همشهری آنلاین، خاطره یکی از کارشناسان محیطزیست این نکته را به خوبی روشن میکند؛ او در منطقهای حفاظت شده، محیطبانی را میبیند که محض تفریح، چندتایی مارمولک و مار خشک شده منطقه را در شیشهای پر از الکل نگهداری میکرد، چون از دید او این جانوران خزنده جزء جانداران محیطی که از آن حفاظت میکنند نبودند. از طرف دیگر بعضی اطلاعات غلط مانند سمی بودن دم مارمولک هم مزید علت شده تا مردم با خیالی راحت آنها را بکشند؛ گرچه اگر هم دم آنها سمی بود که نیست، باز هم دلیلی برای کشتن این جانوران وجود ندارد.
سازمان محیطزیست که برای حفاظت این جانوران تا به حال کار زیادی انجام نداده، به تازگی دست به کار شده تا از هر استان ۳۰ نمونه خزندگان آنرا شناسایی و ثبت کند؛ کاری نهچندان آسان و کمی هم پرخطر. اداره کل محیطزیست استان اصفهان برای همین منظور گروهی را برای انجام پروژه جمعآوری و شناسایی ۳۰ گونه خزنده این استان در نظر گرفت که ما هم سه روز همراه آنها شدیم. کار این گروه تحقیقاتی جمعآوری نمونههایی از خزندگان استان اصفهان است تا تحقیقات را درباره این جانوران کاملتر کنند. سرپرست این گروه خسرو رجبیزاده، عضو هیات علمی مرکز بینالمللی علوم و تکنولوژی پیشرفته و علوم محیطی در کرمان است.
روز هشتم کار گروه بود که به همراه عکاس «سرزمین من» با این گروه همراه شدیم. سه روزی که از ارتفاعات افوس و دشتهای اطراف فریدونشهر در شمالغرب استان اصفهان شروع شد، در دشتهای پارک ملی کلاهقاضی در جنوب شهر اصفهان ادامه پیدا کرد و در حاشیه زایندهرود و کویر ورزنه در شرق اصفهان پایان یافت. گروه به کار خود ادامه داد و ما به تهران برگشتیم.
به دام انداختن یک مارمولک کوچک در مساحتی وسیع و پوشیده از خاک با تک و توک بوته و گیاهی که این طرف و آن طرف روییده است، رابطه مستقیمی با ابعاد شکارچی و شکار دارد؛ انسان در نقش شکارچی و مار و مارمولک در نقش شکار. این شکارچیهای قهار از ارتفاع قدشان به پهنه وسیع کویر چشم میدوزند تا به محض دیدن شکار کوچک، نقشهای برای گیر انداختن آن طرح بریزند و زنده دستگیرش کنند.
واقعیت این است که احتمال فرار مارمولکهای کوچک از دست این محققان شکارچی بسیار کم است. هرچه که بدوند در تیررس نگاهند، هرجا که بروند در تعقیبند، پس به ناچار لای بوتهها و خارها پنهان میشوند تا در امان بمانند اما این کارشان همان چیزی است که شکارچیها میخواهند؛ بوته خار را با پای خود روی آنها خم میکنند و برای مارمولک راه فراری نمیگذارند. این اتفاق برای مارها هم میافتد و آنها هم به ندرت راه فرار پیدا میکنند.
ماری میان سنگها
حمزه اورعی که فریاد میزند «اینجاست! رفت اینجا!»، خسرو دیگر سر از پا نمیشناسد. حمزه مار بزرگی را دیده که لای سنگها خزیده و رفته اما این فرار برای خسرو دلیل بر این نیست که موضوع را تمام شده تلقی کند. او به هرحال این مار را میخواهد و از این خواسته خود دست هم برنمیدارد. روز اول همراهی ما با گروه است و در کنار یک سد کوچک خاکی (سنگچین) در منطقه دشتی افوس در شمال فریدونشهر هستیم. دریاچه کوچکی کنار ما قرار دارد و همین باعث میشود تا زیاد احساس گرما نکنیم. البته آب و هوای شهر افوس کوهستانی است و برای همین تابستانهایش هم معتدل است. جالب است که دشتهای منطقه افوس بهخاطر تنوع آب و هوا و جنس خاک این منطقه سبز و خرم هستند.
گروه قرار بود صبح امروز را در ارتفاعات غربیتر منطقه برای پیدا کردن نوع خاصی از مارمولک بگردند اما با دیدن این حوضچه کوچک که بهخاطر احداث سد خاکی بهوجود آمده، همینجا توقف کردند. نکته دیگری که توقف در این محل را برای گروه واجب کرد، وجود بستههای درو شده یونجه روی زمین بود. خسرو رجبیزاده که تخصص اصلیاش درباره مارهاست، به محض ورود به منطقه تکتک بستهها را بلند کرد تا بتواند ماری را که زیر آنها خوابیده، پیدا کند.
به گفته او زیر این بستهها خنکتر است و مارها برای استراحت معمولا آنجا را انتخاب میکنند. اما از آنجا که اینبار هیچ ماری قصد استراحت زیر بستههای یونجه را نداشت، گروه مشغول گشتن کنارههای سد و دریاچه کوچک شد. همینجا بود که حمزه فریاد زد «اینجاست!» خسرو آنقدر از شنیدن صدای حمزه هول کرد و عجله به خرج داد که هرچه در دست داشت، روی زمین جا گذاشت و سر وقت جایی آمد که مار آخرین بار آنجا دیده شده بود. نشست و تند تند سنگها را برداشت تا بلکه به مار برسد. از تجربه دیدن همین صحنه در اولین روز همراهی با گروه است که من و امین قدمی – عکاس «سرزمین من» – میفهمیم وقتی خزندهای به چشم این محققان بیاید، به زحمت میتواند راه فراری پیدا کند.
خسرو نیمساعتی سنگها را با حوصله برمیدارد. به او میگویم که مراقب باشد تا یک وقت مار نیشش نزند اما او فقط میخندد و دوباره به کار خودش ادامه میدهد. دنبال بقیه گروه چشم میچرخانم و هیوا فیضی و حمزه اورعی را میبینم که هر کدام در گوشه و کناری دنبال مار یا مارمولکی میگردند. من و امین هم گوشهای مینشینیم به گپ زدن تا وقتی که خسرو از برداشتن سنگها خسته شود و به ادامه کار برسیم که ناگهان خسرو داد میزند: «پیداش کردم!». دم مار از لای چندتا سنگ بیرون زد و در کمتر از ثانیهای غیب شد. رجبیزاده به کار برداشتن سنگها سرعت میدهد و اینطور که معلوم است مار هم به سرعت لای سنگها فروتر میرود. خسرو ناگهان چنگ میزند و اینبار دم مار را سفت به دست میگیرد. دم مار تکان تکان میخورد اما از دست خسرو نمیتواند فرار کند.
از اندازه این دم میشود حدس زد که با مار بزرگی طرف هستیم. به کمک او میروم و چندتا سنگ را برمیدارم اما آنقدر هول شدهام که سنگ روی پای خسرو میافتد ولی او اصلا تکان نمیخورد. خیلی راحت چند سنگ را جابهجا میکند و مار وحشتزده را که پیچ و تاب میخورد تا راه فراری پیدا کند، بیرون میکشد و سر آن را به سرعت در دست میگیرد. خسرو لبخندی میزند و میگوید «ناتریکس تسلاتا»
(Natrix tessellate) یا مارچلیپر است و توضیح میدهد که مار آبی بیخطری است که حتی گاز هم نمیگیرد «بوی خیلی بدی هم دارد. رفتار جالبش هم این است که وقتی تهدید میشود، خودش را به مردن میزند یعنی خودش را به پشت روی زمین میاندازد و خون بالا میآورد». آنها در هشت روزی که قبل از آمدن ما در مناطق مختلف گشته بودند، از این نمونه مار پیدا نکرده بودند؛ برای همین خسرو آن را درون کیسهای میاندازد و کیسه را هم کمی خیس میکند تا مار در گرمای ماشین تلف نشود. حالا زمان آن است که ببیند وقتی مشغول صید مار بوده، گروه چه چیزی پیدا کرده است.
مارمولک مارچشم
کیسه یکی از اعضای گروه کنار دست من که تکان میخورد، متوجه میشوم که جانوری در آن جا خوش کرده است. این کیسه متعلق به هیوا فیضی است که متخصص مارمولکهاست و حالا چندمتری آنطرفتر دنبال مارمولکی میدود. یکی از این کیسههای پارچهای را هم در دست دارد و انبری هم به گوشه کمربند خود آویزان کرده که مدام تکان میخورد. صبح که با خسرو به محل آمدیم، هنوز او را ندیده بودیم. هیوا در محلی دیگر مشغول گشتن دنبال مارمولکها بود و تازه به ما ملحق شده.
هیوا قبل از آنکه حمزه اورعی مار را لای سنگها ببیند، مارمولکی را لای یکی از خارها گیر انداخت و گرفت و داخل یکی از این کیسهها انداخت و در آن را با نخ محکمی بست. جنس پارچهای این کیسهها، هم جای راحتی برای مارمولکهاست و هم باعث میشود تا هوای کافی درون آن برود. هر کدام از اعضای گروه یکی دوتا از این کیسههای پارچهای در ابعاد مختلف همراه دارند.
«افیسوپس الگانس» (ophisops elegans) اسم یک مارمولک حدودا ۱۰ سانتی است که هیوا آن را به خسرو نشان میدهد اما خسرو که از گرفتن مار آبی میان سنگها خیلی ذوقزده است، زیاد خوشحال نمیشود و به کار خود ادامه میدهد. این موضوع را از او سؤال میکنیم و متوجه میشویم که از این مارمولک در مناطق البرز مرکزی و غربی و سرتاسر زاگرس بسیار دیده میشود و به گفته خسرو رجبیزاده، «تنوع و تعداد آنها زیاد است ولی هنوز مطالعات کمی دربارهشان شده».
برای ما که بار اول است آنرا میبینیم، موجود بسیار جذاب و جالبی است. به گفته هیوا فیضی، این مارمولک پلک ندارد و برای همین هم به آن مارمولک مارچشم میگویند. هیوا به چشم این خزنده کوچک فوت میکند و میگوید: «دیدی پلک ندارد!». راست میگوید اگر پلک داشت که حتما آن را در برابر طوفانی که هیوا برایش درست کرده بود، میبست. دلم میخواهد هرچه زودتر مارمولکی را ببینم که پلک داشته باشد و وقتی این را به هیوا میگویم، انتظارم را سریع برآورده میکند؛ از درون یکی از کیسههایش مارمولکی با کلهای قلنبه یا به قول خودشان «تراپلوس لسونه» (Trapelvs lessonae) یا آگامای فلس شاخی را بیرون میآورد و نشانمان میدهد. برای دیدن پلک این جانور اصلا نیازی به فوت کردن نیست چون همینجوری هم پلکهایش را نیمه بسته نگه داشته است.
مارمولکی که نبود
ظهر به اجبار وقت استراحت است والا گروهی که ما میبینیم، وقت و حوصله استراحت ندارند. وقتی گرمی هوا شدت میگیرد، مارمولکها کمتر بیرون میآیند و گشتن پی آنها به نوعی وقت تلف کردن است. خسرو میگوید بعداز ظهر را باید در دشتهای بین فریدونشهر و اصفهان دنبال «فرینوسفالوس پرسیکوس» (phrynolepholas persicus) یا آگامای سروزغی ایرانی بگردیم.
میگوید این مارمولک کله گرد و بزرگی دارد و سوراخ گوشش معلوم نیست؛ برای همین به آن کله وزغی هم میگویند. ناهار را در رستورانی در شهر داران که در شرق افوس واقع شده، میخوریم و پس از استراحتی کوتاه راهی دشتهای غرب اصفهان، بین کردسفلی و دولتآباد میشویم.
به گفته رجبیزاده، زیستگاه این مارمولک در مناطقی است که خاک آنها برای کشاورزی مناسب است؛ «متاسفانه قسمت زیادی از زیستگاه این جانور تبدیل به زمین کشاورزی شده و به سختی میشود آنها را پیدا کرد». خسرو درست میگفت، تا غروب خیلی از مناطقی را که فکر میکردند این خزنده را میشود آنجا پیدا کرد، گشتند اما حتی یک نمونه هم پیدا نکردند. رجبیزاده میگوید در تمام این مناطق آثار چرای زیاد دام و کشاورزی در سالهای گذشته بهخوبی مشخص است؛ برای همین هم این گونه مارمولک را نیافتهاند؛ چرا که زیستگاه آنها از بین رفته است.
کار هیوا و حمزه تمام شده و باید بروند؛ پس با آنها خداحافظی میکنیم و برای استراحت به مهمانسرای اداره کل محیط زیست استان اصفهان میرویم. اتاق اقامت گروه برای خودش یک باغوحش جانوری است. داخل بطریهای کوچک و بزرگ خالی آب معدنی و نوشابه که گوشه اتاق چیده شده، چند تا مارمولک وول میزنند. خسرو رجبیزاده هم بطریهای خالی را از درون کوله خود درمیآورد و میریزد وسط اتاق. اینها وسایلی برای نگهداری از مارمولکها هستند.
خسرو مارمولکهایی را که امروز پیدا کرده، درون بطریهای خالی همراهش میاندازد و با کارد کوچکی بدنه بطریها را سوراخ میکند تا جایی برای تنفس آنها درست کند. مارمولک زیبایی که درون یکی از بطریهاست، توجه من را جلب میکند؛ مارمولکی حدود ۲۵ سانتیمتر که زیر شکمش کاملا آبی است؛ آبی پررنگ و شفاف. خسرو او را «لاسرتای زاگرسی»
(iranolacerta zagrosica) معرفی میکند و درباره صید آن نکته جالبی میگوید: «این مارمولک اولین بار در کوههای فریدونشهر دیده شده و در دنیا هم فقط در همین منطقه وجود دارد. هیوا و حمزه برای پیدا کردن این لاسرتای زاگرسی با دکتر نصرالله رستگار پویانی که یابنده این مارمولک است، تماس گرفتند و محل دقیق کشف آنرا پرسیدند؛ بعد هم دقیقا همانجایی رفتند که دکتر گفته بود و پیدایش کردند». آنطرفتر بهقول خسرو رجبیزاده یک جفت «اسکینگ علفزار ماورای قفقاز»
(Trachylepis aurata transucasica)درون یک بطری هستند که چهره جالبی در مقایسه با دیگر مارمولکها دارند. خسرو میگوید یکی از این نمونهها ماده است و درون شکم خود تخم دارد؛ برای همین هم مجبور است تا لحظه به دنیا آمدن بچهها صبر کرده و بعد آنها را در همان منطقه آزاد کند. «مزالینا واتسونانا» (Mesalina watsonana) یا مزالیتای دم دراز بیابانی هم با آن لکههای سفید روی بدنش که حاشیههایی سیاه دارند، درون بطری دیگری بیحرکت نشسته تا بطری را تکان میدهم، به سرعت درون آن میچرخد. خسرو قرار است تمام اینها را صبح فردا تحویل موزه دهد.
به مارمولک نخند
گلههای آهو در دوردست با شنیدن صدای ماشین ما به سمتی میدوند. روی جاده خاکی حرکت میکنیم و شیشههای ماشین را بالا کشیدهایم که خاک داخل نشود. روز دوم است و در پارک ملی کلاهقاضی به سمت آبشخورها میرویم. میثم مشایخی دانشجوی محیط زیست است و صبح زود به ما ملحق شده تا جانشین و کمکی برای خسرو در نبود هیوا و حمزه باشد. همه با هم به سمت کلاهقاضی راه افتادیم تا گروه بتوانند نمونههای جدیدی از خزندگان را به دست آورند.
پارک ملی کلاهقاضی از آن دست مناطقی است که زیبایی آن هر بینندهای را مبهوت میکند؛ منطقهای که زندگی جانوری و گیاهی آن بسیار متنوع است. به محض شنیدن نام منطقه، نکته جالب برای من علت نامگذاری آن بود که این سؤال را پیش از حرکت به سمت منطقه، از سرپرست معاونت محیط طبیعی اداره کل حفاظت محیط زیست استان اصفهان پرسیدم.
به گفته خانم فرهمند، بلندترین کوه این منطقه به نام کلاهقاضی قسمتی از رشته کوه ماهدشت است که بهخاطر شباهت با کلاه قاضیان قدیم، آن را به این اسم میشناسند. مریم فرهمند که با هماهنگی او به این پژوهش سه روزه آمدهایم، درباره این منطقه اطلاعات جالبی در اختیار ما گذاشت؛ «کوههای این منطقه از زمان شاه عباس صفوی از شکارگاههای مخصوص بوده. بعد از آنهم- به خصوص در دوره قاجاریه- سلاطین برای شکار به این منطقه میآمدند چون کل، بز، آهو، قوچ و میش اینجا زیاد بود». آنطور که در تاریخچه ثبت این منطقه میخوانم، کلاهقاضی از سال ۷۴ به عنوان پارک ملی – بالاترین درجه حفاظت از مناطق طبیعی – به ثبت رسیده تا از منطقه و گونههای جانوری و گیاهی آن حفاظت شود. البته پیش از این هم از کلاهقاضی حفاظت میشد.
شورای عالی شکاربانی و نظارت بر صید در سال ۱۳۴۶ این منطقه را طی مصوبهای به نام منطقه حفاظت شده کلاه قاضی قرق اعلام کرد. خسرو رجبیزاده میگوید در این منطقه تنوع گونههای خزندگان هم زیاد است و لاکپشت مهمیزدار، بزمجه بیابانی، انواع مارمولک، مار و افعی را میتوان در آنجا یافت.
به منبع آب بزرگی که میرسیم، مارمولکی را روی آن میبینیم که حدود ۲۵ سانتیمتر است و دم زردرنگ زیبا و بلندی دارد. میثم و خسرو بهسرعت از ماشین پیاده میشوند و به سمت آن میروند. این مارمولک «آگامای صخرهزی فلس درشت» نام دارد و مدام کله خود را بالا و پایین میبرد.
خسرو درباره این حرکت مارمولک نکته جالبی را برای ما تعریف میکند: «این مارمولک را در بعضی مناطق ایران «دندون بشمر» صدا میکنند و اعتقاد دارند که با بالا و پایین بردن سرش، در حال شمردن دندانهای آدم است. اعتقاد دارند که اگر کسی جلوی این مارمولک بخندد و آن هم دندانهای طرف را بشمارد، تمام دندانهایش میریزد». رجبیزاده میگوید متاسفانه همین عقیده غلط باعث شده تا بعضیها به محض دیدن این جانور درصدد کشتن آن باشند؛ البته اگر بتوانند او را بگیرند! خسرو این خزنده را حشرهخوار قهاری میداند و میگوید دائم در حال خوردن حشرات است. جالب است که به گفته او، این مارمولک اولینبار توسط یک خزندهشناس فرانسوی به نام «دوفیلینی» در تختجمشید دیده و توصیف شده است. آگامای صخرهزی فلس درشت موفق میشود تا سریع لای دیوار منبع آب بخزد و فرار کند.
خسرو رجبیزاده هم که فقط از لای جرز دیوار میتواند انتهای دم او را ببیند، ترجیح میدهد که فرار این خزنده زیبا را موفقیتآمیز اعلام کند؛ «اگر دمش را با انبر بگیرم، آنرا میکند». حتما خیلی از ما در محیط شهری با مارمولکهایی مواجه شدهایم که در مواقع اضطراری، دم خودشان را قطع میکنند. این جانوران با این کار فرصت فرار پیدا میکنند تا شکارچی با دم آنها که این طرف و آن طرف وول میخورد، سرگرم شود. البته دم آنها پس از مدتی دوباره رشد میکند. جالب است که این ویژگی در تعدادی از خانوادههای خزندگان وجود دارد.
آبلهفاروس؛ تحت تعقیب
میگویند بالای کوههای این منطقه حیواناتی مثل قوچ، میش، کل و بز زندگی میکنند. آب چشمههای کوچک را با لولهکشی هدایت کرده و جابهجا روی کوه آبشخورهایی درست کردهاند که نهایتا این آب به منبع آبی میرسد که آگامای صخرهزی فلس درشت میتواند لای جرز دیواره آن مخفی شود. خسرو بدون معطلی میگوید راه بیفتیم.
گروه تحقیق به سمت آبشخورهای موجود در ارتفاعات میروند و من، امین قدمی و راننده همراهمان، آقای صفری که مدیر سابق منطقه کلاهقاضی بوده، بین راه کنار یکی از آبشخورها میمانیم تا نفسی تازه کنیم. امین، ناگهان جستی میزند و لای سنگها دنبال چیزی میگردد و میگوید یک بچه مار دیده. چیزی که من هم توانستم فقط یک نظر ببینم، جانوری بود مثل کرم و البته فوقالعاده سریع. آقای صفری هم تندی جلو میآید و سعی میکند تا با کف دست، این جانور را بگیرد که موفق نمیشود و میگوید: «بچه مار نیست، مارمولک است». مدیر سابق کلاهقاضی اعتقاد دارد موجودی که او توانسته یک لحظه ببیندش، دست و پای ریزی داشته. ما که چنین چیزی را ندیده بودیم.
خسرو و میثم را صدا میزنیم و خودمان هم دست به کار میشویم بلکه بتوانیم آنرا بگیریم؛ اما سرعت حرکت این جانور و کوچکی آن، کار را غیرممکن میکند و گروه خزندهشناس وقتی میرسند که این جانور ریز خزنده زیر سنگ بزرگی میخزد. خسرو رجبیزاده با کمک میثم مشایخی به آرامی زیر سنگ را از خاک خالی میکند و دو نفری آنرا بلند میکنند که ناگهان خزنده کوچک را میبیند. اینجاست که نام جانور را به ما هم میگوید؛ مارمولکی است به نام «آبلهفاروس» یا اسکینگ مارچشم و همانطور که آقای صفری گفته بود دست و پای خیلی کوچکی دارد.
البته این آخرین باری بود که همه ما توانستیم او را ببینیم چون هرچه سنگها را زیر و رو کردند، دیگر اثری از او دیده نشد. خسرو ناراحت است که نتوانسته گونه دقیق آنرا تشخیص دهد؛ «این مارمولک در ایران دو گونه دارد که تفاوتشان در فلسهای پشت سرشان است؛ ولی این یکی آنقدر سریع فرار کرد که نتوانستم پشت سرش را ببینم».
گرما که به اوج میرسد، کار متوقف میشود. ناهار را که کنسرو لوبیا و بادمجان است، در مزرعهای که در خود منطقه است میخوریم و تا ساعت ۵ عصر صبر میکنیم. دوباره وسایل را جمع میکنیم و به همراه اتومبیلی که سراغمان آمده به قسمت دیگری از منطقه میرویم. خسرو از آقای صفری شنیده بود که در کلاهقاضی منطقه ماسه بادی هم وجود دارد؛ برای همین طبق قرار اول سراغ این منطقه میرویم. کنار کوهپایه بعضی از کوههای منطقه خاک نرمی وجود دارد که البته آنچه خسرو فکر میکرد، نبود.
گروه ساعتی را آنجا سپری میکند و هیچ خزندهای پیدا نمیکند. دل خسرو هنوز هم گیر همان مارمولک ریز و چابک است؛ پس کار را متوقف میکند و دوباره همه به آبشخور برمیگردیم تا بتواند یکی از آنها را پیدا کند. نزدیک غروب که میشود، دو نفری موفق شدهاند تا دو «آگامای صخرهزی فلس درشت» زیبا را زندهگیری کنند، اما دریغ از یک آبلهفاروس چابک. حالا باید تا تاریک شدن هوا صبر کنیم تا خزندگان شبرو را بیابند؛ اما گویا امروز بخت با آنها یار نیست. پس همه با هم به محل استراحت خود در اداره کل محیط زیست اصفهان برمیگردیم تا صبح روز سوم به ورزنه برویم.
به سوی کشف یک مارمولک جدید
پیدا کردن یک لاکپشت برکهای خزری در برکهها و رودهای حاشیه زایندهرود نباید کار سختی به نظر برسد؛ اما خشکسالی این کار را فوقالعاده سخت کرده است. روز سوم است و ما ۱۵ کیلومتر دورتر از شهر ورزنه- کنار قسمتی از زایندهرود- به دنبال لاکپشت هستیم. ساعتی قبل در گفتوگو با یکی از اهالی شهر ورزنه متوجه شدیم لاکپشتی در خانه دارند که کنار همین رود پیدا کردهاند.
پس به همراه حمید بخشی که یکی از اهالی ورزنه است، به اینجا آمدیم تا یکی از این خزندگان را پیداکنیم. البته از خوششانسی خسرو، صاحب لاکپشت قبول کرد که اگر گروه نتوانست این خزنده را بیابد، آنرا به عنوان هدیه به خسرو بدهد. خشکسالی، رود را کمآب و راکد کرده و تمام سطح آن پر از جلبک است؛ برای همین هم بوی تعفن همهجا را گرفته و نشانی از زندگی و سبزی در این منطقه نیست.
خسرو رجبیزاده اما ناامید نمیشود و گشتی در حاشیه رود میزند. میثم مشایخی هم آنطرفتر، مشغول وارسی علفها میشود و با دیدن ماهی کوچکی در آب به خسرو نوید میدهد که هنوز زندگی در این آب راکد متعفن ادامه دارد. میثم درست نتیجه گرفته؛ چون دقایقی بعد مار آبی کوچکی را با انبر میگیرد و از آب بیرون میکشد. باز هم همان «ناتریکس تسلاتا» ست که روز اول در منطقه افوس در شمال فریدون شهر یافته بودند. خسرو میگوید کاش مار «ناتریکس ناتریکس» یا مار آبی بود و یک نمونه جدید به آرشیومان اضافه میشد.
گشت و گذار بعدی در منطقه به پیدا کردن مارمولکی میانجامد که خسرو را ذوقزده میکند و میگوید که شبیه «ارمیاس ولوکس» (Ermias velox) یا ارمیاس آسیای مرکزی است. با تلفن همراه خود به دکتر اسکندر رستگار پویانی که دکترای خود را روی جنس «ارمیاس» مارمولکها گرفته تماس میگیرد و مکالمه که تمام میشود، ذوق زدهتر به نظر میرسد؛ «مشخصات مارمولک و لکههای آبی روی پهلوهایش را که به دکتر گفتم، گفت احتمالا همون ارمیاس ولوکس است اما باید بررسی شود.
دکتر گفت تا حالا نمونه این خزنده اینجا صید نشده. این جانور در البرز و شمال زاگرس زندگی میکند و نزدیکترین محل به اینجا که دیده شده، محلات در استان مرکزی بوده است». خسرو پس از گفتوگویی که با دکتر پویانی داشته اعتقاد دارد که کشف این نمونه در ورزنه، شاید منجر به کشف یک زیرگونه جدید مارمولک در ایران شود.
کار را در آفتاب داغ بعدازظهر، در دشتهایی با بستر سفت در نزدیکی ورزنه ادامه دادیم. خسرو میگوید که امیدوار است تا «ارمیاس فاسیاتا»(Ermias faseiata) یا ارمیاس سیستانی را در این محل پیدا کند که البته موفق نشد. از آنجا به سمت ماسهبادیها در ۲۰ کیلومتری ورزنه راه افتادیم تا رویاییترین قسمت سفر گروهی ما اتفاق بیفتد.
در حسرت یک بزمجه
اینجا از خلوتی، پرنده پر نمیزند. تا دور دست بیابان و تا چشم کار میکند، خاک است و باد و بوتههای صحرایی. اما کافی است لحظهای درنگ کنی تا انواع جانورانی را ببینی که لای بوتههای خار پناه گرفتهاند، یا این سو و آن سو میروند. کویر ورزنه منبع زندگی است. باید وارد آن شوید تا این موضوع را به خوبی درک کنید.
هر کدام ما با فاصله در دل کویر ورزنه به راه افتادیم. مقصد، تپههای ماسهای بزرگ روبهروست و هرچه جلوتر میرویم، پوشش گیاهی کمتر میشود. جالب است که باز هم امین قدمی – عکاس سرزمین من– است که خسرو را صدا میزند تا مارمولکی را که دیده صید کنند. خسرو طبق معمول هیجانزده به محل میآید؛ اول مارمولک را به سمت بوته اشنونی هدایت میکند و بعد با پای خود بوته را روی آن خم میکند. مارمولک دستگیر و مشخص میشود که ارمیاس اندرسن یا Eremias andersoni است. خسرو می گوید این مارمولک تاکنون تنها از اطراف دریاچه نمک گزارش شده بود ویافتن نمونه ای از آن در ورزنه که در فاصله بیش از ۳۰۰ کیلومتری جنوب شرق پراکنش شناخته شده قبلی است، یافته مهمی در خزنده شناسی ایران محسوب میشود. خسرو میگوید این کویر محل زندگی «وارانوس» است و توضیح میدهد که در ایران به آن بزمجه میگویند.
او نکته جالبی درباره دلیل این نامگذاری به ما میگوید: «یکسری افسانهها درباره این جانور وجود دارد؛ بعضیها اعتقاد دارند که این مارمولک شیر بزها را میخورد و برای همین هم آنرا «بُز مجِه» صدا میکنند». رجبیزاده توضیح میدهد که طول این مارمولک بزرگ بالای یکمتر است و فکی قوی دارد؛ «متاسفانه این جانور قوی و بزرگ را در ایران بهراحتی میکشند؛ طوریکه نسلش در حال انقراض است». برای همین هم خسرو میخواهد فقط از این جانور نمونه خون بگیرد و رهایش کند.
با شنیدن نام بزمجه، حمید بخشی- راهنمای محلی ما که انصافا کل کویر را مثل کف دستش میشناسد- میگوید که اگر دنبال بزمجه میگردید یکی را آنطرفتر دیده که بهسرعت به زیر خاک رفته. همه با هم به آن سمت میرویم. بخشی، ردپای جانور و سوراخ کنار درخچه طاق را که بزمجه داخل آن شده به خسرو نشان میدهد و او دستکش محکم خود را در دست میکند و مشغول کندن سوراخ میشود.
رجبیزاده میگوید این مارمولک خیلی بد گاز میگیرد و اگر انگشت را بگیرد، آنرا قطع میکند. جالب است در یک ساعتی که خسرو مشغول کنار زدن ماسههاست، متوجه میشویم که زیر این خاک، تونل پیچ در پیچ و بلندی وجود دارد که هر کدام از راهروهای آن به چندین راهرو متصل میشود و هر کدام آنها دوباره به همین صورت. نزدیکهای غروب که میشود گروه باید بپذیرند که بزمجه فرار کرده و تنها چیزی که از او بهجامانده همان ردپای ریزش کنار تونل است.
خزندگان شبانه
شب را قرار است در کویر بمانیم و از همین الان معلوم است که شب عجیبی خواهد بود. در انتظار فرا رسیدن این شب روی تپههای ماسه بادی، آتشی روشن میکنیم و از چای و آبی که از چوپانان محلی گرفتهایم، چای دم میکنیم. گروه باید صبر کنند تا نیمساعت هم از تاریک شدن هوا بگذرد و بعد از آن کار را شروع کنند. وقت موعود که فرا میرسد، آتش را خاموش کرده و چراغ قوههای خود را روشن میکنند. خسرو چراغ قوه را مستقیم در راستای چشم خود میگیرد و نور آنرا روی بوتههای کویر میاندازد. دقایقی نمیگذرد که دو نور قرمز رنگ کوچک را در مسیر نور چراغ قوه میبینیم. خسرو به سمت نور قرمز میدود و ما هم. این نورهای قرمز از آن یک مارمولک شبرو است که «تراتوسینکوس کزرلینکی»
( Teratoscixus keyserlimgii) یا جکوی دمپخ کایزرلینک نام دارد؛ مارمولکی از خانواده «جکو» ها که حدود ۱۵ سانتیمتر طول دارد، با نوارهای طولی قرمز یا نارنجی رنگ روی بدن و چشمانی بزرگ که به محض دیدن نور شدید چراغ قوه در جا میخکوب میشود و دیگر حرکتی نمیکند. خسرو میگوید گرفتن این مارمولکها کار راحتی است اما فوت کوزهگری میخواهد؛ «این گونه مارمولک به غیر از دمش، میتواند بخشی از پوست سطح پشتی خودش را هم از تنش جدا کند.
برای همین باید فقط آن را از پس گردن به دست بگیریم». جالب است که از این مارمولک صدای جغجغه آرامی میشنویم که خسرو درباره آن توضیح میدهد: «فلسهای درشتی روی دمش دارد که آنها را به هم میسابد و این صدا را تولید میکند».
شب کویر با آن همه ستاره و باد و خاک تا نیمه شب ادامه پیدا کرد. ما هم از خسرو چراغ قوهای گرفتیم تا پیدا کردن این مارمولکها را تجربه کنیم. خسرو تاکید کرد که فقط بازی کنیم و مارمولکها را نگیریم چون نمونه مورد نیازش را گرفته. اما جدای از بازی کردن با چراغ قوه و مارمولک، شب کویر در تاریکی و ستاره و باد و خاکش جذابتر است. پس چراغقوه را خاموش میکنیم. وقت ترک محل، متوجه شدم که سر تا پایمان را خاک و ماسه گرفته و ما اصلا نفهمیدیم.
ساعت یک شب است و خسرو طبق وعده و وعیدی که با یکی از اهالی ورزنه گذاشته، برای گرفتن لاکپشت برکهای خزری، به در خانه آنها میرود. یکی از اهالی این خانه، این لاکپشت را هفته پیش کنار رودخانه یافته و آنرا به خانه آورده. این بهترین فرصت برای خسرو رجبیزاده است تا با گرفتن این لاکپشت، نمونهای به فهرست خزندگان خود اضافه کند.
خسرو میگوید این خزنده اولینبار در دنیا در حاشیه دریای خزر پیدا شده و به همین دلیل نام خزر را با خود دارد. به گفته او، نسل این لاکپشت به شدت در خطر است؛ «از طرفی به خاطر خشکسالی و از طرفی بهخاطر سدسازی زیستگاهش تخریب شده و در حالحاضر ادامه بقای این جانور برای ما مبهم است».
رفتن به خانه این دوستان ورزنهای برای گرفتن لاکپشت، فرصتی شد تا خسرو و میثم به انباری قدیمی این خانه هم نگاهی بیندازند و از مارمولکهای خانگی (cyrtopidion scabrum) هم دو نمونه صید کنند. البته سختی گرفتن این مارمولکهای خانگی هم به همان سختی پیدا کردن مارمولکها در دشت و کویر بود. انباری پر از لوازم بود و مارمولکها هم زرنگ و فرز بودند؛ البته نه به فرزی خسرو و میثم که دقایقی بعد هرکدامشان یکی از مارمولکها را درون کیسههای خود میکردند. مارمولکهای خانگی آخرین صیدی از گروه بود که ما در کنارشان بودیم. برای ما این آخرین روز همراهی با گروه بود اما کار آنها هنوز تمام نشده.
دندان مار
شب آخر با مهمانانی تازه، رنگ دیگری به خود میگیرد. مار شاخدار، یلهمار و مارمولک کوتوله لطیفی، سه خزنده تازهوارد این شب هستند. فریبرز حیدری – عکاس حیاتوحش – هم امشب به ما ملحق شده تا از این خزندهها عکاسی کند و در اختیار «سرزمین من» بگذارد. او نمونهها را یکییکی و با اشتیاق از کیسهها و بطریها درمیآورد و خوب نگاهشان میکند. «جکوی کوتوله لطیفی» ( Tropiololotes latifi) را که مارمولکی بسیار کوچک و در حدود پنج سانتیمتر است به دست میگیرد و نوازشش میکند.
از خسرو میپرسم چرا اسم این مارمولک را لطیفی صدا کردی که جواب میدهد: «این مارمولک اولین بار توسط دکتر محمود لطیفی که بنیانگذار و رئیس سابق بخش جانوران سمی موسسه رازی است پیدا شده و برای همین نام لطیفی را روی این مارمولک گذاشتند».
مارمولک لطیفی بسیار زیباست. سطح پشتی زرد رنگ بدنش فلسهای خیلی کوچک و صافی دارد. روی این رنگ زرد هم نوارهای عرضی مایل به قهوهای وجود دارد که زیبایی آن را دوچندان کرده است. قبل از خواب، دیدن مارها هم خالی از لطف نیست، «یله مار» (malpolon insignitas) با آن رنگ زیتونیاش خیلی جلب توجه میکند.
این مار به گفته رجبیزاده نیمهسمی است؛ یعنی توانایی ورود سم به بدن آدم را ندارد؛ «از دید مردم مار سمی یعنی ماری که در بزاق دهانش سم وجود دارد. در حالی که اینطور نیست؛ مار سمی در اصل ماری است که دندانهای بزرگی دارد و میتواند با آنها پوست انسان را پاره کند و سم را به رگ برساند». برای همین است که یله مار نیمهسمی است چرا که دندانهای کوچکی در انتهای فک خود دارد و نمیتواند با آنها سم را به خون انسان برساند. به گفته خسرو فقط گزش دردناکی دارد.
جالبترین جانوری که خسرو با احتیاط آنرا از کیسه خارج میکند تا به فریبرز نشان دهد، «مار شاخدار» (pseudolerastes persilus) است، ماری سمی با دو تا شاخ روی چشمش که در تمام این سهروز کنار تخت من قرار داشته و نمیدانستم! خسرو درباره این مار میگوید: «بالای چشم این جانور دو برآمدگی وجود دارد که با فلس پوشیده شده و ظاهری شبیه شاخ پیدا کرده است. متاسفانه همین موضوع هم برای این خزنده مصیبت شده؛ چون رمالها و مارگیرها علاقه عجیبی به گرفتن آنها دارند».
شب را با همه خستگی به گپ و گفت میگذارنیم. خسرو پیش از این در استانهای یزد و هرمزگان هم ۳۰ نمونه خزنده تحویل بانک ژن اداره کل محیط زیست آن استانها داده و میگوید که در هرمزگان توانسته نمونهای جدید از مارمولکها را بیابد. رجبیزاده معرفی این گونه را به زمانی موکول میکند که تحقیقات تمام شود و او از کشف خود کاملا مطمئن شود.
صبح پنجشنبه( ۱۷ تیرماه) آنها را که دوباره به منطقه کلاهقاضی میروند، ترک میکنیم تا به تهران برگردیم. وقتی از خسرو علت دوباره رفتنش را به پارک ملی کلاهقاضی میپرسم، متوجه میشوم که او همچنان دلش با «آبلهفاروس» زرنگ و کوچکی است که روز دوم کنار آبشخور از دستش فرار کرد. ما به تهران برمیگردیم اما با پشتکاری که از گروه دیدهام مطمئنم که اینبار آن جانور لیز و سریع را گیر میاندازند و نمونهای به خزندگانی که در استان یافته اضافه میکند.