به گزارش همشهری آنلاین، داخل تاکسی، اتوبوس و حتی در مهمانیهای خانوادگی، همهجا بحث سر کار بزرگی است که علی کوچک انجام داده است.
هوا آن بالا سرد بود؛ سردتر از چیزی که پدر علی حدس میزد. علی زیپ کاپشنش را تا بالا کشید اما باز هم دستهایش از شدت سرما متورم و سرخ شده بودند، از چشمهایش هم اشک میآمد. پدر علی رد سرما را روی صورت علی دید و گفت: «دیگر چیزی تا قله نمانده. الان است که برسیم. آفرین. یک قدم دیگر بردار. دستت را به من بده. فقط مراقب باش نیفتی».هر چقدر که علی و پدرش بالاتر میرفتند و به نوک قله نزدیکتر میشدند، هم شیب کوه بیشتر میشد، هم هوا سردتر. بهمن نگران پسرش بود. اما علی همچنان با علاقه سنگهای کوچک و درشت کوه را زیر کفشهای 30 سانتی عاج دارش له میکرد و بالا میرفت.
بهمن آنقدر برای علی از قله گفته بود که او میخواست آنجا را هرچه زودتر ببیند. بدنش از سرما به گزگز افتاده بود، اما تشویقهای بقیه کوهنوردان تنش را گرم میکرد تا تندتر حرکت کند؛ انگار هیچ چیزی مانع او نبود. اما ناگهان پای پسرک شش ساله لیز خورد. همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد، پدر اما کنترلش را از دست نداد و قبل از آنکه علی سر بخورد، با سرعت تمام دست او را گرفت.
پسرکوچک روستای نقدی علیا با اینکه کف دستهایش خراش برداشته بود، باز هم بلند شد و به راهش ادامه داد. بالاخره علی به قله رسید؛ بعد از کلی زمین خوردن، یخ زدن و راه آمدن. حالا سبلان زیر پاهای کوچکش بود و نام او به عنوان کوچکترین کوهنوردی که به قله سبلان صعود کرده ثبت میشد.
علی و پرسشهای بیجواب
- بابا آن بالا گرگ داره؟
- نه پسرم!
- بابا آن بالا خوراکی میفروشند؟
- نه پسرم!
- بابا آنجا یخ میزنیم؟
- نه بابا جان، نه!
علی یک پسر شش ساله است درست مثل بقیه شش سالهها؛ با همان سؤالها و کنجکاویها، پس زیاد هم عجیب نیست که در طول راه پدرش را با سؤالهای اینچنینی کلافه کرده باشد، به هر حال پسرک با محیط جدیدی روبهرو شده بود و نمیتوانست کنجکاویاش را کنترل کند.
البته این کنجکاوی شامل حال بقیه همراهان این گروه کوهنوردی، مخصوصا پسرخالههای علی هم میشد.بیشتر آنها جواب درستی به سؤالهای علی نمیدادند، فقط میگفتند: «علی اگر زیاد حرف بزنی، انرژی ات تمام میشود و دیگر نمیتوانی از کوه بالا بیایی!» به امید اینکه پسرک دست از سرشان بردارد! اما مشکل بزرگتر از اینها بود! علی قانع نمیشد و اینبار میپرسید: «خب انرژی یعنی چه؟»آدم بزرگها اینجا هم مقابل یک پسربچه ششساله کم آورده بودند پس با یک مشت بادام، کوهنورد ششساله را دست به سر کردند: «انرژی یعنی بادام. اینها را بخور و دیگر سؤال نکن».
پسر کوچک روستای نقدی علیا هم تا آخر راه دیگر سؤالی نپرسید، احتمالا به این نتیجه رسیده بود که جواب سؤالهایش را بالای قله خواهد گرفت!
4811متر راه درازی است. علی بعضی جاها خسته میشد. پدرش میگوید: «چند باری که علی خسته شده بود کولش کردیم. اما بیشتر راه را خودش آمد. همه تعجب من از این بود که پسرم چگونه توانست همه راه را پا به پای ما بیاید و دم نزند. او یک بار هم نخواست که برگردانیمش.حالت تهوع هم پیدا نکرد. فقط سردش شده بود؛ همین».
شیرین زبانی بالای کوه
علی سکوت کوه را دوست نداشت، او عاشق زمانی بود که گروه برای استراحت و خوردن چای توقف میکردند. همان موقع بود که پسرک شش ساله سراغ کوله پشتی پدرش میرفت و با یک مشت شکلات و خرما خودش را سرگرم میکرد. سرمای زیاد بالای کوه و ارتفاع آن باعث شده بود که فشار علی از حد معمول پایینتر بیاید. علی درباره افت فشار بالای کوه قبلا از پدرش شنیده بود، به خاطر همین از این فرصتهای استراحت استفاده میکرد و تا میتوانست خرما و شکلات میخورد.
البته او یک نگرانی دیگر هم داشت: «اینکه چه بلایی سر دندانهایش میآید!» شاید به خاطر همین یکبار به پدرش گفته بود: «خوب شد مامان با ما نیامد چون نمیگذاشت این همه شکلات بخورم و میگفت: «علی! دو تا شکلات بردار نه بیشتر! علی یادت نره که مسواک بزنی!»این شیرینزبانیهای علی، سوژه خنده بقیه کوهنوردها شده بود، چون دیگر همه آنها به این نتیجه رسیده بودند که این سفر بدون علی لطفی نداشت.
آغاز سفر با یک پرس چلوکباب
لاهورد جایی بود که پسر کوچک و پدرش، سفرشان را از آنجا شروع کردند. آنها برای ناهار به رستوران رفتند و یک پرس چلوکباب حسابی سفارش دادند تا به اندازه کافی برای بالارفتن از کوه انرژی داشته باشند. البته قبل از رسیدن به لاهورد، یک مسیر 15 کیلومتری را از نقدی علیا تا آنجا طی کرده بودند.
مسیر بعدی گروه کوهنوردی، آب گرم «شابیل» بود؛ جایی که از قدیم تا امروز، پاتوق توریستها و بیمارانی است که برای آب درمانی به آنجا میروند.کمی بالاتر از این منطقه پناهگاه قرار داشت؛ جایی که علی و هیات همراهش بعد از کمی پیادهروی به آنجا رسیدند. «پایین کوه لندرورهایی هستند که کوهنوردان را از مسیر ماشینرو به پناهگاه میرسانند، ما هم میتوانستیم این کار را انجام بدهیم اما من ترجیح دادم علی از همانجا کوهپیماییاش را شروع کند تا بدنش آماده شود. ما ساعت یک از خانه بیرون زده بودیم و ساعت چهار در پناهگاه مستقر شدیم.
علی کمی خسته به نظر میرسید اما از خستگیاش چیزی به زبان نیاورد؛ انگار با خودش عهد کرده بود که از بقیه کم نیاورد»؛ اینها را بهمن زمانی میگوید و بعد با افتخار اضافه میکند: «پسر من است دیگر».
وسوسه برگشت
این صعود به قله سبلان، اگر برای مرد کوچک گزارش ما اولین صعود باشد، برای پدرش، بهمن اصغری، بیستمین صعود است؛ «اولین بار با دو نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم به قله برویم. تابستان بود و با همان کیفهای دستیای که همراهمان بود راه افتادیم». اما در میانه راه بهمن و دوستانش به این نتیجه رسیدند که کوهپیمایی بدون تجهیزات کار عاقلانهای نیست؛ «طی کردن راه سخت شده بود، تا اینکه یک کوهنورد کرجی به دادمان رسید و مقداری از وسایل ضروری کوهنوردیاش را به ما قرض داد تا حد اقل خودمان را به قله برسانیم».
همین تجربه صعود نصف و نیمه به سبلان، چنان عشق و علاقهای را به جان بهمن انداخت که او تصمیم گرفت چند بار دیگر هم پیادهروی، روی پستی بلندیهای این کوه بلند را تجربه کند.حالا، بعد از گذشت سالها از تجربه نخستین صعود بهمن، او میخواست با همراه کردن پسر ششسالهاش در این سفر، او را وارث عشق خود به کوهپیمایی کند.آنها شب را در پناهگاه خوابیدند تا فردا، سرحال و قبراق سفرشان را ادامه بدهند. قرار بود آنها از مسیر پناهگاه به سمت قله حرکت کنند.
پدر علی دراین باره میگوید: «البته دو مسیر جداگانه تا قله وجود دارد؛ یکی از طرف جانپناه مشکینشهر است که من تا به حال آن را امتحان نکردهام و دیگری هم از همین پناهگاه است که مسیر ایمنتری است».همین توقف کوتاه در پناهگاه سبلان باعث شد حضورعلی توجه بقیه کوهنوردان را هم به خود جلب کند. یکی، از دلایل آمدن پسرک به کوه سؤال میکرد و دیگری هم از خطرناک بودن این کار حرف میزد.نتیجه این حرفها در لحظه اول به وجود آمدن یک تردید بزرگ در ذهن بهمن بود؛«نکند اشتباه کرده باشم؟ اگر اتفاقی برای علی بیفتد جواب مادرش را چه بدهم؟!»
اما انگار شانس با بهمن و همراهانش که حس و حال برگشتن به خانه و رها کردن سفرشان را نداشتند، یار بود. پدر علی میگوید: «مردد بودم که برویم یا نه. ترسیدم برای پسرم اتفاقی بیفتد. اما همان لحظه یکی از کوهنوردان که اتفاقا یک پزشک بود، به من گفت نگران نباشم چون از لحاظ پزشکی هیچ اتفاقی برای او نخواهد افتاد. فقط باید موارد ایمنی را رعایت کنم». بهمن هم که از شنیدن این حرفها آرام شده بود، تصمیم گرفت به پسرش اجازه بدهد تا این راه سخت را تا قله تجربه کند.
یک خانواده کوهنورد
از پناهگاه تا نوک قله شش، هفت ساعتی راه بود.کوهنوردان ساعت چهار صبح سفرشان را شروع کردند. علی هم زودتر از پدر، سراغ کولهپشتی رفت تا کاپشنی را که مادرش برایش گذاشته بود، تنش کند. این دوراندیشی مادر علی به خاطر تجربهای بود که خودش در سفر قبلی به همراه شوهر و مادرشوهر 50 سالهاش درصعود به سبلان به دست آورده بود. شاید یکی از دلایلی که باعث شد سارا با رفتن علی به کوه موافقت کند، همین مساله بود و این یعنی تمام اعضای خانواده اصغری تا امروز به قله سبلان صعود کردهاند؛ البته به جز زهرای هشتساله!
پدر خانواده در اینباره میگوید: «دخترم زهرا از لحاظ جسمی خیلی ضعیف است، البته خودش هم تمایلی برای صعود به کوه ندارد».با تمام این تفاسیر زمان صعود برای علی فرا رسیده بود. او با چشمهای پفآلود دست به دست پدر داد تا در تاریکی سحرگاه، سفرشان را شروع کنند.خاطره آن روز برای علی هنوز داغ داغ است؛ «آن بالا اولش هوا تاریک بود، بابام چراغ قوه دستش بود تا من زمین نخورم اما بعد یک دفعه آفتاب شد و همه جا روشن شد».پدرش هم با خنده اضافه میکند:«همه، پسرم را تشویق میکردند. به او شکلات میدادند و بعضیها هم با دیدن علی به همنوردشان اشاره میکردند که یاد بگیر این بچه نصف توئه؟ ببین چطور از کوه بالا میره؟!».
قله، برف دارد!
عقربههای ساعت روی 10 بود که کوهنوردان گزارش ما، به قله رسیدند. علی جلوتر از همه به طرف دریاچهای که وسط کوه بود، دوید و با تعجب رو به پدرش فریاد زد: «بابا روی کوه رودخانه است». جملهای که هنوز هم بقیه کوهنوردها از به یاد آوردن آن به خنده میافتند!پدرعلی هم سعی کرد طوری درباره این دریاچه توضیح بدهد که پسر کوچکش بفهمد؛ «پسرم، این رودخانه نیست! دریاچه است و روی آتشفشان خاموش سبلان قرار دارد. آب آن همیشه سرد است.اگر دوست داری امتحان کن».
کوهنورد شش ساله بعد از این حرف پدر، برای آنکه باور کند آب دریاچه «محرابداشی» واقعا سرد است یا نه، دستهایش را داخل آب فرو برده بود. نتیجه آزمایش هم مشخص بود؛یک آخ بلند از شدت سردی آب.بعد از رسیدن به قله آنها باید قبل از غروب خود را به پایین کوه میرساندند، چراکه به آب و هوای شبهای کوه نمیتوان اعتماد کرد، مخصوصا وقتی بالای قله باشید!به همین خاطر بهمن و پسرخالههایش بعد از خوردن چای، دست علی را گرفتند و او را به وسط دریاچه بردند.
سطح دریاچه از شدت سرما یخ زده و تنها یک قسمت از آن، قبلا شکسته شده بود؛ بنابراین همه با احتیاط روی یخهای دریاچه ایستادند تا از علی عکس و فیلم بگیرند. کمکم وقت حرکت به دامنه کوه بود اما این بار مسیر برگشت برای علی خیلی راحت بود، علی خیلی راحت مسیر را پایین میرفت. بدون اینکه حتی یکبار زمین بخورد! پایین کوه هرکسی که علی را میدید، از او میپرسید: «آن بالا چطور بود؟»او هم با ذوق و شوق تمام جواب میداد: «آن بالا قشنگ است. یخ دارد. برف دارد.کوه دارد. اما گرگ ندارد.اگر بابا باز هم بیاید اینجا، من هم با او میآیم».
هیات کوهنوردی مشکینشهر نام علی را به عنوان کوچکترین صعودکنندهبه کوهسبلان در آرشیو خود ثبت کردند
کار او بینظیر بود
صعود علی اصغری و پدرش به قله سبلان در شهر مشکینشهر سر و صدای زیادی به پا کرد. شاید به همین خاطر، اعضای هیات کوهنوردی مشکینشهر هم تصمیم گرفتند اسم «علی اصغری» را به عنوان کوچکترین صعودکننده به قله سبلان در آرشیو خود ثبت کنند.
علی صمدی، رئیس هیات کوهنوردی مشکین شهر». با اطلاع از این خبر، تصمیم گرفت نام پسرک را به عنوان کوچکترین کوهنورد سال در آرشیو مجموعهاش ثبت کند؛ «برای من جالب بود که این پسربچه چطور توانسته 4811 متر را بدون خستگی بالا برود. آنها توقف چندانی در راه نداشتهاند. اینکه علی اصغری توانسته چنین موفقیت بزرگی را در این سن کم به دست بیاورد، جای تقدیر دارد. کار او واقعا بینظیر بود».
حالا هیات کوهنوردی تصمیم گرفته مثل گروه صداوسیمای مشکینشهر، علی را مقابل لنز دوربین بنشاند و از موفقیت این پسر ششساله تصویر بگیرد و این تصاویر را در آلبوم عکسهای کوهنوردان سبلان جای دهد.
صمدی که خودش هم یکی از کوهنوردان باسابقه این شهرستان است، در این باره میگوید: «ما از جریان این صعود،کمی دیر با خبر شدیم. چراکه این خانواده به صورت آزاد کوهپیمایی کرده بودند. اگر زودتر از صعود این بچهششساله با خبر میشدیم، حتما مراسمی را برای او برگزار میکردیم اما حالا هم دوست داریم که نام و تصویر او را در آرشیو هیاتمان نگه داریم تا هر کس وارد اینجا میشود، با دیدن تصاویر این صعود شگفتانگیز، تواناییهای علی ششساله را تحسین کند».
رئیس هیات کوهنوردی مشکینشهر درباره صعودهای آزاد کوهنوردان به قله سبلان میگوید: «ما مشکلی با این صعودهای آزاد نداریم. فقط انتظار داریم که کوهنوردان قبل از صعود، به هیات کوهنوردی ما خبر بدهند و ما را در جریان مسیر صعودشان بگذارند. آن هم فقط به خاطر اینکه اگر با حادثهای مواجه شدند، گروه امداد ما از مسیر آنها مطلع باشد».
صمدی درباره تجهیزات مورد نیاز هم تاکید میکند: «علی و پدرش با مشکلی مواجه نشدند چراکه تجهیزاتشان کامل بود. خوشبختانه پدر علی تجربه کوهنوردی داشته و همین باعث شده که علی و همراهانش هم به اتکای او مسیر را بالا بروند اما این مورد شاید در خیلی از صعودهای دیگر دیده نشود».