و ۲۰۰ قلاده یوزپلنگ داشته باشد، از منطقه حفاظت شده به پارک ملی تبدیل شود و همه دامها از آن خارج شوند». وقتی به او میگوییم که برای خودت چه آرزویی داری، میخندد و میگوید: «آرزو میکنم همیشه سالم باشم تا بتوانم بروم کوه!». چه میشود کرد، این آرزوی یک محیطبان است!
محیطبانی که به خاطر قتل غیرعمد یک شکارچی بازداشت شد
صیاد به دام افتاد
بیژن ذوالفقاریان و همکارانش آنقدر به وظیفهشان پایبندند که حتی یکبار به خاطر همین زندانی شدهاند. نادر کرمی که پسر دایی بیژن است، با او در خارتوران خدمت میکند. آنها یکبار به خاطر انجام وظیفه، سال نو را در بازداشتگاه تحویل کردهاند. بیژن آن ماجرا را تعریف میکند: «۲۷ اسفند ۱۳۸۱ بود و نادر باید برای استراحت به منزل میرفت. چون در اواخر اسفندماه، شکارچیان غیرمجاز زیادی به منطقه میآیند، از نادر خواستیم تا در پاسگاه بماند. به همراه هم و با دو موتورسیکلت در منطقه گشتزنی میکردیم که به یک موتور سیکلت برخوردیم. سرنشینان آن دو نفر بودند که یک تفنگ شکاری تکلول داشتند. من از یک طرف و نادر از طرف دیگر به آنها نزدیک شدیم.
وقتی که من به طرف آنها رفتم، فرار کردند اما نادر غافلگیرشان کرد. آنها در حال فرار بودند که موتورشان و موتور نادر به زمین خورد. یکی از آنها خیز برداشت و اسلحه نادر را برداشت و به همین خاطر نادر با او گلاویز شد. در همین کشمکش از اسلحه تیری شلیک شد و به سینه شکارچی خورد. شکارچی یک ربع بعد فوت کرد. ماموران نیروی انتظامی آمدند و ما را به همراه شکارچی دیگر به بازداشتگاه بردند. چون در روزهای تعطیلات نوروز بودیم، بازداشت من هشت روز طول کشید اما نادر ۱۱ماه در زندان ماند تا اینکه موفق شد از خانواده متوفی رضایت بگیرد. دیه آن شکارچی را هم سازمان محیطزیست داد، نادر هم ۶ میلیون تومان برای جلب رضایت خانواده او پرداخت کرد و از زندان آزاد شد».
وقتی بیژن متحول شد
آقای محیطبان قبل از اینکه مراقب حیوانات باشد، آنها را شکار میکرده و گوشتشان را میخورده ولی یک شعر ناگهان او را متحول کرد؛ «یک روز که دنبال شکار رفته بودم، شعری از مهدی سهیلی شنیدم که خیلی روی من تاثیر گذاشت. شعر بلندی است ولی من همهاش را حفظم؛ الا ای مرد تیرانداز / ای صیاد صید افکن / به بانگ ناله تیری/ سکوت دلپذیر دشت را مشکن/ میفکن تیر در صحرا/ که از تیر تو برپا میشود هر سو هیاهویی/ پرد مرغ هوا سویی/ دود آهو بره سویی/ در آن هنگامه وحشت/ به خاک دشت میغلتد/ زتیری ماده آهویی...» . و در آخر شعر میگوید: «الا ای مرد تیرانداز / ای صیاد صیدافکن/ بگو با من چه حالت میرود با تو/ اگر تیری خدا ناکرده/ فرزند تو را بر خاک اندازد/ وز این داغ توان فرسا/ صدای ضجه تلخ تورا / در گنبد افلاک اندازد».
او میگوید که هربار یک شکارچی جدید را دستگیر میکند، این شعر را برای او میخواند و روی بسیاری از آنها هم تاثیر گذاشته است؛ «این شعر واقعیت است. اگر بره حیوان را بگیری، حیوان نمیرود. کمی دورتر میایستد و فریاد میزند. فرقی نمیکند، حیوانها هم مثل ما بچههایشان را دوست دارند».
آقای محیطبان برای گشتزنی وارد منطقه میشود
دوربین سرنخ به همراه محیطبانهای منطقه حفاظتشده خارتوران به گشتزنی رفت تا از یک روز کاری آنها عکسبرداری کند. اینجور مواقع نمیدانی چه اتفاقی میافتد، ممکن است با چند نوع حیوان نادر و عجیبوغریب برخورد کنی یا حتی ممکن است به پست شکارچیهای غیرمجاز بخوری. اینجا دیگر هیجان شروع میشود و تعقیب و گریز که ممکن است خدای نکرده حادثهای هم به دنبال داشته باشد. چه میشود کرد. طبیعت برای محیطبانها حکم ناموس را دارد و آنها حاضرند جان خود را برای طبیعت فدا کنند. آنها سرباز طبیعتاند!