متولد ۷۹ بود، نزدیک یک سالگی‌اش بود که چشمم به لوگوی چند رنگش افتاد. آن پنجشنبه شعله‌ای در ناخودآگاهم روشن شد که حالا ۲۰ سال است همچنان می‌سوزد و راه خودش را به همه زندگی‌ام پیدا کرده است.

همشهری؛ دوچرخه - شراره داوودی(روزنامه نگار): «دوچرخه» مهم‌ترین، بزرگترین و اثرگذارترین اتفاق همه دوران نوجوانی‌ام بود؛ آن‌قدر مهم بود که حتی وقتی سنم از ۱۷ سالگی رد شده بود، نمی‌خواستم در تیم جوان‌ها باشم و می‌ترسیدم که بزرگ شدن مرا از هم‌رکابی بیندازد!

در همه ۲۰ سال گذشته نوجوان‌های زیادی با «دوچرخه» همراه شدند، رشد کردند، یاد گرفتند، کتاب خواندند، فیلم دیدند، کاردستی درست کردند و با همین تجربیات، استعدادهای خودشان را پیدا کردند؛ نویسنده، شاعر، خبرنگار، عکاس و نقاش‌هایی از دل نامه‌های نوجوانانه متولد شد، بچه‌هایی که همین حالا هرکدام در گوشه‌ای از کشور سرگرم کار هستند و پای صحبت‌های‌شان که بنشینی دوچرخه را همان نیروی محرکه و آموزشی معرفی می‌کنند که مسیر زندگی‌شان را تغییر داد.

ما، نسل ما و اصلا خود من خوش‌شانس بودیم که با دوچرخه و آدم‌هایش که از صادق‌ترین‌ها بودند، آشنا شدیم. یک زندگی بدون هدف و حتی بی‌برنامه در دوران نوجوانی، تبدیل به چیزی شده بود که شوق نامه نوشتن و فرستادن، شوق چاپ شدن نوشته، شوق داشتن کارت خبرنگار افتخاری همه زندگی را تغییر می‌داد و من، شراره داودی اگر امروز عنوان خبرنگار را روی خودم می‌گذارم، همه‌اش را از دوچرخه دوست‌داشتنی دارم.

همه این‌ها را گفتم که فقط گوشه‌ای از تاثیر این ضمیمه کوچک هفتگی گفته باشم، اما در دو سال گذشته اوضاع خوب نبود، گاهی دوچرخه روی دکه نیامد، گاهی آنلاین منتشر شد، گاهی صفحه‌هایش کم شد و بعد یک روز دیگر نبود! دوچرخه دیگر نبود... یعنی آن لوگوی عزیز ما که بارها و بارها روی کارت پستال‌ها درستش کرده بودیم، دیگر نبود! مگر می‌شد؟ شد و اتفاق افتاد و مدت‌ها خبری نبود. 

حالا خبر آمده، خبر خوبی آمده... گفتند زین و رکابش را روغن‌کاری کردند، گفتند قرار است هم‌رکاب‌های جدیدی بیاید و دوچرخه را دوباره «آغاز» کنند. یک آغاز دلنشین که از شنیدنش و فقط شنیدنش دلم غنج رفت. من به «دوچرخه» ایمان دارم، در همه بالا و پایین‌ها نشان داده که شاید سرعتش کم شود، شاید گاهی زنجیرش در برود، اما همیشه بوده و ادامه داده و دست نوجوان‌ها را گرفته. حالا هم امید دارم، امید به مسیر روشنی که فقط با کمی تلاش و همراهی اتفاق می‌افتد.

دوچرخه عزیزم از برگشتنت آنقدر خوشحالم که دوباره سراغ آرشیو قدیمی‌ام رفتم و ساعت‌ها غرق نوشته‌های قبلی شدم، تو زبان نوجوان‌های قدیم را خوب یاد گرفتی، نوجوان‌های امروزی تغییر کردند، نسل‌ها عوض شده، با این‌حال تو یاد می‌گیری و همراهشان هستی و دستشان را می‌گیری، درست مثل همه ۲۰ سال گذشته!

بیش باد!

منبع: روزنامه همشهری