همشهری آنلاین، ایران قدیم چهار ولایت داشت؛ شرقی، غربی، شمالی و جنوبی. ولایت شرقی، شامل خراسان و ماوراءالنهر بود. جنوب رود جیحون یا آمودریا، خراسان نام داشت و آن سوی آمو، فرارود. شهرهای بزرگ خراسان و ماوراءالنهر عبارت بودند از: بلخ، بخارا، سُغد، سمرقند، خجند، چاچ، هرات، مرو، خوارزم، طوس و نیشابور. اما برای ایرانیان بلخ جای دیگری بود؛ آنقدر عزیز بود که آن را بلخ بامی مینامیدند؛ یعنی درخشان. هنوز مردم افغانستان اینجا را عزیز میدارند و «مزارجان» میخوانند و هرجای دنیا که دلشان میگیرد، «بیا که بریم به مزار» را زمزمه میکنند.
ترانه «بیا که بریم به مزار ملاممدجان» یکی از محبوبترین ترانههای قدیمی افغانستان است؛ ترانهای مردمی که دهها خواننده افغانستان تاکنون آن را اجرا کردهاند. اما برای مردم افغانستان اجرای ساربان چیز دیگری است. ساربان در سالهای دور - در زمان آبادی افغانستان و پیش از آغاز جنگهای ۳۰ سال اخیر - اجرایی جاودانه از این ترانه به یادگار گذاشته و خود سالها بعد دور از وطن درگذشته.
درباره هویت ملامحمدجان داستانهای گوناگونی گفتهاند اما راویان این داستانها همگی نامدارترین ملامحمد تاریخ که اهل مزارشریف و بلخ بوده و دور از وطن درگذشته را از یاد بردهاند؛ ملامحمد بلخی یا مولانا. گویی این ترانه، مولانا را به بازگشت دوباره از قونیه به زادگاهش بلخ فرامیخواند. مولانا دوران کودکیاش را در بلخ گذرانده بوده و بهاء ولد - پدر مولانا - که از علمای بلخ بوده، در گریز از مغولان، با خانوادهاش مجبور به هجرت از خراسان به شهرهای غرب ایران قدیم شده است. در آن زمان آنان که چون فریدالدین عطار نیشابوری در وطن ماندند، در حمله مغولان جان دادند. در حمله چنگیز مردمان بلخ قتل عام شدند و همه شهر ویران شد. اما این اولین و آخرین ویرانی بلخ در تاریخ نبود.
قدیمیترین شهر جهان
هیچ کتاب جغرافیایی نیست که در آن نامی از بلخ نبرده باشند. در کتابهای ایران ساسانی به زبان پهلوی و هم در کتابهای ایران پس از اسلام به فارسی و عربی اخبار و گزارشهای گوناگونی از تاریخ بنای بلخ موجود است. در نوشتههای باستانی از بلخ با صفت بامی یاد شده است. در کتاب وندیداد که به زبان اوستایی در دوره ساسانی تدوین شده، بلخ پس از ایرانویج و سغد و مرو، چهارمین شهری است که اهورا مزدا، خود بنیان گذاشته است.
در متن پهلوینامه شهرستانهای ایران ساخت شهر نوازگ در سرزمین بلخ به اسفندیار - پسر گشتاسپ- منسوب شده؛ بلعمی و حمدالله مستوفی ساخت بلخ را به کیومرث نسبت میدهند؛ اما طبری، ابن اثیر و مسعودی لهراسب را بانی شهر بلخ میدانند. نزدیک به ۳ هزار سال پیش ایرانیان برای نخستین بار در نواحی سرزمین بلخ حکومت پادشاهی تشکیل دادند که اخبار آن را در بخش پیشدادیان و کیانیان شاهنامه فردوسی میخوانیم. بنابر داستان زندگی زرتشت در متون پهلوی، او هنگام نیایش به دست تور برادروش در آتشکده نوبهار بلخ کشته شده است.
بلخ یکی از ساتراپیهای پادشاهی بزرگ هخامنشی بوده. به هر ایالت پادشاهی هخامنشی که حکومتی محلی داشته یک ساتراپی میگفتهاند. نام قدیم بلخ یعنی «باختر» در کتیبه بیستون داریوش در کرمانشاه آمده و فرماندار آن به نام دادرشی را از فرماندهان وفادار به داریوش بزرگ دانستهاند او در اوایل پادشاهی داریوش که بسیاری از فرمانداران ایالات و شاهان محلی در برابر او ایستاده بودند، در پاسداری از پادشاهی داریوش بسیار کوشیده است. در پادشاهی هخامنشی به دلیل اهمیت بلخ همواره حاکم آن از بین نزدیکان خانواده هخامنشی انتخاب میشده است؛ ویشتاسپ پدر داریوش در زمان پادشاهی پسرش حاکم بلخ بود و ویشتاسپ پسر خشایارشا و سغدیانوس پسر اردشیر هخامنشی نیز از شاهان محلی بلخ بودهاند.
اما در پایان کار هخامنشیان و هنگام حمله اسکندر جای چنین مردانی خالی بوده است.
یونانی کوچک در ایران بزرگ
ارسطو - معلم اسکندر مقدونی - با شاگرد خود در کلاس درس بارها از شکوه و ثروت و گنجهای بلخ سخن گفته بود. با انقراض هخامنشیان و برپایی حکومت اسکندر و جانشینان او که گسترشدهنده فرهنگ و زبان یونانی در ایران بودند، بلخ که یکی از مراکز مهم فرمانروایی در ایران شرقی بود، گرچه مقاومتی سرسختانه و دلیرانه در برابر حمله اسکندر کرد اما پس از شکست به صورت بزرگترین مرکز اشاعه فرهنگ یونانی درآمد و فرهنگ یونانی با نیرویی صدچندان نسبت به دیگر مناطق ایران در بلخ گسترش یافت.
شهرهایی بزرگ به سبک معماری یونان با معابد و آمفیتئاترها و ورزشگاهها در دل ایران شرقی ساخته شد. در آثار باستانی افغانستان انبوه آثار هنر ایرانی در دوره جانشینان اسکندر به سبک یونانی وجود دارد که کم از آثار هنری باشکوه یونانی ندارند. به علت جنگهای ۳ دهه اخیر در افغانستان، فرصت و آرامش لازم برای پژوهشها و مطالعات منظم باستانشناسی و کشف بیشتر رازهای تاریخ ایران باستان وجود نداشته است.
شاید به دلیل بازسازی بلخ در دوره سلوکیان است که بعضی از نویسندگان کتابهای جغرافیای تاریخی، اسکندر را بانی شهر بلخ میدانند. یاقوت حموی اسکندر را بانی بلخ میداند و فقیه همدانی، ذوالقرنین را.
همانگونه که اشکانیان در ایران غربی رفتهرفته قدرت گرفته و به حکومت جانشینان اسکندر پایان دادند، کوشانیان هم در ایران شرقی قدرت را به دست گرفتند. کوشانیان پادشاهی بزرگ و قدرتمندی را در شرق ایران باستان بنیان گذاشتند که به امپراتوری بلخ (Bactrian Empire) مشهور است.
گرچه هسته اصلی این پادشاهی سرزمین بلخ بوده اما این حکومت به سرعت به سراسر ایران شرقی گسترش یافته و نواحی افغانستان و پاکستان و بخشی از شمال آمودریا در تاجیکستان را هم شامل شده است. نامدارترین شاه کوشان، کانیشکا نام داشته. البته چند تن از پادشاهان کوشان به این نام خوانده میشدهاند که یکی از آنها کانیشکای کبیر است که مردی آزاد اندیش بوده و در دوره پادشاهی او ایران شرقی میزبان مردمان سرزمینهای همسایه با دینهای گوناگون شده که از آزادی کامل دینی و فکری در پادشاهی بلخ برخوردار بودهاند.
گرچه او به دین باستانی ایرانیان ارادت و اعتقاد کامل داشته اما از آنجا که با پیروان ادیان دیگر مهربان و خوشرفتار بوده، بودائیان جهان او را یکی از قدیسان و بزرگان دین بودا میدانند. در دوره کانیشکا و به دستور او هزار معبد بودایی در قلمرو پادشاهی کوشان ساخته شده که بسیاری از آن آثار باارزش تاریخی در یک دهه گذشته به دست طالبان در افغانستان برای همیشه نابود شدند. کانیشکا آنقدر در ایران شرقی محبوب و محترم بوده که پس از قرنها در زمانه ما بسیاری از مردم افغانستان نام فرزندانشان را کانیشکا میگذارند.
پس از انقراض اشکانیان به دست ساسانیان در ایران غربی، پادشاهی ساسانی رفتهرفته به گسترش حوزه فرمانروایی خود پرداخت. با حمله شاپور ساسانی به ایران شرقی و تصرف پایتخت کوشانیان- پیشاور- سلسله کوشانی منقرض شده و ساسانیان همانگونه که در ایران غربی قدرت را به دست گرفتند، در شرق هم به قدرت رسیدند و در این دوره پادشاه ساسانی یکی از شاهزادگان نزدیک خود را به شاهی کوشان منصوب میکرده و از این به بعد کوشانیان در تاریخ، جای خود را به کوشانشاهان دادهاند. در واقع کوشانشاهان به شاهان محلی ساسانی منطقه بلخ گفته میشود.
زبان ایرانی، خط یونانی
تاریخ زبانهای ایرانی به ۳ دوره تقسیم میشود؛ زبانهای ایرانی باستان، ایرانی میانه و ایرانی نو. به زبانهایی که از سقوط پادشاهی هخامنشی تا ظهور سلسله صفاریان در سراسر ایران قدیم رایج بوده زبانهای ایرانی میانه میگویند. زبان بلخی یکی از زبانهای ایرانی میانه شرقی است و زبان پادشاهی کوشان. انتخاب زبان بلخی برای نوشته روی سکههای پادشاهی کوشان ابتکار شخص کانیشکای اول بوده است.
تا پیش از پادشاهی کانیشکای اول سکههای کوشانیان به سبک دوره اسکندر و جانشینانش به زبان یونانی ضرب میشد. با این اقدام کانیشکا زبان یونانی برای همیشه از این منطقه رخت بربست. گرچه خاستگاه زبان بلخی منطقه بلخ بود اما با گسترش پادشاهی کوشانی بلخ، قلمرو زبان بلخی از شمال تا تاجیکستان و مرز چین و از جنوب به سراسر افغانستان و پاکستان امروزی تا شمال هند گسترش یافت.
چون پیش از به قدرت رسیدن کوشانیان این منطقه در اختیار جانشینان اسکندر بود که زبان و خط یونانی را به عنوان زبان و خط دولتی به کار میبردند، کوشانیان هم از خط یونانی برای نوشتن زبان ایرانی استفاده کردند و متون و کتیبههای این زبان به خط یونانی نوشته میشد. تا چندی پیش جز روی چند کتیبه و سکه، اثر دیگری از زبان بلخی به دست نیامده بود اما کشف چند کتیبه و تعداد زیادی سند لاکومهر شده اقتصادی که به دست نیکلاس سیمز ویلیامز - ایرانشناس برجسته انگلیسی - در این یک دهه، کشف رمز و ترجمه شده، بسیاری از رازهای سر به مهر تاریخ باستانی بلخ را گشوده است. کتیبه مهمی به نام «رِباطک» یکی از این آثار باستانی ارزشمند تاریخ ایران باستان است که شباهت بسیاری به کتیبه داریوش بزرگ در بیستون دارد و اتفاقات نخستین سال به قدرت رسیدن کانیشکا را شرح میدهد.
لاله و لعل و لاجورد
آثار باستانشناسی نشان میدهد که بشر دستکم در ۲۵۰ هزار سال پیش در منطقه بلخ زندگی میکرده است. رشته کوههای پامیر در مشرق، هندوکش در جنوب و حصار در شمال، از ۳ سو کوهپایه و دشت بلخ را احاطه کرده و در بهار و تابستان، آب فراوان برف، شاخههای آمودریا (جیحون) را پرآب و دشتها را سرسبز و چمنزارها را گلزار و لالهزار میکند.
چراگاههای فراخ و سرسبز این منطقه پذیرای هزاران هزار گوسفند، گاو، بز، اسب و شتر دوکوهان بلخ است و دامداری در بلخ رونق بسیار دارد. تفریح و سرگرمی دامداران هم مسابقات بزکشی است که سوارکاران چابک بر سر ربودن لاشه بزی با هم میجنگند و گاه در این میدان پرهیاهو و نفسگیر پیروز میدان، زنان سوارکار هستند. معادن فلزات و سنگهای گرانبهای بلخ و بدخشان مثل لاجورد و لعل در همه تاریخ در جهان پرآوازه بوده و حتی در داستانهای کهن، بلخ را خاستگاه طلا هم دانستهاند.
ترنج، نیشکر، نیلوفر، صابون، عطر، کنجد، برنج، جوز، بادام، مویز، شیره انگور، انجیر، انار، زاج، کبریت، سرب، زرنیخ، نمک، هیزم، فراوردههای دامی، روغن و پوست از محصولات مشهور بلخ در ایران قدیم بوده و این شهر صنعتگران دباغ، نجار و فلزکار مشهوری هم داشته است. آهنگری، مسگری و زرگری بلخ زبانزد بازاریان قدیم بوده و داستان گنه کردن آهنگری در بلخ، داستان مشهور ادب فارسی.
قنادان و شکرفروشان و شکرریزان بلخ بهترین شکر سپید یا فانیذ را عرضه میکردهاند و بی راه نیست که مولانا در شعر خود بسیار از آنها یاد میکند؛ یقینگشت که آن شاه در این عرش نهان است/ که اسباب شکرریز مهیاست خدایا
بلخ سرزمین عجایب بوده و در عجایب نامهها از شگفتیهای آن بسیار یاد شده است؛ چنانکه دمشقی در کتاب «نخبه الدهر» میگوید: «... سنگ استخوان ربا ... سنگی زرد و زبر است و از بلخ به دیگر شهرها برده میشود. چون این سنگ به استخوان نزدیک گردد، آن را میرباید...». و این همه نعمت و شگفتی تنها گوشهای از ثروتهای باستانی بلخ بوده است.
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
بلخ آنقدر فاخر، باشکوه و ثروتمند بود که در زبان عربی واژه «تبختر» را به معنی تفاخر، تکبر و با ناز و شوکت خرامیدن از نام قدیم بلخ، باختر ساختند. بلخ مرکز فقها و دانشمندان بزرگ تاریخ اسلام بوده است. دارالفقاهه، دارالخلافه، امالبلاد، ام القراء و دارالاجتهاد از القاب بلخ در کتب دوره اسلامیهستند. طبق یک اعتقاد عوامانه در افغانستان، مدفن امام علی(ع) در مزارشریف قرار دارد.
در کتب قدیمی تاریخ بلخ این حکایت که در صحت آن جای تردید است، اما درست یا نادرست نشان ارادت بلخیان به حضرت علی(ع) است، آمده که در زمان حکومت سلطان سنجر ملکشاه سلجوقی (۵۳۰ ه. ق) در کتابخانه دارالحکومه شهر مرو دفترها و نامههایی از ابومسلم خراسانی پیدا شده.
ابومسلم مروزی که خود اهل مرو و حاکم آن منطقه بوده، پیش از آنکه حکومت امویان را ساقط کند و عباسیان را روی کار آورد، با امام جعفرصادق(ع) مکاتبه داشته است؛ امام صادق(ع) به ابومسلم فرمان داده بود که پیکر پاک جد بزرگوارش را که در صندوقی در نجف مدفون بوده، به بلخ انتقال دهد تا پس از فتنه بنی امیه به مدینه برده شود. ابومسلم به یاری عیاران و پهلوانان خود و به فرماندهی حریف مروزی این کار را به انجام رسانید و حضرت را در روستای خواجهخیران در حومه بلخ به خاک سپرد. به دستور سلطان سنجر، بزرگان بلخ مامور گشودن بقعه شدند و در آنجا صندوقی از فولاد، قرآنی به خط کوفی و یک شمشیر و یک سنگ با نوشته «هذا ولیالله، علی اسدالله» یافتند.
چنین لوحی هنوز هم در گنجینه مزارشریف موجود است. به فرمان سلطان سنجر، گنبد و بارگاهی در آنجا ساخته شد که در قتلعام مردم بلخ به دست چنگیز در قرن هفتم هجری تخریب شد. با بازسازی دوباره این مزار در قرن نهم و در زمان سلطان حسین بایقرا، روستای خواجه خیران جای بلخ را گرفت. معماری امروز بنا به سبک معماری عصر تیموری شهرهای سمرقند، بخارا و هرات است. اهل مزار به آستان مقدس این بقعه که از نظر معماری و کاشیکاری، معرق فیروزهای و نیلی منحصر به فرد است، «روضه مبارک» یا «روضه شاه ولایت» میگویند و اشعار عامیانه و مردمی بسیاری درباره صاحب این مزار، «سخی جان» زمزمه میکنند.
مزارات مزار
شهرهای بزرگ و با اهمیت تاریخ ایران گورستانهای تاریخی مشهوری دارند. روضه مبارک مزار شریف تنها مزار مشهور بلخ نیست. مزارات و اماکن متبرکه بلخ از گورستانهای مهم تاریخ اسلام به شمار میروند. در کتاب «فضایل بلخ» حتی حکایاتی درباره وجود مدفن پیامبر(ص) در بلخ وجود دارد. ایوب نبی به روایتی در بلخ مدفون است. مزار محمد حنفیه فرزند امام علی(ع)، مزار خواجه روشنایی، مزار خواجه پیاده، مزار خواجه ابونصر پارسا، مزار میر روزهدار، مزار بابا غولک، مزار مولانا دوست صحاف، مزار بابا ابدال و صدها تن از بزرگان دین، عرفان و علوم قدیم در بلخ قرار دارند.
گورستانهای نوبهار، اسپریس و سرتل یا میدان و گورستان محله نه گنبد، بعضی از مزارات مشهور قدیم بلخ هستند که صدها تن از دانشمندان و علمای ایران قدیم در آنها آرمیدهاند. گرچه ما تنها نام چند تن از مشاهیر بلخ همچون مولانا جلال الدین محمد بلخی، شیخ الرئیس ابوعلی سینا، ناصرخسرو قبادیانی بلخی، عنصری بلخی، شهید بلخی و ابوشکوربلخی را شنیدهایم اما فهرست الفبایی شخصیتهای مشهور تاریخ ایران قدیم که اهل بلخ بودهاند، بسیار بلند است و حضور این همه نامداران دین و دانش و فرهنگ نتیجه وجود مدارس علمی و عالی گوناگون در بلخ است.
مدرسه در مدرسه بود
«بلخ شهری است با ۴۰۰ مدرسه عالی و ۹۰۰ دبیرستان معتبر»؛ این گفته واعظ بلخی، یکی از دانشمندان قدیم ایران است. بسیاری از دانشمندان نخبه ایران قدیم که برای تحصیل به بلخ میآمدهاند، به اصرار بلخیان همانجا ساکن میشدهاند؛ چنانکه درباره قاضیالقضاه خلیل بن احمد بن اسماعیل شجری که بعدها شیخالاسلام بلخ شد و حاکم بلخ پس از رحلتش به درخواست بزرگان، مدرسه خلیلیه را برای بزرگداشت نام او بنانهاد، آوردهاند: «وی هنگامی که عزم بازگشت از بلخ به دیار خود را داشت، بزرگان بلخ با هم یکصدا شدند و گفتند که در شهر ما تعلم کردی، همینجا به تعلیم مشغول شو، که ما نگذاریم تا از این شهر بیرون روی».
بلخ هم همچون موصل، بغداد، غزنه، مرو، بصره، اصفهان و هرات دارای نظامیه بود. نظامیهها مدارس عالیهای بودند که به ابتکار خواجه نظامالملک طوسی - وزیر دانشمند سلجوقیان - در سراسر ایران قدیم ساخته شده بودند و مانند مجموعههای بزرگ علمی- پژوهشی امروزی مجهز به کتابخانههای بزرگ، رصدخانه و خوابگاههای دانشجویی بودند و برای رفاه حال دانشجویان به آنها کمک هزینه هم میپرداختند. این مدارس هیچگاه به تنهایی ساخته نمیشدند.
در کنار هر مدرسه، مسجد، حمام و آرامگاه یکی از بزرگان یا اعضای خاندان سلطنتی هم ساخته میشدند و هزینههای مدارس هم از موقوفات متعددی که بزرگان برای این کار در نظر میگرفتند، تامین میشد. زمینهای کشاورزی، قناتها، حجرهها، راستههای بازار و ... که در تملک مدارس بودند و به مردم اجاره داده میشدند، بخشی از بودجه علمی- پژوهشی مدارس ایران قدیم را فراهم میکردند. از فارغ التحصیلان نامدار نظامیه بلخ میتوان به رشیدالدین محمدبنعبد الجلیل بلخی مشهور به رشید وطواط اشاره کرد.
بنیانگذار، حامی و پشتیبان مالی بسیاری از مدارس بلخ، شاهزاده خانمهای سلسلههای مختلف تاریخ ایران بودهاند که طبیعتا آنها به تحصیلات عالیه دختران هم اهمیت بسیاری میدادهاند.
هنوز هم به همت حاکمان محلی استان بلخ در افغانستان، زنان مزارشریف نسبت به زنان دیگر مناطق افغانستان از آزادی و رفاه بیشتری برخوردارند و میتوان گفت زنان و دختران مزاری مانند زنان شهرهای ایران اهل هنر و فرهنگ هستند.
مَیلَه گل سرخ
در نخستین روز فروردین، در جشن باشکوه نوروز که در مزارشریف به مَیلَه گلسرخ مشهور است، درفشی را که «ژنده سخی» نام دارد، برمیافرازند. این مراسم هر ساله با حضور دهها هزار نفر از مردم مزارشریف و دیگر شهرها، شخصیتهای برجسته سیاسی و همچنین جهانگردان خارجیای که برای حضور در این مراسم و تماشای این جشن باستانی باشکوه به افغانستان میآیند، برگزار میشود.
در نوروز گذشته (۱۳۸۷) نزدیک به ۶۰۰ هزار تن از مردم استانهای دور و نزدیک در این مراسم شرکت کردند. این در حالی است که تعداد شرکتکنندگان نوروز ۱۳۸۶ نزدیک به ۲۰۰ هزار تن بوده. پلاک ماشین مسافران گویای حضور علاقهمندان به این جشن بود که از شهرهای دیگر آمده بودند. احمدضیاء مسعود - معاون اول رئیس جمهور افغانستان و برادر شهید احمدشاهمسعود - چند تن از وزیران و نمایندگان مجلس و شوراهای استانی و سفیران کشورهای خارجی هم در مراسم برافراشتن درفش سخی در مزارشریف حضور داشتند.
این مراسم برخلاف جشن نوروز در دیگر سرزمینهای ایران قدیم که معمولا ۱۳ روز به طول میانجامد و در روز سیزده بدر به پایان میرسد، ۴۰ روز، یعنی تا دهه اول اردیبهشت ادامه دارد و باشکوهترین مراسم نوروز در سراسر گستره ایران قدیم است. در این ۴۰ روز، هر چهارشنبه مردم به صورت خانوادگی به زیارت روضه مبارک مزار میروند و بازار نوازندگان دوره گرد و اجرای کنسرتهای رسمی هم بسیار داغ است.
البته مشابه این جشن در دوران قدیم در دیگر شهرها هم اجرا میشده که امروزه دیگر فراموش شده است؛ مثلا در قزوین ۵۰ روز پس از نوروز، جشنی به نام پنجاه بدر برگزار میشده که دیگر از یادها رفته است.
با وجود آشفتگیهای اجتماعی و ناامنیهای چند دهه اخیر افغانستان، برگزاری این جشن در امنیت کامل با حضور چنین جمعیت عظیمی، تنها به ابتکار والی استان بلخ و فرمانده بزرگ تاجیک، ژنرال عطا محمدنور ممکن شدهاست. او از شیفتگان فرهنگ باستانی و از دوستان و متحدان احمدشاه مسعود در بلخ بوده و با هزاران مرد مسلحی که در اختیار دارد، نوروز را هر ساله با شکوه هر چه تمامتر در بلخ جشن میگیرد. مردم او را «استاد عطا» مینامند؛ چرا که در علوم دینی هم صاحب نظر است.
سیل گل لاله زار
در این ۳ دهه بارها و بارها سرود ملی افغانستان به زبانهای فارسی و پشتو تغییر کرده. اگر از مردم درباره سرود ملی بپرسید، یکی سرود زمان کمونیستها را تا نیمه میخواند، دیگری سرود دوره مجاهدین را تا پایان زمزمه میکند و بعضیها هم هیچ سرودی از برندارند اما اگر برای هر کسی چند بیتی از ترانه «بیا که بریم به مزار» را زمزمه کنید، تا پایان ترانه را با لهجه خواهد خواند و ما را با خود به سیر لاله زار و زیارت مزار خواهد برد.
بیا که بُریم به مزار ملا ممد جان/ سیل گل لاله زار وا وا نفس جان/ بیا که بُریم به مزار ملا ممد جان/ سیل گل لاله زار وا وا دلبر جان/ سر کوی بلند فریاد کردم/ علی شیر خدا را یاد کردم/ علی شیر خدا، یا شاه مردان/ دل ناشاد ما را شاد گردان/ علی شیر خدا دردم دوا کن/ مناجات مرا پیش خدا کن/ چراغَی روغنی نذر تو میتُم/ به هرجا عاشق است دردش دواکن/ بیا که بُریم به مزار ملاممدجان ...
یکی از داستان هایی که درباره این ترانه میگویند از این قرار است که در زمان امیر علیشیر نوایی در هرات، یکی از طلبههای مدرسهای در جنب زیارتگاه ملاحسین واعظ کاشفی به نام ملامحمد هر روز مسافت مدرسه تا چشمه قلمفور را که نزدیک زیارتگاه عبدالرحمن جامی است، پیاده میرفته و صرف و نحو از برمیکرده. روزی کنار چشمه، ناگهان باد روسری یکی از دختران هراتی را که گرم گفتوگو و پرکردن مشک هایشان بودهاند میرباید و ملامحمد و عایشه را دلبسته هم میکند.
پدر دختر که از نظامیان دربار تیموری بوده، طلبه فقیر را به دامادی نمیپذیرد. آن دو نذر میکنند که اگر به هم رسیدند، در ایام نوروز و میله گل سرخ به زیارت مزار شریف بروند و مدتی را به خاکروبی مزار بپردازند. روزی عایشه در لب چشمه گرم زمزمه این ابیات در غربت ملامحمد بود که امیر علیشیر با سوارانش از کنار چشمه قلمفور گذر میکنند. امیر سوز این ترانه را میشنود، جویای داستان میشود و سفارش ملامحمد را به پدر دختر میکند. آن دو به یاری امیر به هم میرسند و برای ادای نذر به زیارت مزار میروند.
غربت در داخل و خارج کشور در این ۳ دهه، میراث مشترک مردم افغانستان است و این ترانه، وصف حال این مردم و سرود ملی این ملت.